گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حیات القلوب
جلد دوم
باب بیست و هشتم در بیان قصص حضرت روح اللّه عیسی بن مریم علیه السّلام است و در آن چند فصل است




فصل اول در بیان ولادت آن حضرت است
حق تعالی می فرماید إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَهُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُكِ بِکَلِمَهٍ مِنْهُ
یادآور وقتی را که گفتند ملائکه:- و از ابن عباس » اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَ ی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ
منقول است که جبرئیل گفت:- اي مریم! بدرستی که خدا بشارت می دهد تو را به کلمه اي از جانب خود که نام او مسیح
است یعنی عیسی پسر مریم که روشناس و صاحب جاه و قدر و منزلت است در دنیا و آخرت و از مقرّبان درگاه الهی است.
بی پدر آفریده شد، یا براي آنکه بشارت دادند به او « کن » و عیسی علیه السّلام را براي آن کلمه خدا می گویند که به لفظ
پیغمبران گذشته، یا براي آنکه به کلام او حق تعالی مردم را هدایت نمود؛ و او را مسیح گفتند براي آنکه مسح کرده شده بود
از جانب خدا به میمنت و برکت و پاکی از گناهان، یا براي آنکه او را بعد از ولادت مسح کردند به روغن زیت، یا آنکه
جبرئیل علیه السّلام بال خود را بر آن حضرت مالید بعد از ولادت که تعویذ او گردد از شرّ شیطان، یا براي آنکه دست بر سر
یتیمان می کشید، یا براي آنکه به مسح آن حضرت کوران بینا می شدند و بیماران شفا می یافتند (گویند که: در لغت عبري
.«1» ( مشیحا بود و در لغت عرب مسیح گفتند
ص: 1074
و سخن خواهد گفت با مردم در گهواره و در سنّ کهولت- که نزدیک به سنّ » وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِینَ
.« پیري است- و از جمله پیغمبران شایسته خواهد بود
مریم گفت: پروردگارا! چگونه خواهد بود مرا » قالَتْ رَبِّ أَنَّی یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ
قالَ کَ ذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ إِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ،« فرزند و حال آنکه دست بر من نگذاشته است بشري
ملک گفت: چنین است خدا می آفریند هر چه را می خواهد، چون مقدّر کرد امري را پس همین است که می گوید مر او را »
.« که: باش، پس آن می باشد و موجود می شود
و تعلیم خواهد نمود او را کتاب- یعنی چیزي نوشتن یا همه کتابهاي آسمانی- و » وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیلَ
.« حکمت و دانائی خصوصا تورات و انجیل
و حال آنکه او رسول خواهد بود بسوي بنی اسرائیل و خواهد گفت به » وَ رَسُولًا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ
أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ « ایشان: بدرستی که آمده ام بسوي شما با آیتی و معجزه اي چند از جانب پروردگار شما
و این آیت آن است که می سازم از براي شما از گل مانند هیئت مرغ پس زنده می شود و » فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ
و شفا می دهم کور مادر زاد را و پیس را و » وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ ،« مرغی می گردد به امر خدا
و» وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ،« زنده می گردانم مرده را به امر خدا
خبر می دهم شما را به آنچه می خورید و آنچه ذخیره می کنید در خانه هاي خود، بدرستی که در اینها علامت و حجت بر
وَ مُ َ ص دِّقاً لِما بَیْنَ یَدَيَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَ ،« حقّیّت من هست اگر هستید شما ایمان آورندگان
جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ. إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ
ص: 1075
و حال آنکه تصدیق کننده ام مر آنچه را پیش از من نازل شده است که آن تورات است و مبعوث گردیده ام » «1» مُسْتَقِیمٌ
براي اینکه حلال گردانم براي شما بعضی از آنچه را که حرام شده بود بر شما در شریعت حضرت موسی، و آورده ام بسوي
شما معجزه ها از جانب پروردگار شما، پس بپرهیزید از عذاب خدا و اطاعت نمائید مرا بدرستی که خدا پروردگار من و
.« پروردگار شما است، پس بپرستید او را این راهی است راست
بدرستی که مثل » «2» و در جاي دیگر فرموده است که إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ
عیسی نزد خدا در خلق شدن بی پدر مانند مثل آدم است که خلق کرد خدا او را از خاك پس گفت مر او را که: باش، پس او
.« بهم رسید و حیات یافت
و باز فرموده است که وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیا
.« و یاد کن در قرآن مریم را در وقتی که تنها شد و خلوت گزید از اهلش در مکانی در طرف مشرق » «3»
و مفسران گفته اند که: در بیت المقدس یا ؛«4» و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: رفت بسوي درخت خرماي خشکی
.«5» در خانه خود در جانب شرقی عزلتی گزید براي عبادت یا براي شستن بدن خود
فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً
علی بن ابراهیم گفته است که: در محراب خود خلوت ؛« پس حجابی و پرده آویخت میان خود و اهل خود که او را نبینند »
فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا ،«6» کرد
فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیا
پس فرستادیم بسوي او روح خود را- یعنی » «7»
ص: 1076
.« جبرئیل را که از روحانیان است- پس متمثل شد براي او به صورت بشري و آدمی مستوي الخلقه
گفته اند: هر وقت که حضرت مریم علیها السّلام حایض می شد از مسجد بیرون می آمد و نزد خاله خود زوجه حضرت زکریا
علیه السّلام می بود تا پاك می شد، باز به مسجد برمی گشت، روزي در خانه زکریا در مکانی که آفتاب تابیده بود پرده اي
قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ ،«1» آویخته بود و غسل می کرد، ناگاه جبرئیل علیه السّلام به صورت جوان ساده مستوي الخلقه نزد او پیدا شد
بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیا
حضرت مریم علیها السّلام گفت: بدرستی که من پناه می برم به خداوند رحمان از شرّ تو پس دور شو از من اگر متّقی و » «2»
قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیا « پرهیزکاري
گفت: نیستم من مگر رسول پروردگار تو که مرا فرستاده است که سبب شوم که خدا ببخشد تو را پسري پاکیزه از گناهان » «3»
مریم گفت: از » «4» قالَتْ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِیا ،«- و اخلاق ذمیمه- یا نموکننده در علم و کمال
قالَ کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ هُوَ ،« کجا می باشد از براي من پسري و حال آنکه شوهري دست به من نرسانیده است و نبوده ام زناکار
جبرئیل گفت: چنین گفته است پروردگار تو که: این بر من » «5» عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آیَهً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَهً مِنَّا وَ کانَ أَمْراً مَقْضِ یا
آسان است و از براي این می کنم که علامتی و حجتی باشد براي مردم بر کمال قدرت من و رحمتی باشد از
.« جانب ما و بود خلق شدن این فرزند به این نحو امري مقدّر شده و حکم شده و خلاف این نخواهد شد
و علی بن ابراهیم رحمه اللّه روایت کرده است که: جبرئیل علیه السّلام در گریبان مریم علیها السّلام بادي دمید، پس در آن
شب حامله شد به حضرت عیسی علیه السّلام و در بامداد وضع حمل او شد و
ص: 1077
.«1» مدت حمل او نه ساعت بود، حق تعالی به عدد ماه حمل زنان دیگر از براي او ساعت مقرر فرمود
و از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: جبرئیل علیه السّلام گریبان پیراهن حضرت مریم را گرفت و در آن
دمید، پس حضرت عیسی در رحم در همان ساعت کامل شد چنانچه فرزندان در رحمهاي مادران نه ماه کامل می شوند، چون
از جاي غسل خود بیرون آمد مانند زن حامله سنگینی بود که نزدیک شده باشد زائیدن او، چون خاله اش را نظر بر او افتاد
چنانچه حق تعالی می فرماید که فَحَمَلَتْهُ ،«2» متعجب شد، حضرت مریم از شرمندگی آن حال از خاله و زکریا کناره کرد
.« پس حامله شد به عیسی، پس تنها شد و عزلت نمود از مردم با حمل خود به مکانی بسیار دور » «3» فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَکاناً قَصِیا
.«4» و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: مدت حمل آن حضرت نه ساعت بود
و در دو حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: فرزندي که شش ماهه متولد شود زنده نمی ماند مگر عیسی و امام
.«5» حسین علیهما السّلام که هر یک شش ماهه متولد شد
مؤلف گوید: محتمل است در حدیث، یحیی علیه
السّلام وارد شده باشد و راویان به عیسی علیه السّلام اشتباه کرده باشند، یا آنکه گوئیم ابتداي ماده ولادت عیسی علیه السّلام
شش ماه پیشتر به قدرت الهی در رحم منعقد شده باشد، و از وقت دمیدن که روح در آن دمیده شد و حمل ظاهر شد تا زمان
زائیدن نه ساعت بوده باشد، و محتمل است که یکی بر وجه تقیه وارد شده باشد.
ص: 1078
«1» فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلی جِذْعِ النَّخْلَهِ قالَتْ یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیا
پس آورد او را درد زائیدن بسوي درخت خرمائی، چون عیسی علیه السّلام متولد شد گفت: چه بودي اگر مرده بودم پیش از »
و آرزوي مرگ از براي آن کرد که مبادا گمان بد درباره او ،« آنکه این حال را ببینم و نام من از خاطرهاي مردم رفته بود
ببرند.
و از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: این آرزو را براي آن کرد که در میان قوم صاحب فراست نیکوکاري گمان
.«2» نداشت که نسبت بد به او ندهد
و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون مریم علیها السّلام بیرون آمد براي درد زائیدن که به جائی پناه برد، روز بازار
در آن زمان جولاهی شریف ترین صنعتها بود- و ایشان بر -«3» بنی اسرائیل و مجمع ایشان بود، پس رسید به جولاهان
استرهاي کبود سوار بودند، پس مریم از ایشان پرسید که: درخت خرماي خشک در کجاست؟ ایشان استهزاء به او کردند و
زجر کردند او را، پس مریم فرمود: خدا کسب شما را زبون گرداند و شما را در میان مردم عار گرداند؛ پس جماعتی از
سوداگران را دید،
چون از ایشان احوال درخت را پرسید، ایشان نشان دادند، پس به ایشان فرمود: خدا برکت در کسب شما قرار دهد و مردم را
بسوي شما محتاج گرداند.
چون به درخت رسید، نزد آن درخت عیسی علیه السّلام از او متولد شد، چون نظرش بر عیسی علیه السّلام افتاد گفت: کاش
؟«4» پیشتر مرده بودم و این روز را نمی دیدم، چه گویم به خاله خود و چه گویم به بنی اسرائیل
پس ندا کرد مریم را عیسی از زیر او- یا جبرئیل از زیر تل- که » «5» فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیا
اندوهناك مباش که گردانیده است پروردگار تو
ص: 1079
.«1» « از زیر تو نهري- یا شریف بزرگی- که آن عیسی است
و از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: آن نهري بود که سالها خشک شده بود در آن وقت حق تعالی آب
.«2» در آن جاري کرد
و بکش و میل بده بسوي خود ساق درخت خرماي خشک را تا فرو » «3» وَ هُزِّي إِلَیْکِ بِجِ ذْعِ النَّخْلَهِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیا
.« ریزد بر تو رطبی رسیده و چیده شده
از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: استشفا نمی کند زنان تازه زائیده به چیزي که بهتر از رطب باشد، زیرا
که خدا آن را طعام مریم گردانید بعد از زائیدن. و فرمود: آن درخت خشک شده بود و میوه نداشت زیرا که اگر میوه می
داشت احتیاج نبود که مریم را امر کنند که درخت را حرکت دهد، خود خواهش کرد، در فصل زمستان بود و در هیچ درخت
رطب نبود پس خدا براي ظهور اعجاز او
.«4» در همان ساعت بر درخت برگ رویانید و رطب رسانید
و از ابن عباس روایت کرده اند که: چون حضرت مریم را درد زائیدن گرفت مضطرب بیرون آمد به تلّی رسید، بر آن تل بالا
در آنجا وضع حمل نمود، چون ،«5» رفت، پس در آنجا ساق درخت خرماي خشکیده اي دید که برگ و شاخ نداشت
آرزوي مرگ کرد جبرئیل در پائین تل او را صدا زد که: مترس و اندوهناك مباش که خدا آب از براي تو جاري گردانیده در
نهر که بخوري و خود را پاك کنی، و درخت را حرکت ده که رطب از براي تو فرو ریزد.
فَکُلِی وَ اشْرَبِی وَ قَرِّي عَیْناً فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ
ص: 1080
پس بخور اي مریم از رطب و بیاشام از آب و دیده ات روشن باد و شاد باش، اگر ببینی از بشر احدي را » «1» أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیا
.« پس بگو که: من نذر کرده ام از براي خداوند مهربان که امروز روزه بدارم پس امروز با آدمی سخنی نمی گویم
مؤلف گوید: ممکن است که مأمور شده باشد که بغیر این، سخن نگوید، یا این سخن را به اشاره به ایشان بفهماند، و روزه
ایشان خاموشی از غیر یاد خدا بود، یا آنکه این هم در روزه ایشان داخل بود، و اصح آن است که: این سخنان را حضرت
عیسی فرمود، چنانچه علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون مریم علیها السّلام بعد از ولادت عیسی محزون شد و آرزوي
مرگ کرد، حضرت عیسی به سخن آمد از زیر پاي او و گفت: محزون مباش که خدا از زیر
پاي تو نهري جاري گردانیده و درخت خرماي خشک را حرکت ده تا رطب براي تو ریخته شود، و آن درختی بود که سالها
خشکیده بود، چون دست بسوي درخت دراز کرد برگ بر آورد و رطب در او بهم رسید و از براي او رطب تازه ریخت، و به
بپیچ و در دست بگیر، و آنچه «2» دیدن این معجزات خاطر مریم علیها السّلام شاد شد، پس عیسی به او گفت: مرا در قماط
بایست کرد همه را به او گفت، و گفت: بخور و بیاشام و شاد باش و هر که را ببینی بگو: نذر کرده ام که امروز روزه باشم و
.«3» خاموش باشم
از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام به سندهاي معتبر منقول است که: روزه همین از خوردن و آشامیدن نمی باشد، نمی
!؟«4» بینی مریم گفت که: من نذر روزه کرده ام، یعنی خاموشی از غیر یاد خدا
و در احادیث معتبر دیگر منقول است که: درخت خرمائی که حضرت مریم از آن
ص: 1081
.«1» تناول فرمود خرماي عجوه بود که بهترین انواع خرما است
ابن بابویه رضی اللّه عنه از وهب بن منبه روایت کرده است که: چون مریم علیها السّلام به نزد درخت خرما رفت سرما بر او
غالب شد پس یوسف نجّ ار هیزمی جمع کرد بر دور آن حضرت مانند حظیره و آتش در آن زد تا مریم گرم شد و هفت
در میان خورجین یافت و آنها را بیرون آورد و داد که آن حضرت تناول نمود، پس به این سبب نصاري در شب «2» گردکان
.«3» ولادت آن حضرت آتش می افروزند و به گردکان بازي می کنند
فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها
پس مریم عیسی را برداشته آورد به نزد قوم خود، گفتند: اي مریم! چیز غریبی » «4» تَحْمِلُهُ قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیا
یا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیا ،« آورده اي که بی شوهر فرزند آورده اي یا کار بدي کرده اي
.« اي خواهر هارون! نبود پدر تو مرد بدي و نبود مادر تو زنا کار » «5»
علی بن ابراهیم روایت کرده است که: چون حضرت مریم را در محراب او ندیدند به طلب او بیرون آمدند و زکریا نیز بیرون
آمد به تجسّس مریم، پس دیدند که مریم می آید و عیسی را در پیش سینه خود گرفته است، پس زنان بنی اسرائیل جمع
شدند و او را تشنیع می کردند و آب دهان بر روي شریفش می انداختند، و آن حضرت مطلقا با ایشان سخن نفرمود تا داخل
محراب خود شد پس زکریا و بنی اسرائیل نزد او آمدند و گفتند: اي مریم! کار بدي کردي این چه بلا و چه عار است از براي
بنی اسرائیل ظاهر کردي؟! و او را خواهر هارون گفتند بر سبیل تشنیع زیرا که هارون مرد فاسق زنا کاري بود که به بدي
و بعضی گفته اند که هارون مرد بسیار ؛«6» مشهور بود، آن حضرت را به او تشبیه کردند
ص: 1082
خوبی بود در میان بنی اسرائیل و هر که را به صلاح می ستودند به او نسبت می دادند؛ و بعضی گفته اند هارون برادر مادري
.«1» او بود
از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: هفتاد زن بودند از بنی اسرائیل که افترا کردند بر مریم و به او خطاب
کردند که لَقَدْ جِئْتِ
شَیْئاً فَرِیا، پس حق تعالی عیسی را به سخن در آورد با آن زنان خطاب فرمود که: واي بر شما! افترا می بندید بر مادر من و منم
بنده خدا که مرا پیغمبر گردانیده است و کتاب به من داده است، سوگند می خورم به خدا که هر یک از شما را حد خواهم زد
.«2» براي فحشی که به مادر من گفتید؛ و بعد از پیغمبري همه را حدّ فحش زد
چون این سخنان به مریم علیها السّلام گفتند جواب ایشان نفرموده «3» فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیا
اشاره نمود به عیسی که با او سخن بگوئید و از او جواب بشنوید، ایشان گفتند: چگونه سخن بگوئیم با کسی که در گهواره »
پس عیسی به امر الهی به سخن آمد در روز اول «4» قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیا «؟ است و طفل شیرخواره است
بدرستی که من بنده خدایم به من کتاب داده است- یعنی انجیل را براي من خواهد فرستاد- و مرا پیغمبر » : ولادت او و گفت
.« و مرا با برکت گردانیده است هر جا که باشم » «5» وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ ،« گردانیده است
از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: یعنی مرا صاحب نفع گردانیده است که از جهت علم و کمال و شفاي بیماران و
«7» وَ أَوْصانِی بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ ما دُمْتُ حَیا ،«6» زنده کردن مردگان صوري و معنوي، هر جا که باشم نفع من به خلق می رسد
و وصیت کرده است »
ص: 1083
مرا به کردن نماز و دادن زکات و امر فرمودن مردم به آنها مادام که زنده
و مرا نیکوکار گردانیده است به مادرم و نگردانیده است مرا تجبرکننده و » «1» وَ بَ  را بِوالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَ قِیا ،« باشم
و سلامتی خدا بر من » «2» وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیا ،« شقّی و بدبخت به جهت عقوق مادر خود
است یا سلام الهی بر من است در روزي که متولد شدم و روزي که می میرم و روزي که در قیامت بعد از مردن زنده می
.« شوم
چون این معجزه ظاهر شد و حضرت عیسی علیه السّلام این سخنان را فرمود دانستند که حضرت مریم بري است از آنچه به آن
حضرت گمان برده بودن و از آیات قدرت الهی است این امري است که به ظهور آمده است.
از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون بشارت داد حق تعالی مریم را به عیسی علیه السّلام، روزي
حضرت مریم در محراب نشسته بود که جبرئیل براي آن حضرت متمثّل شد به صورت مردي، پس آب دهان در گریبان او
انداخت و همان ساعت به حضرت عیسی حامله شد، و در آن زودي آن حضرت متولد شد و بر روي زمین هیچ درختی نبود
که میوه نداشته باشد و درختی نبود که خار داشته باشد تا آنکه فاجران فرزندان آدم نسبت زن و فرزند به خدا دادند، پس
زمین بر خود لرزید و درختان از میوه دادن افتادند و خار بر آوردند، و شیاطین در شب ولادت آن حضرت به نزد ابلیس لعین
آمدند و گفتند که: امشب فرزندي متولد شده است که هر بتی که بر روي زمین بود به سبب او سرنگون شد، پس
ابلیس مضطرب شد و براي تفحّص آن فرزند به مشرق و مغرب گردید و خبري نیافت تا رسید به خانه دیر، دید که ملائکه
دور آن خانه را گرفته اند، رفت که داخل آن خانه شود ملائکه او را صدا زدند که: دور شو از ایشان. پرسید که: پدر این
فرزند کیست؟ ملائکه گفتند که: مثل او مثل آدم است که خدا او را بی پدر خلق کرد.
ص: 1084
.«1» ابلیس لعین گفت: چهار خمس مردم را به سبب این فرزند گمراه خواهم کرد
و شیخ طوسی رحمه اللّه به سند معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام روایت کرده است که:
آن مکان دوري که حق تعالی فرموده است که مریم علیها السّلام براي ولادت حضرت عیسی به آنجا رفت، کربلاي معلّی
است، که حضرت مریم به طیّ الارض از دمشق به کربلا رفت و حضرت عیسی از او نزد قبر امام حسین علیه السّلام متولد شد
.«2» و در همان ساعت به دمشق برگشت
و قطب راوندي به سند معتبر از یحیی بن عبد اللّه روایت کرده است که: در حیره در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه
السّلام بودم و روزي با آن حضرت سوار شدیم، چون رسیدیم به قریه اي که محاذي ماصر است و نزدیک به کنار شط فرات
رسیدیم فرمود که:
آن است، پس فرود آمد و دو رکعت نماز گزارد و فرمود که: می دانی که حضرت عیسی در کجا متولد شده است؟
گفتم: نه.
فرمود: در همین موضع که من نشسته ام متولد شده است.
پس فرمود: می دانی که آن نخله که حضرت مریم حرکت داد و خرما از آن ریخت در کجا بوده است؟
گفتم: نه.
پس
دست مبارك خود را به جانب عقب خود دراز کرد و فرمود: در اینجا بود.
یعنی: «3» را در آنجا که حق تعالی فرموده است وَ آوَیْناهُما إِلی رَبْوَهٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ « ربوه » پس پرسید که: می دانی معنی
جا دادیم مریم و عیسی را بسوي موضع بلندي که محل استقرار بود به سبب آبادانی و وفور میوه ها و آب جاري بر روي زمین »
؟« داشت
گفتم: نمی دانم.
ص: 1085
که « ماء معین » : پس به دست مبارك خود اشاره به جانب راست نمود بسوي نجف اشرف و فرمود: این کوه است، و فرمود
فرموده است، فرات است. و فرمود که: چون حمل عیسی علیه السّلام از مریم ظاهر شد آن حضرت در وادیی بود که در آن
وادي پانصد دختر باکره عبادت خدا می کردند، و مدت حمل او نه ساعت بود، و چون او را درد زائیدن به حرکت آورد از
محراب بیرون آمد و رفت به خانه اي که دیر ایشان بود، و از آنجا رفت بسوي درخت خرماي خشک و حمل خود را در آنجا
بر زمین گذاشت، و از آنجا عیسی را برداشت به نزد قوم خود آمد، چون قوم او آن حالت را مشاهده کردند ترسیدند و
متعجب گردیدند، و بنی اسرائیل در باب عیسی اختلاف کردند: بعضی گفته اند که او پسر خدا است؛ و بعضی گفته اند که
.«1» بنده و پیغمبر خدا است؛ و یهود گفتند: او فرزند زنا است. و آن نخله درخت خرماي عجوه بود
حیره کوفه است و سوادش که کربلاي معلّی باشد « ربوه » : در احادیث معتبره بسیار در تفسیر این آیه کریمه وارد شده است که
یا نجف اشرف؛ و
.«2» نهر فرات است « معین » مسجد کوفه است و « قرار »
و در حدیث معتبر از حضرت امام موسی علیه السّلام منقول است که: جبرئیل خرمائی از بهشت آورد از جنس خرماي صرفان
.«3» براي حضرت مریم، چون آن را خورد به حضرت عیسی حامله شد
و به سند معتبر دیگر منقول است که: یکی از علماي نصاري به خدمت امام موسی علیه السّلام آمد و حضرت از او پرسید که:
می دانی نهري که حضرت عیسی در کنار او متولد شد کدام نهر است؟
گفت: نمی دانم.
ص: 1086
.«1» فرمود: نهر فرات است
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که: آن حضرت با دیگري از علماي نصاري در ضمن حجتها که بر او اقامت می نمود
بود که معنی او در عربی وهیبه است، روزي که جبرئیل بر حضرت مریم نازل شد و در آن روز « مرتا » فرمود که: نام مادر مریم
حامله شد به عیسی علیه السّلام روز جمعه بود وقت زوال و همیشه جمعه عید بوده است، و روزي که عیسی علیه السّلام متولد
شد روز سه شنبه بود و چهار ساعت و نیم از روز گذشته بود، و نهري که حضرت عیسی بر کنار او متولد شد نهر فرات بود، و
پادشاه آن زمان چون بر آن حال مطّلع شد با فرزندان و اتباع « قیدوس » در آن روز زبان او ممنوع شد از حرف گفتن با مردم، و
خود به قصد آزار آن حضرت بیرون آمد و آل عمران را خبر کرد و ایشان را از خانه ها بیرون آورد که مریم علیها السّلام را با
آن حال مشاهده کنند تا آنکه گذشت میان ایشان و مریم
.«2» علیها السّلام آنچه خدا در قرآن یاد فرموده است
.«3» و در روایت معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: ولادت عیسی علیه السّلام در روز عاشورا شد
و در حدیث صحیح از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: ولادت عیسی علیه السّلام در شب بیست و پنجم ماه ذي
.«4» قعده واقع شد
و کلینی رحمه اللّه به سند معتبر روایت کرده است که حفص به غیاث گفت که: حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام را دیدم
که در میان باغستانهاي کوفه می گردید تا آنکه به درخت خرمائی رسید پس وضو ساخت و دو رکعت نماز در پاي آن
درخت بجا آورد و شمردم در رکوع و سجود پانصد تسبیح فرمود، پس به درخت تکیه فرمود و دعاي بسیار کرد و بعد از آن
فرمود: اي حفص! و اللّه این درخت خرما است که حق تعالی مریم را فرمود که: درخت
ص: 1087
.«1» خرما را حرکت ده که رطب براي تو بریزد
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: جبرئیل در شب معراج به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم
گفت: فرود آي و نماز کن. حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم چون فرود آمد و نماز کرد پرسید که: این کجا بود؟
جبرئیل گفت: این طور سینا است که خدا با موسی در اینجا سخن گفت.
پس حضرت را سوار کرد و بالا برد، و چون پاره اي راه رفتند جبرئیل گفت: پائین بیا و نماز بکن. چون پرسید که: این
کجاست؟ جبرئیل گفت: این بیت لحم است و بیت
.«2» لحم آن جائی است که عیسی علیه السّلام در آنجا متولد شد در ناحیه بیت المقدس
و در چند حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: بقعه هاي زمین بر یکدیگر فخر کردند، پس کعبه فخر کرد بر
کربلا و حق تعالی وحی نمود بسوي کعبه که: ساکت باش و فخر مکن بر کربلا، و آن بقعه مبارکه اي است که موسی را از
درخت در آنجا ندا کردم، و آن است ربوه و بلندي که مریم و مسیح را در آنجا جاي دادم، و آن دولابی که سر مبارك امام
.«3» حسین علیه السّلام را آنجا شستند، همانجا مریم علیها السّلام عیسی علیه السّلام را شست و غسل کرد بعد از ولادت او
به سند معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که: چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از قتال خوارج
نهروان مراجعت نمود به مسجد براثا که نزدیک بغداد واقع است نزول اجلال فرمود و در آنجا دیري بود و راهبی در آن دیر
بود، چون آثار جلالت و عظمت و اوصافی که در کتب مقدسه از آن حضرت دیده بود مشاهده نمود، فرود آمد و ایمان آورد
و گفت: من در انجیل نعت تو را خوانده ام و در آنجا مذکور است که: تو در مسجد براثا فرود خواهی آمد که خانه مریم و
زمین عیسی است؛ پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بسوي موضعی که نزدیک آن دیر بود آمد و پائی بر زمین زد ناگاه
چشمه
ص: 1088
صاف پرآبی ظاهر شد پس فرمود که: این آن چشمه اي است که براي مریم از زمین جوشید، پس فرمود:
هفده ذراع از این چشمه بپیمائید و زمین را بکاوید، چون چنین کردند سنگ سفیدي ظاهر شد پس فرمود: بر روي این سنگ
عیسی علیه السّلام را مریم از دوش خود بر زمین گذاشت و در آنجا نماز کرد، و فرمود: این زمین براثا خانه مریم علیها السّلام
.«1» است
مؤلف گوید: ممکن است این چشمه غیر از آن چشمه باشد که در وقت ولادت ظاهر شد، و بیت لحم ممکن است مکانی
باشد که بعد از مراجعت آنجا قرار گرفته باشد یا آنکه ابتدا به آنجا رفته باشد و ناپیدا شده باشد و به اعجاز از کربلا و کوفه
بیرون آمده باشد، علی ايّ حال چون احادیث صحیحه و معتبره بسیار دلالت می کند بر آنکه محلّ ولادت آن حضرت در
حوالی فرات و کوفه و کربلا است به خبري چند که میان مورخان اهل سنّت مشهور شده است به استبعادات جمعی که
اعتقادي به احادیث اهل بیت علیهم السّلام ندارند و به محض عدم موافقت طبع خود احادیث متواتره را انکار می کنند، ردّ
احادیث معتبره نمی توان کرد، و ممکن است بعضی اخبار که بر خلاف این وارد شده است محمول بر تقیه باشد یا به نحوي
که مشهور است میان اهل کتاب مذکور شده باشد که بر ایشان حجت باشد، و همچنین احادیث مختلفه که در روز ولادت و
مدت حمل وارد شده است بر یکی از این وجوه محمول است، و احتمالات دیگر نیز در جمع میان آنها به خاطر می رسد که
ذکر آنها موجب تطویل است، و اللّه تعالی یعلم.
به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: چون عیسی
علیه السّلام متولد شد حق تعالی ولادت او را مخفی گردانید و شخصش را از مردم غائب نمود، زیرا که چون مریم به او حامله
شد عزلت نمود به مکان بسیار دور چنانچه حق تعالی فرموده است، و زکریا و خاله اش از پی او آمدند تا وقتی به او رسیدند
که عیسی علیه السّلام متولد شده بود و مریم از خجلت آن حال آرزوي مرگ می کرد، پس خدا زبان عیسی را به عذر او
گشود و اظهار حجت او نمود، چون عیسی ظاهر شد بلیّه و آزار و طلب کردن دشمنان دین بر بنی اسرائیل
ص: 1089
شدید شد و محنت ایشان مضاعف شد، و پادشاهان و جباران که در آن زمان بودند در مقام ایذاء و اضرار و استیصال ایشان
در آمدند تا آنکه مسیح علیه السّلام به آسمان رفت و شمعون و شیعیان او از ترس جباران پنهان شدند تا آنکه به جزیره اي از
جزایر دریا رفتند و مدتها در آنجا ماندند و حق تعالی چشمه هاي آب شیرین براي ایشان در آن جزیره جاري ساخت، و از
همه میوه اي در آنجا براي ایشان رویانید و چهار پایان و انعام از براي ایشان آفرید، و فرستاد براي ایشان ماهی را که آن را
می گفتند که گوشت و استخوان ندارد و پوست و خون است و بس، و امر کرد آن ماهی را که بر روي آب آمد، و «1» « عمد »
وحی نمود به مگسهاي عسل که بر پشت آن ماهی سوار شدند و آن ماهی مگسها را آورد تا آن جزیره و مگسها پرواز کردند
و بر درختان آن جزیره نشستند و خانه
.«2» ساختند و عسل براي ایشان در آن جزیره بسیار شد؛ و اخبار مسیح علیه السّلام در این احوال به ایشان می رسید
و ابن طاووس رحمه اللّه نقل کرده است از کتاب نبوت ابن بابویه رحمه اللّه که: چون عیسی علیه السّلام متولد شد گروهی از
عظماي گبران به دیدن عیسی و مریم علیهما السّلام آمدند براي تعظیم ایشان و گفتند: ما گروهی هستیم که نظر در ستارگان و
احکام نجوم می کنیم، و چون فرزند تو متولد شد دیدیم که ستاره اي طلوع کرد از ستاره هاي پادشاهان، و چون نظر کردیم
یافتیم که پادشاهی او پادشاهی پیغمبري است که از او زائل نخواهد شد تا او را خدا به آسمان برد و تا دنیا باشد او در آسمان
باشد، و چون دنیا منقرض گردد او منتقل شود به پادشاهی ابدي آخرت، پس از جانب مشرق بیرون آمدیم و همه جا از پی بی
آن ستاره آمدیم، چون به اینجا رسیدیم دیدیم که آن ستاره بر بالاي سر پسر توست عیسی و بر او مشرف گردیده است، و به
این سبب شناختیم که صاحب آن ستاره پسر توست، و براي او هدیه آورده ایم براي قربانی او که براي هیچ کس چنین چیزي
نبرده اند زیرا که این هدیه را شبیه و مناسب او یافتیم و آن هدیه طلا است و مر و کندر، زیرا که طلا بهترین متاعهاي دنیا است
و فرزند تو
ص: 1090
به اصلاح آورنده جراحتها و دیوانگی و عاهتها است، و پسر تو چون مداواي این « مر » تا زنده است بهترین مردم است، و
عاهتها خواهد کرد مناسب اوست؛ و کندر چون دودش به آسمان می رسد و
.«1» هیچ دودي به آسمان نمی رسد، و چون پسر تو را به آسمان خواهند برد مناسب اوست
در حدیث معتبر منقول است که ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام پرسید: خدا چرا عیسی را بی پدر خلق کرد؟
فرمود: براي آنکه مردم کمال قدرت او را بدانند، و بدانند که همچنان که قادر است مانند آدم علیه السّلام بی پدر و مادر خلق
.«2» کند قادر است که از مادر بی پدر خلق کند، و حق تعالی او را چنین خلق کرد تا بدانند که خدا بر همه چیز قادر است
در احادیث معتبره بسیار منقول است که: روحی که حق تعالی در عیسی علیه السّلام دمید، روح آفریده او بود که برگزیده بود
.«3» بر روحهاي دیگر
و در روایات بسیار از طریق عامه و خاصه منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم به امیر المؤمنین علیه
السّلام فرمود: تو شبیهی به عیسی بن مریم که بعضی در او غلو کردند و او را خدا و پسر خدا گفتند، و جمعی با او دشمنی
کردند به مرتبه اي که او را فرزند زنا و فرزند یوسف نجّار گفتند، و هر دو به جهنم رفتند، و جمعی بر دین حقّ او ماندند و او
را بنده و پیغمبر خدا گفتند، همچنین جمعی تو را خدا خواهند گفت و جمعی تو را کافر خواهند دانست و هر دو به جهنم می
.«4» روند، و آنها که تو را بنده مقرّب خدا و خلیفه پیغمبر خدا دانند ناجی خواهند بود
ص: 1091
فصل دوم در بیان فضایل و کمالات و آداب و سیر و سنن و معجزات و تبلیغ رسالات و مدت عمر و سایر مجملات حالات آن حضرت است
یعنی: «1» حق تعالی می فرماید وَ آتَیْنا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ
عطا کردیم »
بعضی گفته اند که ،« عیسی پسر مریم را براهین واضحات و معجزات ظاهرات و تقویت کردیم او را به روح مقدس و مطهر
.«2» مراد روحی است که خدا آفرید و در او دمید؛ و بعضی گفته اند مراد جبرئیل است؛ و بعضی گفته اند اسم اعظم است
و در احادیث معتبره وارد شده است که: روح القدس خلقی است بزرگتر از جبرئیل و میکائیل و جمیع ملائکه، و با پیغمبران
و بعضی ،«3» اولو العزم و ائمه معصومین علیهم السّلام می باشد از وقت ولادت تا آخر عمر و مربّی و معلّم و مسدّد ایشان است
از احادیث در این باب گذشت در اول کتاب.
یادآور وقتی را که گفت خدا: » و در جاي دیگر فرموده است إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَ ی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَ عَلی والِدَتِکَ
إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ ،« اي عیسی پسر مریم! یادآور نعمت مرا بر تو و بر مادر تو
چون تقویت کردم تو را به روح القدس که سخن گفتی با » الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیلَ
ص: 1092
وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ ،« مردم در گهواره و در سنّ پیري، و چون تعلیم کردم تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل
و چون خلق می کنی از گل » «1» بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنِی
مانند هیئت مرغ پس می دمی در آن پس می گردد مرغی به اذن و امر من، و شفا می بخشی کور و پیس را به امر من، و بیرون
می آوري و زنده می گردانی
.«2» مشهور آن است که مرغی که آن حضرت زنده کرد شب پره بود ؛« مردگان را به اذن و امر من
و در حدیث حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گذشت که: شش جانورند که از رحم مادر بیرون نیامده اند، یکی از آنها شب
.«3» پره اي است که عیسی علیه السّلام از گل ساخت و به اذن خدا زنده شد و پرواز کرد
از وهب بن منبه روایت کرده اند که: گاه بود که پنجاه هزار بیمار در یک روز نزد آن حضرت جمع می شدند، از آنها که می
توانستند به خدمت او آمد، و هر که نمی توانست آمد عیسی علیه السّلام به نزد او می رفت، و همه را به دعا دوا می فرمود به
شرط آنکه ایمان بیاورند.
و نقل کرده اند که آن حضرت چهار مرده را زنده کرد:
می گفتند، بعد از سه روز از مردنش به خواهرش گفت: ببر مرا بر سر قبر او، چون به نزد « عازر » اول: دوستی داشت که او را
قبر او رفت گفت: اي خداوندي که پروردگار آسمانهاي هفتگانه و زمینهاي هفتگانه اي! بدرستی که مرا فرستاده اي بسوي
بنی اسرائیل که ایشان را بسوي دین تو بخوانم و خبر دهم ایشان را که من مرده را زنده می گردانم، پس زنده کن عازر را.
پس عازر زنده شد و از قبر بیرون آمد، و بعد از آن فرزندان از او بهم رسیدند.
دوم: فرزند پیرزالی بود که تابوت او را از پیش عیسی علیه السّلام گذرانیدند و عیسی دعا کرد و او زنده شد و در میان تابوت
نشست و پا به گردن مردم گذاشت و پائین آمد و جامه هاي
ص: 1093
خود را پوشیده به خانه خود برگشت، و
بعد از آن فرزندان بهم رسانید.
بود که گفتند به عیسی علیه السّلام دیروز مرده است تو او را زنده کن، دعا کرد زنده شد و «1» سوم آنکه: دختر عیاشی
فرزندان از او بهم رسیدند.
چهارم: سام پسر نوح علیه السّلام بود که دعا کرد به اسم اعظم خدا، پس سام از قبر بیرون آمد و نصف موي سرش سفید شده
بود، گفت: مگر قیامت برپا شده است؟ عیسی علیه السّلام گفت: نه و لیکن من دعا کردم خدا را به اسم اعظم که تو را زنده
فرمود. و پانصد سال در دنیا زندگی کرده بود و مویش سفید نشده بود و در این وقت از هول اینکه مبادا قیامت قائم شده باشد
مویش سفید شد! عیسی علیه السّلام گفت: بمیر. سام گفت: به شرط آنکه خدا مرا پناه بدهد از سکرات مرگ! آن حضرت
.«2» دعا کرد و او به رحمت الهی واصل شد
و یادآور آن وقتی را که » «3» وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ
بازداشتم ضرر بنی اسرائیل را از تو در وقتی که یهود خواستند تو را بکشند در وقتی که آوردي براي ایشان معجزات را پس
.« گفتند کافران ایشان: نیست این مگر جادوئی هویدا
به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون حضرت عیسی علیه السّلام با بنی اسرائیل گفت که: من
رسولم از جانب خدا بسوي شما و مرغ از گل می سازم و زنده می کنم و کور مادرزاد و پیس را شفا می بخشم، بنی اسرائیل
گفتند: اینها همه جادو است آیت دیگر به ما
بنما تا تو را تصدیق کنیم!
حضرت عیسی علیه السّلام فرمود: اگر شما را خبر دهم به آنچه می خورید و آنچه در خانه ها ذخیره می کنید خواهید دانست
که من صادقم؟ گفتند: بلی. پس هر روز ایشان را خبر می داد که امروز فلان چیز را خوردید و فلان چیز را آشامیدید و فلان
چیز را ذخیره
ص: 1094
.«1» کردید، پس بعضی ایمان آوردند و بعضی بر کفر خود باقی ماندند
و به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: میان حضرت داود و عیسی علیه السّلام چهار صد و هشتاد سال
فاصله بود، و شریعت عیسی علیه السّلام آن بود که مبعوث بود به یگانه پرستی خدا و اخلاص در بندگی او و ترك ریا، و به
آنچه وصیت کرده بودند به آن نوح و ابراهیم و موسی علیهم السّلام، و بر او نازل گردانید انجیل را و بر او گرفت میثاقی چند
که از پیغمبران دیگر گرفته بود، و مقرر فرمود در تورات از براي او برپا داشتن نماز و دادن زکات و امر به نیکیها و نهی از
بدیها و حرام گردانیدن حرامها و حلال گردانیدن حلالها، و در انجیل مواعظ و مثلها بود و در آن قصاص و احکام حدود و
فرض میراثها نبود، و نازل ساخت بر او تخفیف بعضی از احکام شاقّه را که در تورات نازل ساخته بود چنانچه در قرآن فرموده
« مبعوث شده ام براي آنکه حلال گردانم از براي شما بعضی از آنها را که حرام گردیده بود بر شما » : است که عیسی گفت
و امر نمود عیسی آنها را که به او ایمان آوردند که ،«2»
ایمان بیاورند به شریعت تورات و انجیل هر دو؛ و بعد از آنکه عیسی در گهواره سخن گفت دیگر با بنی اسرائیل سخن نگفت
تا هفت سال یا هشت سال، بعد از آن تبلیغ رسالت نمود بسوي بنی اسرائیل و خبر می داد ایشان را به آنچه می خوردند و
ذخیره می کردند در خانه هاي خود، و مرده زنده می کرد و کور و پیس را شفا می داد و تورات را به ایشان تعلیم می نمود، و
.«3» چون خدا خواست حجت را بر بنی اسرائیل تمام گرداند انجیل را بر آن حضرت نازل گردانید
در حدیث دیگر منقول است که ابان بن تغلب از آن حضرت پرسید: آیا عیسی علیه السّلام کسی را زنده کرده که بعد از زنده
شدن مدتی بماند و فرزند از او بهم رسد؟
فرمود: بلی، آن حضرت دوستی داشت که با او برادر شده بود از براي خدا، و هر وقت عیسی علیه السّلام به منزل او می رسید
نزد او فرود می آمد، پس مدتی عیسی از او غائب شد
ص: 1095
روزي به در خانه او رفت که بر او سلام کند پس مادر او بیرون آمد، چون حضرت از او احوال دوست خود را پرسید گفت:
مرد یا رسول اللّه.
حضرت فرمود: می خواهی که او را ببینی؟
گفت: بلی.
عیسی فرمود: فردا می آیم و او را زنده می کنم از براي تو به اذن خدا.
چون روز دیگر حضرت عیسی به در خانه آن زن آمد و فرمود: بیا با من و قبر پسرت را به من بنما، چون به قبر او رسیدند
عیسی علیه السّلام ایستاد و دعا کرد تا قبر شکافته شد و پسر آن زن زنده
بیرون آمد، چون مادر خود را دید و مادرش او را دید هر دو بسیار گریستند، عیسی علیه السّلام بر ایشان ترحّم نمود و به آن
مرد گفت: می خواهی با مادرت در دنیا باشی؟
گفت: یا رسول اللّه! با خوردنی و روزي مدتی از عمر یا بدون اینها؟
فرمود: بلکه با اینها که بیست سال در دنیا بمانی و زن بخواهی و فرزندان براي تو بهم رسد!
آن جوان گفت: می خواهم.
.«1» پس عیسی علیه السّلام او را به مادرش داد و بیست سال با او زندگانی کرد و زنی خواست و فرزندان از او بهم رسانید
به روایت معتبر دیگر منقول است که: اصحاب عیسی علیه السّلام از او سؤال کردند که مرده اي را براي ایشان زنده کند،
حضرت ایشان را برد به سر قبر سام بن نوح علیه السّلام و فرمود: برخیز به اذن خدا اي سام بن نوح.
پس قبر شکافته شد، چون بار دیگر این سخن را فرمود سام به حرکت آمد، چون بار سوم گفت سام از قبر بیرون آمد، پس
عیسی علیه السّلام به او فرمود: در دنیا بودن را بهتر می خواهی یا آنکه به حال خود برگردي؟
سام گفت: اي روح اللّه! برگشتن را می خواهم زیرا که سوختن یا گزیدن مرگ هنوز در
ص: 1096
.«1» دل من هست تا امروز
مؤلف گوید: قصه زنده کردن یحیی علیه السّلام در باب احوال آن حضرت گذشت، و از این دو قصه معلوم می شود که
تلخی و شدت مرگ بعد از مدتی تعیّش در دنیا و تشبّث تعلقات آن به دل می باشد، و اگر نه بر هر تقدیر مردنی ناچار بود و
از اینجا معلوم می شود که
مردن بعد از زنده شدن در قبر نیز براي مؤمنان شدّتی ندارد، و ممکن است اظهار این احوال از مقرّبان که مرگ عین راحت
ایشان است براي تنبیه دیگران باشد یا آنکه با وجود آن راحتها یک نحو شدت قلیلی براي ایشان نیز بوده باشد، حق تعالی
جمیع مؤمنان را از سکرات و شدائد مرگ و بعد از آن امان بخشد.
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که به عیسی علیه السّلام گفتند: چرا زن نمی خواهی؟
فرمود: به چه کار من می آید زن؟
گفتند: براي آنکه اولاد براي تو بیاورد.
.«2» فرمود: چه می کنم فرزندان را که اگر زنده باشند باعث فتنه من گردند و اگر بمیرند سبب اندوه من شوند
و به سندهاي معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: عیسی بن مریم علیه السّلام سنگ در زیر سر می
گذاشت در وقت خوابیدن و جامه هاي گنده می پوشید و نان خورش او گرسنگی بود، و چراغش در شب مهتاب بود، و سر
سایه اش در زمستان مشرق و مغرب زمین بود هر جا که آفتاب می تابید، و میوه و ریحانش گیاهها بود که از زمین براي
حیوانات می روئید، و زنی نداشت که مفتون او گردد، و فرزندي نداشت که اندوه او را بخورد، و مالی نداشت که او را از یاد
خدا غافل گرداند، و طمعی از مردم نداشت که او را ذلیل گرداند، چهار پایش دو پاي او بود و خدمتکارش دستهاي او بود
.«3»
ص: 1097
و در روایت معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت عیسی علیه السّلام در بعضی از خطبه هاي خود که در
میان بنی
اسرائیل خواند می فرمود: صبح کرده ام و خادم من دستهاي من است، و دابّه من پاهاي من است، و فراش من زمین است، و
بالش من سنگ است، و آتش من در زمستان جائی است که آفتاب بر آن بتابد، و چراغ من در شب ماه است، و نان و خورش
من گرسنگی است، و پیراهن من ترس خدا است، و پوشش من پشم است، و میوه و گل و لاله من گیاه زمین است که
حیوانات می خورند، و شب می گذرانم و هیچ ندارم و صبح می کنم و هیچ ندارم، و در روي زمین هیچ کس از من غنی تر و
.«1» بی نیازتر نیست
و در روایت دیگر منقول است که: زنی کنعانی پسري داشت که زمین گیر شده بود پس او را به خدمت حضرت عیسی علیه
السّلام آورد که شفا بخشد.
حضرت عیسی فرمود: من مأمور شده ام بیماران بنی اسرائیل را شفا بخشم!
آن زن گفت: یا روح اللّه! سگها ته مانده خوان بزرگان را می خورند وقتی که خوان را برداشتند، پس تو هم از حکمت خود
به ما بهره اي بده و ما را محروم مکن.
.«2» پس از حق تعالی رخصت طلبید و دعا کرد تا فرزند او شفا یافت
و در حدیث صحیح منقول است که از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند: آیا به عیسی علیه السّلام می رسید دردها که به
سایر فرزندان آدم علیه السّلام می رسد؟
فرمود: بلی، او را در طفولیت بیماریهاي مردم بزرگ عارض می شد، و در بزرگی دردهاي اطفال عارض می شد، چون در
طفولیت او را درد تهیگاه که امراض سالمندان است عارض می شد به مادرش می گفت: عسل و سیاهدانه و روغن زیت از
براي من بیاور، چون
حاضر می کرد از خوردن آن اظهار کراهت می نمود، پس مریم علیها السّلام می گفت: خود طلبیدي این دوا را چرا کراهت
داري از خوردنش؟ می گفت: به علم پیغمبري گفتم که دوا
ص: 1098
.«1» را بساز و از براي بدمزگی دوا و جزعی که لازم کودکان است کراهت دارم از خوردنش، پس می گرفت و می خورد
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: گاه بود عیسی علیه السّلام گریه بسیار می کرد که حضرت مریم مانده می شد، پس می گفت:
اي مادر! بگیر پوست فلان درخت را و نرم بساي و در آب کن و به من بخوران تا وجع من ساکن شود و گریه نکنم. چون
مریم دوا را در گلویش می کرد بسیار می گریست، مریم علیها السّلام می گفت که: تو خود نگفتی که من این دوا را براي تو
بسازم؟
.«2» عیسی علیه السّلام می فرمود: اي مادر! علم پیغمبري است و ضعف کودکی
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: بر شما باد به
خوردن عدس که مبارك و مقدس است و دل را نرم می کند و گریه را بسیار می کند، و هفتاد پیغمبر بر آن برکت فرستاده
.«3» اند که آخر ایشان حضرت عیسی علیه السّلام است
به سند معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: نقش نگین حضرت عیسی دو کلمه بود که از انجیل بیرون آورده بود:
خوشا حال بنده اي که خدا را یاد کند به سبب او و بدا » : یعنی « طوبی لعبد ذکر اللّه من اجله و ویل لعبد نسی اللّه من اجله »
حال بنده اي که خدا را فراموش کند به سبب
.«4» « او
به سند معتبر از حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام منقول است که: عمر حضرت عیسی علیه السّلام در دنیا سی و سه سال
.«5» بود، پس حق تعالی او را به آسمان برد و بر زمین فرود خواهد آمد در دمشق و دجّال را او خواهد کشت
به سندهاي صحیح و حسن از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: عیسی علیه السّلام به حجّ
ص: 1099
.«1» « لبّیک عبدك و ابن امتک لبّیک » : خانه کعبه رفت و به صفایح روحا گذشت و می گفت
و به سند معتبر منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: در شب معراج عیسی علیه السّلام را دیدم،
.«2» مردي بود سرخ رو و پیچیده مو و میانه بالا
و به سند موثق از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی حضرت عیسی علیه السّلام را بر بنی اسرائیل و بس
.«3» مبعوث گردانیده بود و پیغمبري او در بیت المقدس بود و بعد از او دوازده نفر از حواریان اوصیاي او بودند
و در حدیث ابو ذر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که: اول پیغمبران بنی اسرائیل موسی علیه السّلام
.«4» بود و آخر ایشان عیسی علیه السّلام، و در میان ایشان ششصد پیغمبر مبعوث شدند
به سند صحیح منقول است که شخصی از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام پرسید: حضرت عیسی علیه السّلام که در
گهواره سخن گفت، آیا حجت خدا بود بر اهل زمان خود؟
فرمود: در آن وقت پیغمبر خدا بود و حجت خدا بود امّا مرسل نبود، مگر نشنیده اي که
؟«5» « من بنده خدایم و خدا به من کتاب داده است و مرا پیغمبر گردانیده است » : خدا می فرماید عیسی در گهواره گفت که
راوي پرسید: پس حجت خدا بر زکریا نیز بود در آن وقت که در گهواره بود؟
فرمود: در آن حال آیتی بود از براي مردم و رحمت خدا بود از براي مریم که سخن گفت و پاکی مریم را از گمانهاي بد
مردم ظاهر گردانید، و پیغمبر خدا بود و حجت خدا بر هر که سخن او را شنید در آن حال، پس خاموش شد و سخن نگفت تا
دو سال بر او گذشت، و زکریا حجت خدا بود بر مردم در آن دو سال که عیسی علیه السّلام خاموش بود، پس زکریا علیه
السّلام به رحمت خدا واصل شد و پسرش یحیی علیه السّلام از او میراث برد کتاب و حکمت را
ص: 1100
اي یحیی! بگیر کتاب را به قوّت و حکمت و نبوّت » : در وقتی که کودك و کوچک بود، نشنیده اي خدا فرموده است: گفتیم
چون عیسی علیه السّلام هفت ساله شد دعوي پیغمبري و رسالت کرد و وحی الهی به او می ؟«1» « را به او دادیم در کودکی
رسید، پس عیسی علیه السّلام حجت الهی شد بر یحیی و بر همه مردم دیگر، و یک روز زمین باقی نمی ماند بدون حجت خدا
.«2» بر مردم از روزي که خدا آدم را آفرید تا انقراض عالم
به سند صحیح منقول است که صفوان به حضرت امام رضا علیه السّلام عرض کرد: خدا به ما ننماید روزي را که تو نباشی، و
اگر چنین شود کی امام ما خواهد بود؟
آن حضرت اشاره فرمود
بسوي امام محمد تقی علیه السّلام که نزد پدر خود ایستاده بود.
صفوان عرض کرد: او سه سال دارد.
.«3» فرمود: چه ضرر دارد؟ عیسی قیام به حجت پیغمبري نمود در وقتی که سه ساله بود
.«4» و در حدیث صحیح دیگر فرمود: خدا حجت را تمام کرد به عیسی علیه السّلام در وقتی که دوساله بود
و در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: چون حضرت عیسی علیه السّلام متولد شد در یک
روز آن قدر بزرگ می شد که اطفال دیگر در دو ماه بزرگ شوند، چون هفت ماه از ولادتش گذشت حضرت مریم او را به
و عیسی گفت. ،« بسم اللّه الرحمن الرحیم » مکتب خانه آورد و در پیش روي معلّم نشانید، پس معلّم به او گفت: بگو
.« ابجد » معلّم گفت: بگو
چه معنی دارد؟ « ابجد » عیسی علیه السّلام سر بالا کرد و فرمود: می دانی
معلّم تازیانه بالا برد که بر او بزند، عیسی فرمود: اي معلّم! مرا مزن، اگر می دانی بگو و اگر نمی دانی از من بپرس تا بگویم.
ص: 1101
گفت: بگو.
دین خداست؛ « دال » ؛ جمال الهی است « جیم » ؛ بهجت و صفات کمالیه خداست « با » ؛ آلاء و نعمتهاي خداست « الف » : فرمود
زفیر و فریاد جهنم است و خروشیدن « زا » ؛ یعنی واي بر اهل جهنم « ویل لاهل النّار » اشاره است به « واو » ؛ هول جهنم است « ها »
کلام خداست و کلمات و « کلمن » ؛ یعنی کم می شود و بر طرف می شود گناهان از استغفار کنندگان « حطّی » ؛ آن بر عاصیان
یعنی در قیامت جزا خواهند داد صاعی را به صاعی وکیلی را به کیلی؛ « سعفص » ؛ وعده هاي خدا را کسی بدل نمی تواند کرد
یعنی همه را در « قرشت »
قبرها از هم می باشد و در قیامت زنده می کند.
.«1» پس معلّم گفت: اي زن! دست پسرت را بگیر و ببر که او علم ربانی دارد و احتیاج به معلّم ندارد
و به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: عیسی علیه السّلام به کنار دریا رسید و یک گرده نان از قوت
خود به آب انداخت، پس بعضی از حواریان گفتند: یا روح اللّه! چرا قوت خود را به آب انداختی؟
.«2» فرمود: براي این انداختم که جانوري از جانوران دریا بخورد و ثوابش نزد خدا عظیم است
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: نامهاي بزرگ خدا هفتاد و سه نام است، دو نام از آنها را به
عیسی علیه السّلام داده بود و آن معجزات از او به سبب آن دو نام ظاهر می شد، و هفتاد و دو نام را به ما داده است، و یک نام
.«3» مخصوص خدا است که به کسی تعلیم نکرده است
و به سند صحیح از آن حضرت منقول است که فرمود: از خدا بترسید و حسد بر یکدیگر مبرید بدرستی که عیسی علیه السّلام
از جمله شریعتهاي او سیاحت و گردیدن در زمین
ص: 1102
بود، پس در بعض سیاحتهاي خود بیرون رفت و مرد کوتاهی از اصحابش با او همراه بود و از آن حضرت جدا نمی شد، چون
گفت به « بسم اللّه » گفت به یقین درست و بر روي آب روان شد، پس آن مرد نیز « بسم اللّه » به دریا رسیدند عیسی علیه السّلام
یقین درست و قدم بر آب گذاشت و از پی بی آن حضرت روان شد و
به عیسی رسید، پس عجبی در نفس او بهم رسید گفت: اینک با عیسی روح اللّه به روي آب راه می روم پس او چه فضیلت و
برتري بر من دارد؟!
چون این معنی در خاطرش خطور کرد، در همان ساعت به آب فرو رفت! پس استغاثه نمود به حضرت عیسی تا دستش را
گرفت و از آب بیرون آورد، پس از او پرسید که: اي کوتاه! چه در خاطر تو در آمد که این بلیّه بر سرت آمد!
آن مرد آنچه در خاطر گذرانده بود به عیسی علیه السّلام عرض کرد.
عیسی علیه السّلام فرمود: نفس خود را در جائی گذاشتی که خدا تو را در آنجا نگذاشته است و دعوي مرتبه اي کردي که
برتر از مرتبه توست و به این سبب خدا تو را دشمن داشت، پس توبه کن بسوي خدا از آنچه گفتی و در خاطر گذرانیدي.
.«1» آن مرد توبه کرد و برگشت به حالتی که داشت، پس از خدا بترسید و حسد بر یکدیگر مبرید
و در حدیث دیگر فرمود: روزي حضرت عیسی علیه السّلام گذشت بر جماعتی که از روي شادي و طرب فریادها می کردند،
پرسید: چیست این جماعت را؟
گفتند: دختر فلان را با پسر فلان امشب زفاف می کنند.
فرمود: امروز شادي می کنند و فردا گریه و نوحه خواهند کرد!
شخصی پرسید که: چرا یا رسول اللّه؟
فرمود: براي آنکه این دختر امشب خواهد مرد!
پس آنها که با حضرت ایمان آورده بودند گفتند: راست است فرموده خدا و رسول،
ص: 1103
منافقان گفتند: چه بسیار نزدیک است فردا و دروغ او معلوم خواهد شد، چون روز دیگر شد منافقان رفتند به در خانه آن زن
که حال
او را معلوم کنند، اهل خانه گفتند که زنده است! پس آمدند به خدمت آن حضرت گفتند: یا روح اللّه! آن زن را که دیروز
خبر دادي که خواهد مرد، نمرده است.
فرمود: خدا آنچه می خواهد، می کند، بیائید تا برویم به خانه او.
پس به در خانه او رسیدند و در زدند، شوهرش بیرون آمد، عیسی علیه السّلام فرمود: رخصت بطلب که می خواهیم بیائیم و از
عیال تو سؤال بکنیم.
آن جوان رفت و زن خود را گفت که: حضرت عیسی با جماعتی آمده اند و می خواهند با تو سخن بگویند.
پس آن دختر جامه اي بر سر خود کشید، عیسی علیه السّلام داخل شد و از او پرسید: دیشب چه کار کردي؟
گفت: نکردم کاري مگر کاري که پیشتر می کردم، در هر شب جمعه سائلی می آمد به نزد ما و آن قدر چیزي به او می دادم
که قوت او بود تا هفته دیگر، چون در این شب آمد من مشغول بودم و اهل من نیز مشغول زفاف من بودند، چندان که صدا
زد کسی جواب او نگفت، پس من به نحوي برخاستم که کسی مرا نشناخت رفتم و دادم به او آنچه هر شب جمعه به او می
دادم.
حضرت عیسی علیه السّلام فرمود: از روي فرش خود دور شو.
چون دور شد و فرش را برچیدند، ناگاه در زیر فرش او افعی ظاهر شد مانند ساق درخت خرما و دم خود را به دهان گرفته
.«1» بود! حضرت فرمود: به آن تصدّقی که دیشب کردي خدا این بلا را از تو دفع کرد و اجل تو را به تأخیر انداخت
و به روایت دیگر از ابن عباس منقول است که: روزي حضرت عیسی علیه السّلام
در عقبه بیت المقدس بود، پس شیاطین آمدند که متعرض ضرر او شوند، پس حق تعالی امر کرد
ص: 1104
جبرئیل را که: بزن بال راستت را بر روي ایشان و ایشان را در آتش افکن، پس جبرئیل چنین کرد و دفع ضرر آن شیاطین از
.«1» آن حضرت شد
و ابن بابویه در روایت دیگر از ابن عباس روایت کرده است که: چون سی سال از عمر حضرت عیسی علیه السّلام گذشت
می گویند، ابلیس علیه اللعنه به نزد آن حضرت آمد و گفت: اي عیسی! « افیق » روزي در عقبه بیت المقدس بود که آن را عقبه
توئی آنکه بزرگی پروردگاري تو به مرتبه اي رسیده است که بی پدر بهم رسیده اي؟
حضرت عیسی فرمود: بلکه عظمت آن کسی را است که مرا آفرید بی پدر و آدم و حوّا را آفرید بی پدر و مادر.
ابلیس گفت: اي عیسی! توئی آنکه بزرگی و پروردگاري تو به آن مرتبه رسیده است که در گهواره سخن گفتی؟
فرمود: اي ابلیس! بلکه آن خداوندي عظیم است که مرا در طفولیت به سخن آورد و اگر می خواست مرا لال می توانست
کرد.
باز آن ملعون گفت: توئی آن کسی که بزرگی پروردگاري تو به مرتبه اي است که از گل مرغ می سازي و در آن می دمی
مرغی می شود؟
حضرت عیسی فرمود: بلکه عظمت مخصوص خداوندي است که مرا خلق کرده است و آن مرغ را در دست من خلق می کند.
ابلیس گفت: توئی آنکه پروردگاري عظیم تو به مرتبه اي است که بیماران را شفا می دهی؟
حضرت عیسی گفت: بلکه عظمت و بزرگی مخصوص خداوندي است که به اذن او و امر او بیماران را شفا می دهم، و اگر
خواهد مرا بیمار
می کند.
ابلیس گفت: پس تو آنی که از عظمت خداوندي خود مرده ها را زنده می کنی؟
حضرت گفت: بلکه عظمت مخصوص خداوندي است که به اذن او مرده را زنده
ص: 1105
می کنم، و آنچه من زنده کرده ام و مرا می میراند و خود باقی است.
ابلیس گفت: پس توئی آنکه بزرگی پروردگاري تو به مرتبه اي رسیده است که بر روي آب راه می روي و قدمت تر نمی
شود و به آب فرو نمی رود؟
عیسی علیه السّلام گفت: بلکه بزرگی مخصوص خداوندي است که آب را براي من ذلیل کرده است، و اگر خواهد مرا غرق
می کند.
ابلیس گفت: اي عیسی! پس توئی آنکه روزي خواهد بود که آسمانها و زمین و هر چه در آنها است در زیر پاي تو باشند و تو
بر بالاي همه باشی و تدبیر امور خلایق کنی و روزیهاي مردم را قسمت کنی؟
سبحان اللّه مل ء سمواته و ارضه و مداد کلماته وزنه عرشه » : پس این سخن آن لعین بسیار بر حضرت عیسی عظیم نمود، فرمود
تنزیه می کنم خدا را از آنچه تو می گوئی آن قدر که آسمانهاي خدا و زمین او پر شوند و به عدد » : یعنی « و رضا نفسه
.« مدادهائی که به آنها نویسند علوم نامتناهی او را به سنگینی عرش او و آن قدر که او راضی شود
چون ابلیس ملعون این سخن را شنید بی اختیار به رو دوید تا به دریاي اخضر افتاد، پس زنی از جن بیرون آمد و بر کنار دریا
راه می رفت ناگاه نظرش بر شیطان افتاد که به سجده افتاده است بر روي سنگ سختی و آب دیده نحسش بر روي نجسش
جاري است، پس آن جنّیه ایستاد و از
روي تعجب بر او نظر می کرد، پس گفت به او که: واي بر تو اي ابلیس! به این طول دادن سجده چه امید داري؟
گفت: اي زن صالحه دختر مرد صالح! امید دارم که چون خدا مرا براي قسمی که خورده است به جهنم برد، به رحمت خود
.«1» بعد از آن مرا از جهنم بدر آورد
« اریحا » و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: عیسی علیه السّلام بالا رفت بر کوهی در شام که آن را
می گفتند، پس ابلیس لعین به صورت پادشاه فلسطین به نزد او آمد گفت: اي روح اللّه! مرده ها را زنده کردي و کور و پیس
را شفا دادي، پس خود را از این کوه
ص: 1106
به زیرانداز.
.«1» حضرت عیسی فرمود که: آنها را به رخصت و فرموده پروردگار خود کردم، و این را رخصت نفرموده است که بکنم
در حدیث صحیح از آن حضرت منقول است که: ابلیس پرتلبیس به نزد عیسی علیه السّلام آمد گفت: توئی که دعوي می
کنی که مرده را زنده می کنی؟
حضرت عیسی فرمود که: بلی.
ابلیس گفت: اگر راست می گوئی خود را از بالاي دیوار به زیرانداز.
عیسی علیه السّلام فرمود: واي بر تو! بنده، پروردگار خود را تجربه نمی باید بکند.
پس ابلیس گفت: اي عیسی! آیا قادر است پروردگار تو که جمیع دنیا را در میان تخم مرغی جا دهد بی آنکه دنیا کوچک
شود و تخم مرغ بزرگ شود؟
حضرت عیسی فرمود که: خداوند عالمیان به عجز و ناتوانی موصوف نمی شود، و آنچه تو می گوئی محال است و نمی تواند
.«2» شد، و نشدن این منافات با کمال قدرت قادر ازلی ندارد
و در حدیث معتبر
دیگر منقول است از امام محمد باقر علیه السّلام که: روزي حضرت عیسی علیه السّلام ابلیس علیه اللعنه را دید و از او پرسید
که: آیا از دامهاي مکر تو چیزي به من رسیده است؟
گفت: چه توانم کرد با تو و حال آنکه جدّه تو در وقتی که مادر تو را زائید گفت:
.«3» پروردگارا! پناه می دهم او را و ذرّیّت او را از شرّ شیطان رجیم، و تو از ذرّیّت اوئی
و در بعضی از کتب مذکور است که: چون حضرت مریم به مصر وارد شد حضرت عیسی طفل بود به خانه دهقانی فرود آمد،
و فقرا و مساکین را آن دهقان بسیار به خانه می آورد، روزي مالی از او گم شد مساکین را در این باب متّهم گردانید، حضرت
مریم علیها السّلام
ص: 1107
بسیار از این آزرده شد، چون حضرت عیسی علیه السّلام در آن خردسالی اندوه مادر خود را مشاهده نمود فرمود که: اي مادر!
می خواهی بگویم مال دهقان را کی برده است؟ گفت:
بلی؛ فرمود که: آن کور و زمین گیر با هم شریک شدند و این مال را دزدیدند، و کور زمین گیر را برداشت و زمین گیر مال
را برداشت.
چون تکلیف کردند کور را که زمین گیر را بردارد گفت: نمی توانم. عیسی علیه السّلام فرمود که: چگونه دیشب می توانستی
او را برداشت در وقت دزدیدن مال، امروز نمی توانی او را برداشت؟ پس هر دو اعتراف کردند و دیگران از تهمت نجات
یافتند.
روز دیگر جمعی از مهمانان به خانه دهقان وارد شدند و آب در خانه دهقان نمانده بود براي ایشان و دهقان به این سبب
اندوهناك شد، چون عیسی علیه السّلام آن حال را
مشاهده نمود رفت به حجره اي که در آنجا سبوهاي خالی گذاشته بود، پس دست با برکت خود را بر دهان آن سبوها مالید،
.«1» همه سبوها پر از آب شدند؛ و در آن وقت دوازده سال داشت
ایضا منقول است که: روزي در طفولیت میان جمعی از اطفال ایستاده بود، ناگاه یکی از آن اطفال طفلی را کشت و آورد آن
را در پیش پاي حضرت عیسی علیه السّلام انداخت، چون اهل طفل آمدند او را نزد حضرت عیسی کشته یافتند، عیسی علیه
السّلام را به خانه حاکم بردند و گفتند: این طفل کودك ما را کشته است. چون حاکم از او سؤال کرد گفت: من او را نکشته
ام.
چون حاکم خواست که او را آزار کند گفت: طفل کشته شده را بیاورید تا من از او بپرسم که کی او را کشته است. چون
طفل را آوردند حضرت عیسی دعا کرد تا خدا او را زنده کرد و عیسی از او پرسید: کی تو را کشت؟
گفت: فلان طفل.
پس بنی اسرائیل از او پرسیدند: این که نزد تو ایستاده است کیست؟
ص: 1108
.«1» گفت: عیسی پسر مریم. بازافتاد و مرد
و ایضا روایت کرده اند که: مریم علیها السّلام آن حضرت را به صبّاغی داد که رنگرزي بیاموزد، پس جامه بسیاري نزد صبّاغ
جمع شد و او را کاري پیش آمد، به عیسی گفت: اینها جامه ها است که هر یک می باید به رنگی شود، و هر یک را رشته اي
به آن رنگ در میانش گذاشته ام، تا من می آیم اینها را رنگ کن.
پس حضرت عیسی همه جامه ها را در یک خم انداخت، چون صبّاغ برگشت پرسید که: چه
کردي؟
فرمود که: رنگ کردم.
پرسید که: کجا گذاشتی؟
گفت: همه در میان این خم است.
صبّاغ گفت: همه را ضایع کردي؛ در خشم شد.
عیسی علیه السّلام فرمود که: تعجیل مکن؛ برخاست جامه ها را از خم بیرون آورد هر یک را به رنگی که صبّاغ می خواست تا
همه را بیرون آورد.
پس صبّاغ متعجب شد و دانست که پیغمبر خداست و به آن حضرت ایمان آورد.
چون مریم علیه السّلام عیسی را باز به شام برگردانید در قریه ناصره قرار گرفت، و نصاري منسوب به آن قریه اند، حضرت
.«2» عیسی شروع کرد به هدایت خلق و تبلیغ رسالت الهی
ص: 1109
فصل سوم در بیان قصص تبلیغ رسالت آن حضرت است و فرستادن رسولان به اطراف براي هدایت خلق و احوال حواریان آن حضرت
است
بزن اي محمد براي ایشان مثلی که آن مثل » «1» حق تعالی می فرماید وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَهِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ
إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ ،« اصحاب قریه- انطاکیه- است در وقتی که آمدند به نزد ایشان فرستادگان حضرت عیسی علیه السّلام
در وقتی که فرستادیم بسوي ایشان دو کس را پس تکذیب کردند آن دو » «2» فَکَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ
.« کس را پس تقویت کردیم آنها را به رسول سوم، پس گفتند: ما رسولان عیسی ایم بسوي شما
سوم بود؛ و بعضی ،« شمعون » بود؛ و بعضی گفته اند که « بولس » بودند و سوم « شمعون » و « یوحنا » بعضی گفته اند آن دو کس
.«3» بود « سلوم » بودند، سوم « صدوق » و « صادق » گفته اند دو رسول اول
شیخ طبرسی و ثعلبی و جمعی از مفسّران روایت کرده اند که: حضرت عیسی علیه السّلام دو رسول به شهر انطاکیه فرستاد که
ایشان را هدایت کنند، چون نزدیک به شهر رسیدند مرد پیري را دیدند که گوسفندي چند را می چراند، و او حبیب نجّار
مؤمن
آل یس بود، پس بر
ص: 1110
او سلام کردند، حبیب گفت: شما کیستید؟ گفتند: مائیم رسولان حضرت عیسی علیه السّلام، و او می خواند شما را از عبادت
بتها به عبادت خداوند رحمان. گفت: آیا با خود آیتی دارید؟
گفتند: بلی، شفا می دهیم بیماران را و کور و پیس را. گفت: من پسري دارم که سالها است بیمار است. گفتند: ببر ما را به
خانه تا او را مشاهده نمائیم. چون ایشان را به خانه برد، دست بر سر او کشیدند، در ساعت به قدرت خدا شفا یافت و برخاست.
می گفتند از پادشاهان روم « شلاحن » آن خبر در شهر منتشر شد، و بیمار بسیار را شفا دادند، و ایشان پادشاهی داشتند که او را
بود و بت می پرستید، چون خبر ایشان به پادشاه رسید ایشان را طلبید، پرسید: کیستید شما؟ گفتند: ما را عیسی پیغمبر خدا
فرستاده است. گفت: معجزه شما چیست؟ گفتند: کور و پیس و بیماران را شفا می دهیم به اذن خدا.
گفت: براي چه شما را فرستاده؟ گفتند: آمده ایم که تو را منع کنیم از عبادت بتی چند که نه می شنوند و نه می بینند، و امر
نمائیم به عبادت خداوندي که می شنود و می بیند. پادشاه گفت: مگر ما را خدائی بغیر از این بتها هست؟ گفتند: بلی، آن
کس که تو را و خداهاي تو را آفریده است. گفت: برخیزید تا من در امر شما فکري بکنم. چون ایشان در آن شهر امثال این
.«1» سخنان بسیار گفتند، پادشاه امر کرد که ایشان را حبس کردند
و علی بن ابراهیم و غیر او به سند حسن و معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام روایت
کرده اند که در تفسیر این آیات فرمود که: خدا دو کس را مبعوث گردانید بسوي اهل انطاکیه پس مبادرت کردند به گفتن
امري چند که ایشان منکر آنها بودند، پس بر ایشان خشونت و غلظت کردند و ایشان را حبس نمودند در بتخانه خود، پس حق
تعالی رسول سوم را فرستاد و داخل شهر شد و گفت: مرا راه بنمائید به در خانه پادشاه، چون به در خانه پادشاه رسید گفت:
من مردي ام که عبادت می کردم در بیابانی و می خواهم که خداي پادشاه را بپرستم، چون سخن او را به پادشاه رسانیدند
گفت: ببرید او را بسوي بتخانه تا خداي ما را بپرستد.
ص: 1111
پس یک سال با آن دو پیغمبر سابق در بتخانه اي ماندند و عبادت خدا در آن موضع کردند، چون به آن دو رسول رسید
گفت: به این نحو می خواهید جمعی را از دینی به دینی بگردانید به خشونت و درشتی؟! چرا رفق و مدارا نکردید؟ پس به
ایشان گفت که: شما اقرار مکنید که مرا می شناسید.
پس او را به مجلس پادشاه بردند، پادشاه به او گفت: شنیده ام که خداي مرا می پرستیدي، پس تو برادر منی در دین و رعایت
تو بر من لازم است، از من بطلب هر حاجت که داري.
گفت: اي پادشاه! مرا حاجتی نیست و لیکن دو شخص را در بتخانه دیدم، اینها کیستند؟
پادشاه گفت: اینها دو مردند آمده بودند که دین مرا باطل گردانند و مرا دعوت می کردند بسوي عبادت خداي آسمانی.
گفت: اي پادشاه! خوب است که با ایشان مباحثه نیکوئی بکنیم، اگر حق با ایشان باشد ما متابعت ایشان بکنیم، اگر حق با ما
باشد
آنها نیز به دین ما درآیند و آنچه از براي ماست از براي ایشان باشد و آنچه بر ماست بر ایشان باشد.
پس پادشاه فرستاده ایشان را طلبید، پس مصاحب ایشان به ایشان گفت: براي چه آمده اید شما به این شهر؟
گفتند: آمده ایم که پادشاه را بخوانیم به عبادت خداوندي که آسمانها و زمین را آفریده است و خلق می کند در رحمها آنچه
می خواهد و صورت می بخشد به هر نحو که می خواهد و درختها را او رویانیده است و میوه ها را او آفریده است و باران را
او می فرستد از آسمان.
پس به ایشان گفت: آن خدا که شما ما را به عبادت او می خوانید اگر کوري را حاضر گردانیم قادر هست که او را بینا کند؟
گفتند: اگر ما دعا کنیم که بکند، اگر خواهد می کند.
گفت: اي پادشاه! بگو نابینائی را بیاورند که هرگز چیزي ندیده باشد.
چون او را حاضر کردند، به آن دو رسول گفت که: بخوانید خداي خود را تا چشم این
ص: 1112
کور را روشن کند اگر راست می گوئید.
پس برخاستند و دو رکعت نماز کردند و دعا کردند، همان ساعت چشم او گشوده شد و به آسمان نظر کرد.
پس گفت: اي پادشاه! بفرما تا کور دیگر بیاورند، چون آوردند به سجده رفت و دعا کرد، چون سر برداشت آن کور نیز بینا
شد.
پس به پادشاه گفت: اگر آنها یک حجت آوردند، ما هم یک حجت در برابر آن آوردیم، اکنون بفرما شخصی را بیاورند که
زمین گیر شده باشد و حرکت نتواند کرد، چون حاضر کردند به ایشان گفت: دعا کنید تا خداي شما این بیمار را شفا دهد.
باز ایشان نماز کردند و دعا
کردند، خدا او را شفا داد و برخاست و روان شد.
پس گفت: اي پادشاه! بفرما که زمین گیر دیگر بیاورند، چون آوردند خود دعا کرد و او هم شفا یافت.
پس گفت: اي پادشاه! آنها دو حجت آوردند ما هم در برابر ایشان آوردیم، امّا یک چیز مانده است که اگر ایشان می کنند
من در دین ایشان داخل می شوم. پس گفت: اي پادشاه! شنیده ام که یک پسر داشته اي و مرده است، اگر خداي ایشان او را
زنده کند من در دین ایشان داخل می شوم.
پس پادشاه گفت: اگر او را زنده کنند من نیز در دین ایشان داخل می شوم.
پس به ایشان گفت: یک چیز باقی مانده، پسر پادشاه مرده است اگر دعا می کنید که خداي شما او را زنده کند ما در دین
شما داخل می شویم.
پس ایشان به سجده رفتند، و سجده طولانی کردند و سر برداشتند و گفتند به پادشاه که: جمعی را بفرست به سر قبر پسرت که
ان شاء اللّه از قبر بیرون آمده است.
پس مردم دویدند بسوي قبر پسر پادشاه، دیدند که از قبر بیرون آمده است و خاك از سر خود می افشاند، چون او را به نزد
پادشاه آوردند او را شناخت پرسید که: چه حال داري اي فرزند؟
گفت: مرده بودم دیدم که دو شخص نزد پروردگار من در این وقت در سجده بودند و سؤال می کردند که خدا مرا زنده
گرداند، و مرا به دعاي ایشان زنده گردانید.
ص: 1113
گفت: اي فرزند! اگر ببینی ایشان را آیا می شناسی؟
گفت: بلی.
پس مردم را به صحرا بیرون برد و پسر خود را بازداشت، و یک یک مردم را از پیش او می گذرانیدند، پدرش
می پرسید که: این از آنهاست؟ می گفت: نه، تا آنکه بعد از جماعت بسیاري یکی از آن دو رسول را آوردند، پسر پادشاه
گفت: این یکی از آنها است- و اشاره کرد بسوي او-، باز بعد از جماعت بسیاري که گذرانیدند هر یک را که می دید می
گفت: نه، دیگري را گذرانیدند گفت: این یکی دیگر است.
پس رسول سوم گفت: من ایمان آوردم به خداي شما و دانستم که آنچه شما آورده اید حق است.
.«1» پادشاه نیز گفت: من هم ایمان آوردم به خداي شما. و اهل مملکت او همه ایمان آوردند
ابن بابویه و قطب راوندي رحمه اللّه علیهما به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که: حضرت عیسی
علیه السّلام چون خواست که اصحاب خود را وداع کند جمع کرد ایشان را و امر کرد ایشان را که متوجه هدایت ضعیفان خلق
شوند و متعرض جباران و پادشاهان نشوند، پس دو نفر از ایشان را بسوي شهر انطاکیه فرستاد، پس روزي داخل شدند که عید
ایشان بود دیدند که بتخانه ها را گشوده اند و بتان خود را می پرستند، پس مبادرت کردند به درشتی و سرزنش و ملامت
ایشان، و به این سبب ایشان را زنجیر کردند و در زندان افکندند؛ چون شمعون بر این معنی مطّلع شد آمد به انطاکیه و تدبیري
چند کرد که داخل زندان شد و ایشان را گفت که: من نگفتم که متعرض جباران مشوید؟
پس از نزد ایشان بیرون آمد و با ضعیفان و بیچارگان می نشست و کم کم سخنی با ایشان می گفت از کلمات هدایت آیات،
و آن ضعیفان آن سخنان را به مردم از خود قویتر می گفتند، و کلام
او را اخفا می کردند تا آنکه بعد از مدتی آن سخنان به پادشاه رسید، پادشاه پرسید: چندگاه است که این مرد در این شهر
است؟
ص: 1114
گفتند: دو ماه است.
گفت: بیاورید او را.
چون به مجلس پادشاه رفت و پادشاه او را دید و با او سخن گفت او را بسیار دوست داشت و حکم کرد: هر وقت که من در
مجلس بنشینم او را نزد من حاضر کنید، پس روزي خواب هولناکی دید و به شمعون نقل کرد و آن حضرت تعبیر نیکوئی
براي او کرد که او شاد شد، باز خواب پریشان دیگر دید و شمعون تعبیر شافی کرد که سرورش زیاده شد، پس پیوسته با
پادشاه صحبت می داشت تا آنکه در دل او جا کرد و دانست که سخنش در او اثر می کند، پس روزي به پادشاه گفت: شنیده
ام که دو مرد در زندان تو هستند که عیب کرده اند بر تو دین تو را.
گفت: بلی.
شمعون گفت: بفرما تا ایشان را حاضر کنند.
چون ایشان را آوردند شمعون گفت: کیست آن خدائی که شما او را می پرستید؟
گفتند: خداوند عالمیان است.
گفت: سؤالی که از او بکنید می شنود و دعائی که بکنید اجابت می نماید؟
گفتند: بلی.
شمعون گفت که: می خواهم این دعوي شما را امتحان کنم که راست می گوئید یا نه.
گفتند: بگو.
گفت: اگر دعا کنید، پیس را شفا می دهد؟
گفتند: بلی.
پس پیسی را طلبید و گفت: از خداي خود سؤال کنید که این را شفا بدهد، پس ایشان دست بر او مالیدند، در همان ساعت
شفا یافت.
شمعون گفت: من نیز می کنم آنچه شما کردید. و چون پیس دیگر را حاضر کردند شمعون دست بر او مالید و شفا
یافت.
پس شمعون گفت: یک چیز مانده که اگر شما اجابت من می نمائید در آن باب، من ایمان می آورم به خداي شما.
ص: 1115
گفتند: کدام است؟
شمعون فرمود که: مرده اي را زنده کنید.
گفتند: می کنیم.
پس شمعون رو به پادشاه کرد و فرمود: میّتی که اعتنا به شأن او داشته باشی هست؟
گفت: بلی، پسر من مرده است.
گفت: بیا برویم به نزد قبر او که اینها دعوي کرده اند که ممکن است در اینجا رسوا شوند.
پس چون به نزد قبر پسر پادشاه رفتند آنها دستها را گشودند به دعا آشکارا و شمعون علیه السّلام دست به دعا گشود پنهان،
پس بزودي قبر شکافته شد و پسر پادشاه از قبر بیرون آمد، پدرش از او پرسید که: چه حال داري؟
گفت: مرده بودم، در این حال مرا فزعی و ترسی بهم رسید ناگاه دیدم که سه کس نزد حق تعالی دستها را به دعا گشوده اند
و دعا می کنند که خدا مرا زنده گرداند. و گفت: این سه کس بودند؛ و اشاره کرد بسوي شمعون و آن دو رسول.
پس شمعون گفت: من ایمان آوردم به خداي شما، پس پادشاه گفت که: من نیز ایمان آوردم به آنچه تو به آن ایمان آوردي،
پس وزیران پادشاه گفتند که: ما نیز ایمان آوردیم، و همچنین هر ضعیفی تابع قویتري می شد تا جمیع اهل انطاکیه ایمان
.«1» آوردند
ایضا به سند موثق کالصحیح روایت کرده اند از حضرت صادق علیه السّلام که: چون انجیل بر حضرت عیسی علیه السّلام نازل
شد و خواست که حجت بر مردم تمام کند، مردي از اصحاب خود را فرستاد بسوي پادشاه روم و به او معجزه اي داد که کور
و پیس
و بیماران مزمن را که اطبّا از معالجه آنها عاجز باشند، شفا بدهد. پس چون وارد روم شد و جمعی را معالجه کرد خبر او در
روم منتشر شد تا به پادشاه رسید، او را طلبید و پرسید که: کور و پیس را معالجه می توانی کرد؟ گفت: بلی.
پس امر کرد پادشاه که کور مادرزادي را آوردند که چشمهایش خشکیده بود و هرگز
ص: 1116
چیزي ندیده بود، گفت: این را بینا کن.
رسول حضرت عیسی علیه السّلام دو گلوله از گل ساخت و به جاهاي دیده هاي او گذاشت، دعا کرد تا او بینا شد. پس
پادشاه رسول عیسی علیه السّلام را در پهلوي خود نشانید و مقرّب خود گردانید و گفت: با من باش و از شهر من بیرون مرو، و
او را اعزاز و اکرام بسیار می نمود.
پس حضرت عیسی علیه السّلام رسول دیگر فرستاد و به او تعلیم نمود چیزي که مرده را زنده تواند کرد، چون داخل بلاد روم
شد به مردم گفت: من از طبیب پادشاه داناترم، پس چون این سخن به پادشاه رسید در غضب شد و امر به قتل او نمود، رسول
اول گفت: اي پادشاه! مبادرت منما به قتل او و او را بطلب، اگر خطاي قول او ظاهر شود او را بکش تا تو را بر او حجتی بوده
باشد.
چون او را به نزد پادشاه بردند گفت: من مرده را زنده می توانم کرد- و پسر پادشاه در آن ایّام مرده بود- پس پادشاه با امرا و
سایر اهل مملکت خود سوار شد و آن مرد را برداشت و رفت به نزد قبر پسر خود و به او گفت:
پسر مرا زنده کن.
پس رسول ثانی حضرت مسیح علیه السّلام دعا کرد و رسول اول آمین گفت تا قبر شکافته شد و پسر پادشاه از قبر بیرون آمد
و روان شد بسوي پدر خود و در دامن او نشست، پادشاه از او پرسید که: اي فرزند! کی تو را زنده کرد؟
گفت: این دو مرد؛ و اشاره کرد به رسول اول و دوم، پس هر دو برخاستند و گفتند: ما هر دو رسولیم از جانب حضرت مسیح
علیه السّلام بسوي تو، و چون تو گوش نمی دادي به سخن رسولان او و ایشان را می کشتی ما به این لباس در آمدیم و رسالت
او را به تو رسانیدیم.
پس او اسلام آورد به حضرت عیسی علیه السّلام و به شریعت او ایمان آورد و امر حضرت عیسی عظیم شد به حدّي که جمعی
.«1» از دشمنان خدا او را خدا و پسر خدا گفتند و یهودان تکذیب او کردند و اراده کشتن او کردند
و در بعضی از روایات مذکور است که: چون حضرت عیسی علیه السّلام آن دو رسول را به انطاکیه فرستاد مدتی ماندند و به
پادشاه نتوانستند رسید، پس روزي پادشاه سوار شد و
ص: 1117
گفتند و خدا را به یگانگی یاد کردند، پس پادشاه در غضب شد و امر کرد به « اللّه اکبر » ایشان بر سر راه پادشاه آمدند و
حبس ایشان و فرمود هر یک را صد تازیانه بزنند.
بود از عقب ایشان فرستاد که ایشان را « شمعون الصفا » چون این خبر به عیسی علیه السّلام رسید، سرکرده و بزرگ حواریان که
یاري کند، چون او داخل آن شهر شد اظهار رسالت خود
نکرد و با مقرّبان پادشاه آشنا شد و به تقریب آشنائی ایشان به مجلس پادشاه داخل شد و پادشاه اطوار او را پسندید و او را
مقرّب خود گردانید، پس روزي به پادشاه گفت که:
شنیده ام که دو کس را در زندان حبس کرده اي، آیا با ایشان هیچ سخنی گفتی و حجتی از ایشان طلبیدي؟
پادشاه گفت: نه، غضب مانع شد مرا از آنکه از ایشان سؤال کنم. پس پادشاه ایشان را طلبید و شمعون از ایشان پرسید: کی
شما را به اینجا فرستاده است؟
گفتند: خدائی که همه چیز را آفریده است و شریکی در خداوندي ندارد.
شمعون گفت: وصف او را بگوئید و مختصر بگوئید.
گفتند: می کند هر چه می خواهد و حکم می کند به آنچه اراده می نماید.
شمعون گفت: آیت و حجت شما بر گفتار شما چیست؟
گفتند: هر چه آرزو کنی و خواهی.
پس پادشاه امر کرد که پسري را آوردند که جاي دیده هاي او مانند پیشانی صاف بود و فرجه و رخنه نداشت، پس ایشان دعا
کردند تا جاي چشم او شکافته شد، و دو بندقه از گل ساختند و به جاي حدقه او گذاشتند، پس آن بندقه ها حدقه بینا شدند و
همه چیز را دیدند، و پادشاه متعجب شد، پس شمعون علیه السّلام به پادشاه گفت: اگر تو هم از خداي خود سؤال می کردي
که چنین کاري می کرد، شرفی بود براي تو و خداي تو.
پادشاه گفت: من چیزي را از تو پنهان نمی دارم، آن خدائی که ما او را می پرستیم، نمی بیند و نمی شنود و ضرر و نفعی نمی
رساند.
پس پادشاه به آن دو رسول گفت که: اگر خداي شما مرده را زنده می کند، من ایمان به او و به
شما می آورم.
گفتند: خداي ما بر همه چیز قادر است.
ص: 1118
پادشاه گفت: در اینجا میّتی هست که هفت روز است مرده است، پسر دهقانی است و من او را نگاهداشته ام و دفن نکرده ام
تا پدرش بیاید، او را زنده کنید.
پس آن مرده را حاضر کردند و گندیده بود و باد کرده بود، و ایشان آشکارا دعا کردند و شمعون در پنهان تا آن مرده
برخاست و گفت: من هفت روز است که مرده ام و مرا در هفت وادي آتش داخل کردند و حذر می فرمایم شما را از آن
دینی که دارید و ایمان بیاورید به خداوند عالمیان، پس گفت: در این وقت دیدم که درهاي آسمان گشوده شد و جوان
خوش روئی را دیدم که از براي این سه مرد که نزد تو حاضرند شفاعت می کرد نزد حق تعالی؛ و اشاره کرد به شمعون و آن
دو رسول.
پس ایشان تبلیغ رسالت حضرت عیسی کردند و پادشاه و جمعی ایمان آوردند، و اکثر بر کفر خود باقی ماندند، و بعضی گفته
.«1» اند که: پادشاه و جمیع اهل مملکت او بر کفر ماندند بغیر از حبیب نجّار که او ایمان آورد و او را کشتند
و ظاهر آیات بعد از این آن است که جمعی ایمان نیاوردند و معذّب شده اند، پس ممکن هست که آن تتمه آیه، احوال اهل
قریه دیگر بوده باشد یا مراد از احادیث آن باشد که هر که بعد از عذاب باقی ماند همه ایمان آوردند چنانچه حق تعالی می
گفتند اهل آن شهر به » «2» فرماید که قالُوا ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْ ءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ
رسولان حضرت عیسی که: نیستید شما مگر بشري مثل ما، و نفرستاده است خداوند رحمان پیغمبري و دینی را و نیستید شما
.« مگر آنکه دروغ می گوئید
لُوا رَبُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ. وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ
گفتند رسولان که: پروردگار ما می داند که ما البته بسوي شما فرستاده شده ایم و بر ما نیست مگر آنکه رسالت او را به » «3»
.« شما برسانیم و ظاهر گردانیم
گفتند » «4» قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ
ص: 1119
کافران: بدرستی که ما شوم می دانیم شما را در میان خود، اگر ترك نمی کنید آنچه را که می گوئید هرآینه شما را سنگسار
.« خواهیم کرد، و البته به شما خواهد رسید از ما عذابی دردناك
رسولان گفتند: شومی شما با شما است- از اعتقادات و اعمال » «1» قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ
ناشایست شما- آیا چون شما را پند می دهیم چنین جواب می گوئید، بلکه هستید شما گروهی از حد بیرون رونده در تکذیب
.« پیغمبران
و آمد از منتهاي » «2» وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَ دِینَهِ رَجُلٌ یَسْعی قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ. اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ
شهر مردي که می دوید و می گفت: اي قوم من! متابعت کنید پیغمبران و فرستادگان خدا را، متابعت کنید گروهی را که
.« مزدي از شما سؤال نمی کنند براي پیغمبري، و ایشان هدایت یافتگانند به حق
گفته اند که: نام آن مرد حبیب نجّار بود، و اول رسولان که به آن شهر آمدند او به ایشان ایمان آورد و منزلش در آخر شهر
بود، چون شنید که قوم او تکذیب رسولان کردند و می خواهند که ایشان
پس او را به نزد پادشاه بردند از او پرسید که: متابعت رسولان کرده ،«3» را بکشند آمد و ایشان را نصیحت کرد به این کلمات
چیست مرا که عبادت نکنم خداوندي را که مرا از عدم » «4» اي؟ در جواب گفت: وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ
.« به وجود آورده است و بازگشت شما همه بسوي اوست
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَهً إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُ رٍّ لا تُغْنِ عَنِّی شَ فاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لا یُنْقِذُونِ. إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ. إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ
آیا بگیرم بغیر از خداي خود، خدایانی که اگر اراده نماید خداوند مهربان که ضرري به من برساند، نفعی » «5» فَاسْمَعُونِ
نبخشد به من شفاعت ایشان، و مرا خلاص نتوانند کرد از عذاب او، اگر چنین کنم بدرستی که من در
ص: 1120
.« گمراهی ظاهر خواهم بود، بدرستی که من ایمان آوردم به پروردگار شما پس بشنوید از من
و گفته اند که چون این سخنان را گفت، قومش او را لگدکوب ،« به او گفته شد که: داخل شو در بهشت » «1» قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّهَ
کردند تا شهید شد، یا سنگسار کردند، پس حق تعالی او را داخل بهشت کرد و در بهشت روزي الهی را می خورد؛ و بعضی
گفته اند که خدا او را زنده به آسمان برد و نتوانستند او را کشت؛ و بعضی گفته اند که او را کشتند و خدا او را زنده کرد و به
.«2» بهشت برد
چون داخل بهشت شد گفت: چه بودي اگر قوم من می » «3» قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ. بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ
دانستند که پروردگار من مرا آمرزید و
.« گردانید مرا از گرامی داشتگان
و نفرستادیم » «4» وَ ما أَنْزَلْنا عَلی قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ. إِنْ کانَتْ إِلَّا صَ یْحَهً واحِدَهً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ
بر قوم او بعد از کشتن او لشکري از آسمان براي هلاك کردن ایشان، و هرگز نفرستادیم براي عذاب کافران لشکري، و نبود
.« هلاك کردن ایشان مگر به یک صدا پس ناگاه همه مردند
و گفته اند که: چون حبیب نجّار را کشتند، حق تعالی بر ایشان غضب فرمود و جبرئیل علیه السّلام را فرستاد که دست گذاشت
.«5» بر دو طرف دروازه شهر ایشان و نعره اي زد که جان پلید همگی به یک دفعه از بدنهاي عنید ایشان مفارقت نمود
ثعلبی و سایر مفسران و محدثان خاصه و عامه به طرق متواتره از حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده
اند که: سبقت گیرندگان امّتها که پیشتر و بیشتر از همه امّت تصدیق و اذعان و متابعت کرده اند سه کس بودند که هرگز به
خدا کافر نبوده اند یک چشم زدن:
ص: 1121
حزبیل که مؤمن آل فرعون است؛ و حبیب نجّ ار که مؤمن آل یس است؛ و علی بن ابی طالب علیه السّلام که از همه افضل
.«1» است
و به اسانید بسیار دیگر از آن حضرت منقول است که آن حضرت فرمود که: سه کسند که یک چشم بهم زدن به وحی خدا
.«2» کافر نشدند: مؤمن آل یس؛ و علی بن ابی طالب علیه السّلام؛ و آسیه زن فرعون
به سند حسن منقول است که از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام پرسیدند که: آیا مؤمن مبتلا به خوره و پیسی و امثال این
بلاها
.«3» می شود؟ فرمود که: آیا بلا می باشد مگر از براي مؤمن؟! بدرستی که مؤمن آل یس خوره داشت
و به روایت حسن دیگر فرمود: انگشتهایش به پشت دستهایش خشکیده بود گویا می بینیم که به همان دست اشاره بسوي قوم
خود می کرد و ایشان را نصیحت می کرد و می گفت یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ، چون دیگر آمد که ایشان را نصیحت کند او را
.«4» کشتند
و» «5» حق تعالی در جاي دیگر فرموده است وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ
یادآور آن وقت را که وحی کردم بسوي حواریان عیسی- که خواص اصحاب آن حضرت بودند- که: ایمان بیاورید به من و
.« به رسول من- یعنی عیسی-، گفتند: ایمان آوردیم و گواه باش که مسلمان و منقاد شدیم
.«6» گفته اند که: وحی بسوي ایشان بر زبان پیغمبران بود که به ایشان از جانب خدا گفتند
در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حق تعالی الهام کرد
ص: 1122
.«1» ایشان را
و به سند موثق منقول است که حسن بن فضال از امام رضا علیه السّلام پرسید که: چرا اصحاب عیسی را حواریان می گویند؟
فرمود: مردم می گویند که ایشان را براي آن حواري می گویند که ایشان گازران بودند و جامه ها را به شستن از چرك پاك
می کردند و سفید می کردند، و مشتق است از خبز حوار یعنی نان سفید خالص، ما اهل بیت می گوئیم که براي این ایشان را
حواریان گفتند که خود را و دیگران را به موعظه و نصیحت از چرك گناهان و اخلاق بد پاك می کردند. پرسید: چرا اتباع
آن حضرت
را نصاري می گویند؟
می گویند که مریم و عیسی علیهما السّلام بعد از برگشتن « ناصره » فرمود: زیرا اصل ایشان از شهري است از بلاد شام که آن را
.«2» از مصر در آنجا فرود آمدند
« هیردوس » مؤلف گوید: آنچه در این حدیث وارد شده است اشاره است به آنچه نقل کرده اند مورخان و مفسران که: چون
پادشاه شام خبر ولادت حضرت عیسی علیه السّلام و ظهور معجزات آن حضرت را شنید و در نجوم دیده بودند که کسی بهم
خواهد رسید که دینهاي ایشان را بر هم زند، اراده قتل آن حضرت کرد، پس حق تعالی ملکی را فرستاد به نزد یوسف نجّار
که پسر عمّ مریم علیها السّلام بود و محافظت او و عیسی و خدمت ایشان می نمود که مریم و عیسی علیهما السّلام را به مصر
ببرد، و چون هیردوس بمیرد به بلاد خود برگردند. پس یوسف ایشان را به مصر برد (و اکثر ایشان ربوه را که در آیه وارد شده
است به شهر مصر تفسیر کرده اند، و معین را به نیل مصر، و گفته اند که: دوازده سال در مصر ماندند و معجزات عظیمه از آن
حضرت در آنجا ظاهر شد). چون هیردوس مرد خدا وحی کرد که برگردند به بلاد شام، پس برگشتند و در ناصره نزول
.«3» اجلال فرمودند و در آنجا تبلیغ رسالت الهی نمود
در حدیث معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حواري عیسی علیه السّلام
ص: 1123
شیعه آن حضرت بودند، و شیعیان ما حواري ما اهل بیتند، حواري عیسی علیه السّلام اطاعت آن حضرت نکردند آن قدر که
حواري ما اطاعت ما می کنند زیرا
که عیسی به حواریان گفت:
کیستند یاوران من بسوي خدا و در اقامت دین خدا؟ حواریان گفتند: ما یاوران خدائیم، بخدا سوگند که یاري او نکردند از
شرّ یهود و با یهودان از براي آن حضرت جنگ نکردند، و شیعیان ما و اللّه از روزي که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلم از
دنیا رفته است تا حال یاري ما می کنند و از براي ما جنگ با دشمنان ما می کنند و ایشان را می سوزانند و آزارها می کنند و
.«1» از شهرها ایشان را بدر می کنند و دست از محبت ما بر نمی دارند، خدا ایشان را از جانب ما جزاي خیر بدهد
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که روزي حضرت عیسی علیه السّلام گفت: اي گروه حواریان! بسوي شما حاجتی دارم،
حاجت مرا برآورید. گفتند: حاجت تو بر آورده است اي روح اللّه. پس برخاست و پاهاي ایشان را شست، پس گفتند: اي
روح اللّه! ما سزاوارتر بودیم به این کار از تو. فرمود که: سزاوارترین مردم به خدمت کردن، عالم است، من براي این تواضع و
فروتنی کردم براي شما تا شما تواضع و شکستگی کنید بعد از من براي مردم چنانچه من تواضع کردم از براي شما. پس فرمود
که: به تواضع و فروتنی حکمت آبادان می شود نه به تکبر، همچنانچه گیاه و زراعت در زمین نرم و هموار می روید نه در
.«2» زمین کوه
و در حدیث معتبر منقول است که به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردند که: چرا اصحاب حضرت عیسی بر روي آب
راه می رفتند و در اصحاب حضرت محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم این نبود؟
فرمود:
اصحاب عیسی علیه السّلام را کفایت امر معیشت ایشان کرده بودند و این امّت را مبتلا و ممتحن گردانیده اند به تحصیل معاش
.«3»
مؤلف گوید: گویا مراد این است که بالخاصیّه رهبانیت و ترك معاشرت خلق و ترك
ص: 1124
ارتکاب امور دنیا مستلزم این امور می باشد، و چون تکلیف این امّت را شدیدتر کرده اند که باید با وجود تحصیل معاش و
معاشرت خلق از یاد خدا غافل نباشند، ثواب ایشان بیشتر است، امّا آن معنی را در دنیا از ایشان سلب کرده اند و در ثواب
آخرت ایشان افزوده اند، و آنچه در این حدیث روایت شده است گویا اشاره است به آنچه شیخ طبرسی رحمه اللّه روایت
کرده است که: اصحاب حضرت عیسی علیه السّلام در خدمت آن حضرت بودند، هرگاه که گرسنه می شدند می گفتند: یا
روح اللّه! گرسنه شده ایم، پس عیسی دست می زد به زمین در هر جا که بود دو گرده نان از براي هر یک بیرون می آورد که
می خوردند، چون تشنه می شدند می گفتند: یا روح اللّه! تشنه شده ایم، پس دست به زمین می زد در هر جا که بود آب از
براي ایشان بیرون می آورد، پس گفتند: یا روح اللّه! کی از ما بهتر است؟! هرگاه می خواهیم ما را طعام می دهی و هرگاه می
خواهیم ما را آب می دهی، ما ایمان آورده ایم به تو و متابعت تو می کنیم.
و حضرت عیسی فرمود: بهتر از شما کسی است که به دست خود کار می کند و از کسب خود می خورد. پس بعد آن گازري
.«1» می کردند و از کسب خود معاش می کردند
و به سند موثق منقول است که شخصی از حضرت صادق علیه السّلام پرسید که: گاهی
است شخصی را می بینم که عبادت بسیار می کند، خشوع و گریه دارد و به دین حقّ شما اعتقاد ندارد، آیا این عبادت نفعی به
او می رساند؟
فرمود: مثل اینها مثل جماعتی است که در میان بنی اسرائیل بودند، هر که از ایشان چهل شب سعی در عبادت خدا می کرد و
دعا می کرد البته دعاي او مستجاب می شد، یکی از ایشان چنین کرد و دعاي او مستجاب نشد، پس به خدمت حضرت عیسی
آمد و از این حال شکایت کرد و از آن حضرت در این باب التماس دعا کرد، پس عیسی وضو ساخت و دو رکعت نماز کرد
و دعا کرد، پس خدا بسوي او وحی نمود که: این بنده به درگاه من آمده است از غیر راهی که من گفته ام که بیاید، او مرا
می خواند و در دلش شکی در پیغمبري تو هست، اگر آن قدر دعا کند که گردنش جدا شود و بندهاي انگشتانش از هم
بپاشد من
ص: 1125
دعایش را مستجاب نگردانم، پس عیسی علیه السّلام رو کرد به جانب او و فرمود: تو پروردگار خود را می خوانی و در پیغمبر
او شک داري؟ گفت: اي روح اللّه! بخدا سوگند چنین بود و می خواهم که دعا کنی این حالت از من برطرف شود، پس آن
.«1» حضرت دعا کرد و حق تعالی توبه او را قبول کرد و او مثل سایر اهل بیت خود شد
و در حدیث معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: حواریان عیسی علیه السّلام دوازده نفر بودند، افضل ایشان
بود، و اعلم علماي نصاري به انجیل سه نفر بودند: یوحناي بزرگ که در « ألوقا »
اج می بود، و یوحناي دیگري که در قرقیسیا می بود، و یوحناي دیلمی که در زجار می بود و نزد او بود ذکر پیغمبر آخر
الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلم و ذکر اهل بیت علیهم السّلام و امّت آن حضرت، و او بشارت داد امّت عیسی و بنی اسرائیل
.«2» را به پیغمبر آخر الزمان صلی اللّه علیه و آله و سلم
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: موسی علیه السّلام حدیث کرد قوم خود را به حدیثی که تاب
آن نداشتند، پس در مصر بر او خروج کردند و با او قتال کردند و ایشان را کشت؛ و عیسی علیه السّلام حدیث کرد قوم خود
را به حدیثی که قابل فهمیدن آن نبودند و تاب نیاوردند و بر او خروج کردند در تکریت و با او مقاتله کردند و ایشان را
کشت چنانچه حق تعالی می فرماید که فَآمَنَتْ طائِفَهٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ کَفَرَتْ طائِفَهٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلی عَدُوِّهِمْ فَأَصْ بَحُوا
پس ایمان آوردند طائفه اي از بنی اسرائیل و کافر شدند طایفه اي، پس قوّت بخشیدیم آنها را که ایمان آوردند » «3» ظاهِرِینَ
.«4» « پس گردیدند غالب بر دشمن خود
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که: روزي حضرت عیسی علیه السّلام متوجه موضعی شد براي حاجتی و سه نفر از
اصحابش با او رفیق شدند، پس گذشت بر سه خشت طلا که بر سر راه افتاده بود، پس به اصحاب خود گفت: این مردم را
خواهد کشت، و رفت، پس یکی از ایشان به خدمت آن حضرت آمد و عذر طلبید که: کاري دارم و مرخّص شد و
برگشت،
ص: 1126
و همچنین هر یک مرخّص شدند تا آنکه هر سه نزد آن خشتهاي طلا جمع شدند! پس دو نفر از ایشان به یکی از ایشان
گفتند: برو و براي ما طعامی بخر، پس رفت و طعامی خرید و زهري داخل آن طعام کرد که آن دو کس را بکشد و خشتها را
خود متصرّف شود، و آن دو کس گفتند: چون او می آید او را می کشیم که با ما شریک نباشد در این خشتها، چون آمد
برخاستند و او را بکشتند و آن طعام را خوردند و هر دو مردند.
چون عیسی علیه السّلام از کار خود برگشت دید هر سه مرده اند، پس ایشان را به امر خدا زنده کرد و گفت: نگفتم که این
!؟«1» خشتها بسی مردم را خواهد کشت
و در بعضی از کتب مذکور است که: روزي حضرت عیسی علیه السّلام با جمعی از حواریان همراه بود و به جهت هدایت خلق
در زمین می گردید و سیاحت می کرد که هر که را قابل هدایت یابد از ورطه ضلالت نجات بخشد و جواهر قابلیات و
استعدادات که در طینات افراد بشر کامن است به فراست نبوّت ادراك نموده به تیشه مواعظ هدایت پیشه استخراج نماید، پس
در اثناي سیاحت به شهري رسیدند و نزدیک آن شهر گنجی ظاهر شد و پاهاي خواهشهاي حواریان در طمع گنج رایگان فرو
رفته عرض کردند: ما را رخصت فرما که این گنج را حیازت نمائیم که در این بیابان ضایع نشود. عیسی علیه السّلام فرمود: این
گنج را بجز مشقت و رنج ثمره اي نیست و من گنج بی رنجی در این شهر گمان دارم و
می روم که شاید آن را بیرون آورم، شما در اینجا باشید تا من بسوي شما برگردم.
گفتند: یا روح اللّه! این بد شهري است و هر غریبی که وارد این شهر می شود او را می کشند. حضرت فرمود: کسی را می
کشند که به دنیاي ایشان طمع نماید و مرا با دنیاي ایشان کاري نیست.
چون حضرت عیسی داخل آن شهر شد، در کوچه هاي آن شهر می گردید و به نظر فراست اثر بر در و دیوار خانه ها می
نگریست، ناگاه نظر انورش بر خانه خرابی افتاد که از همه خانه ها پست تر و بی رونق تر بود، گفت: گنج در ویرانه می باشد
و اگر کسی قابل هدایت باشد در این شهر، می باید که در این خانه باشد؛ پس در زد پیرزالی بیرون آمد
ص: 1127
پرسید: تو کیستی؟ گفت: من مرد غریبم و به این شهر رسیدم و آخر روز شده است می خواهم در این شب مرا پناه دهید که
امشب در کاشانه شما بسر برم.
آن زن گفت: پادشاه ما حکم فرموده است که غریبی را در خانه خود راه ندهیم، امّا به حسب سیمائی که من در تو مشاهده
می کنم تو مهمانی نیستی که دست رد بر جبین تو توان زد.
پس در هنگامی که سلطان خورشید انور در کاشانه مغرب سر بر بستر نهاد و آن مهر سپهر نبوت خورشید وار بر ویرانه آن
عجوزه تابید و کلبه حقیر آن سعادت قرین رشک فرماي گلستان جنان گردید و خانه تار آن محنت آثار مانند سینه عارفان از
در و دیوارش اشعه انوار دمید؛ آن خانه از مرد خارکشی بود که دار فانی را وداع کرده بود و آن پیر زال زوجه
او بود و فرزند یتیمی از او مانده بود، و آن فرزند به شغل پدر مشغول بود، به قلیلی که تحصیل می نمود معاش می کردند،
پس در این وقت آن پسر از صحرا مراجعت نمود، مادرش گفت به او: مهمان عزیزي امشب وارد خانه ما شده است، آنچه
آورده اي به نزد او ببر و در قیام به خدمت او تقصیر منما. چون آن پسر نان خشکی که تحصیل نموده بود به خدمت آن
حضرت برد، آن حضرت تناول فرمود و با او آغاز مکالمه نمود که از جواهر کلمات آبدار بر کوامن اسرار آن درّ یتیم مطّلع
گردید پس به فراست نبوّت او را در غایت فتوّت و حیا و استعداد و قابلیت یافت، امّا استنباط اندوهی عظیم و شغلی گران در
خاطر او نمود و چندان که از او استفسار آن درد پنهانی بیشتر کرد، او در اخفاي حال کثیر الاختلال خود مبالغه زیاده نمود،
پس برخاست به نزد مادر خود رفت و گفت: این مهمان در استکشاف احوال من بسیار مبالغه می نماید و متعهد می شود که
بعد از وضوح حال حسب المقدور در اصلاح آن اختلال سعی نماید، چه می فرمائی؟ آیا راز خود را به او بگویم؟
مادرش گفت: آنچه من از جبین انور او استنباط کرده ام او قابل سپردن هر راز نهان و قادر بر حلّ عقده هاي اهل جهان هست،
راز خود را از او پنهان مدار و در حلّ هر اشکال دست از دامن او بر مدار.
پس آن پسر به نزد حضرت عیسی علیه السّلام آمد و عرض کرد: پدر من مرد خارکشی بود، و چون سراي فانی را وداع نمود
من طفل
از او ماندم و مادر من مرا به شغل پدر خود مأمور
ص: 1128
گردانید، پادشاه ما دختري دارد در نهایت حسن و جمال و عقل و کمال و تعلق بسیار به او دارد، و ملوك اطراف همه آن
دختر را از او طلبیده اند قبول نکرده است که به ایشان تزویج نماید، آن دختر را قصر رفیعی هست که پیوسته در آنجا می
باشد، روزي من از پاي قصر او می گذشتم نظرم بر او افتاد و از عشق او بی تاب شده ام، تا حال اظهار این درد نهان را بغیر
مادر خود به دیگري اظهار نکرده ام، و آن اندوهی که در خاطر من استنباط فرمودي همین است که اظهار به کسی نمی توانم
نمود.
حضرت فرمود: می خواهی آن دختر را براي تو بگیرم؟ گفت: آن امري است محال، و از مثل تو بزرگی عجب می دانم که با
این حال که در من مشاهده می نمائی با من استهزاء و سخریه نمائی!
حضرت عیسی علیه السّلام فرمود: من هرگز استهزاء به احدي نکرده ام و سخریه کار جاهلان است، و اگر قادر بر امري نباشم
اظهار آن به تو نمی کنم، اگر می خواهی چنان می کنم که فردا شب آن دختر در آغوش تو باشد! پس پسر به نزد مادر آمد و
سخنان آن حضرت را نقل کرد، مادرش گفت: آنچه می گوید بعمل می آورد و دست از دامن او بر مدار.
پس آن حضرت متوجه عبادت خود گردید و پسر در آرزوي معشوقه خود تا صبح در فراش خود غلطید، چون صبح طالع شد
حضرت عیسی علیه السّلام او را طلبید و فرمود: برو به در خانه پادشاه و چون امراء و وزراي او آیند
که داخل مجلس او شوند به ایشان عرض کن:
من به پادشاه حاجتی دارم، چون از حاجت تو سؤال کنند بگو: آمده ام دختر پادشاه را براي خود خواستگاري نمایم، آنچه
واقع شود بزودي براي من خبر بیاور. چون پسر به در خانه پادشاه رفت، آنچه حضرت فرموده بود بعمل آورد، امراء از سخن او
بسیار متعجب شدند، چون به مجلس پادشاه رفتند بر سبیل سخریه این سخن را مذکور ساختند، پادشاه از استماع این سخن
بسیار خندید و او را به مجلس خود طلبید، چون نظرش بر او افتاد با آن جامه هاي کهنه، انوار بزرگی و نجابت ذاتی در جبین
او مشاهده نمود، چندان که با او سخن گفت حرفی که دلالت بر جنون و خفّت عقل او کند از او نشنید، پس متعجب شد و بر
سبیل امتحان گفت: تو اگر قادر بر کابین دختر من هستی به تو می دهم، و کابین دختر من آن است که یک خوان از یاقوت
آبدار بیاوري که هر دانه اش کمتر از صد مثقال نباشد!
ص: 1129
گفت: مرا مهلت دهید تا از براي شما خبر بیاورم.
پس برگشت به نزد حضرت عیسی علیه السّلام و آنچه گذشته بود عرض کرد، عیسی علیه السّلام فرمود: چه بسیار سهل است
آنچه او طلبیده است. پس عیسی خوانی طلبید و پسر را به خرابه اي برد و دعا کرد هر کلوخ و سنگی که در آن خرابه بود همه
یاقوت آبدار شد و فرمود: خوان را پر کن و از براي او ببر. چون پسر آن خوان را به مجلس شاه برد و جامه از روي خوان
برداشت، شعاع آن جواهرات دیده
حاضران را خیره نمود و از احوال او همگی متحیّر شدند، پس پادشاه به جهت مزید امتحان گفت: یک خوان کم است، ده
خوان می خواهم که هر خوانی از نوعی جواهر باشد! چون جوان به نزد عیسی علیه السّلام برگشت، حضرت ده خوان دیگر
طلبید و از انواع جواهر که دیده کسی مثل آن ندیده بود آنها را پر کرد و با آن جوان فرستاد. چون خوانها را به مجلس پادشاه
برد، حیرت آنها زیاده شد! پس پادشاه آن جوان را به خلوت طلبید و گفت: اینها نمی تواند از تو باشد، و تو را جرأت اقدام به
چنین امري و قدرت ابداي این غرائب نیست، بگو اینها از جانب کیست؟ چون آن پسر تمامی احوال را به پادشاه نقل کرد
پادشاه گفت: نیست آنکه می گوئی مگر عیسی بن مریم علیه السّلام، برو و او را بطلب تا دختر مرا به تو تزویج نماید.
پس حضرت عیسی علیه السّلام رفت و دختر پادشاه را به عقد او در آورد، پادشاه جامه هاي فاخر براي جوان حاضر کرد و او
را به حمّام فرستاد و به انواع زیورها او را محلّی گردانید و آن شب او را به قصر خود برد و دختر را تسلیم او نمود. چون روز
دیگر صبح شد پسر را طلبید و از او سؤالها نمود و او را در نهایت مرتبه فطانت و زیرکی یافت، چون پادشاه را بغیر آن دختر
فرزندي نبود، آن پسر را ولیعهد خود گردانید و جمیع امرا و اعیان مملکت خود را طلبید که با او بیعت کردند و او را بر تخت
پادشاهی خود نشانید.
و چون شب دیگر
شد پادشاه را عارضه اي عارض شد و به دار بقا رحلت نمود و آن پسر بر تخت سلطنت متمکن شد و جمیع خزائن و دفائن و
ذخائر او را تصرف نمود و کافه امراء و وزراء و سپاهیان و اهالی و اشراف و اعیان او را اطاعت کردند، و در این چند روز
حضرت عیسی علیه السّلام در خانه آن پیر زال بسر می برد، چون روز چهارم شد آن مربع نشین فلک چهارم مانند سلطان انجم
اراده غروب از آن بلد نمود، به پایتخت پسر خارکش آمد
ص: 1130
که او را وداع نماید، چون به نزدیک او رسید خارکش از تخت عزت فرود آمده مانند خار در دامن آن گلدسته گلستان نبوّت
چسبید و عرض کرد: اي حکیم دانا! و اي هادي رهنما! چندان حق بر این ضعیف بینوا داري که اگر تمام عمر دنیا زنده بمانم
و تو را خدمت کنم از عهده عشري از اعشار آن بیرون نمی توانم آمد و لیکن شبهه اي در دل من عارض شده است که دیشب
تا صباح در این خیال بسر بردم و این اسباب عیش که براي من مهیّا گردانیده اي از هیچ یک منتفع نشدم، و اگر حلّ این عقده
از دل من نکنی از هیچ یک از اینها منتفع نخواهم شد.
حضرت عیسی فرمود: آن خیال که جمعیت خاطر تو را به اختلال آورده است چیست؟
عرض کرد: عقده خاطر من آن است که هرگاه تو قادر هستی که در سه روز مرا از حضیض خارکشی به اوج جهانبخشی
برسانی و از خاك مذلّت برگرفته بر تخت رفعت بنشانی، چرا خود به آن جامه هاي کهنه قناعت کرده اي؟ نه خادمی
داري نه مرکوبی نه یاري و نه محبوبی؟
آن حضرت فرمود: هرگاه زیاده از مطلوب تو براي تو حاصل گردید دیگر تو را با من چه کار است؟
عرض کرد: اي بزرگوار نیکو کردار! اگر توجه نکنی و این عقده را از دل من نگشائی هیچ احسان نسبت به من نکرده اي و از
هیچ یک از اینها که به من داده اي منتفع نخواهم شد.
حضرت عیسی فرمود: اي فرزند! این لذّات فانیه دنیا در نظر کسی اعتبار دارد که از لذت باقیه عقبی خبري ندارد، پادشاهی
ظاهري را کسی اختیار می کند که لذت پادشاهی معنوي را نیافته باشد، همان شخصی که چند روز قبل بر این تخت نشسته
بود و به این اعتبارات فانیه مغرور شده بود اکنون در زیر خاك است و در خاطر هیچ کس خطور نمی کند از براي عبرت بس
است دولتی که به مذلّت تمام منتهی شود و لذّتی که به مشقت مبدّل گردد به چه کار آید؟ و دوستان حق را لذّتها از قرب و
وصال جناب مقدس یزدانی و حصول معارف ربانی و فیضان حقایق سبحانی هست که این لذّتها را در جنب آنها قدري نیست.
چون جناب عیسوي امثال این سخنان را به گوش آن درّ یتیم رسانید، او بار دیگر بر دامن آن حضرت چسبید و عرض کرد:
فهمیدم آنچه فرمودي و یافتم آنچه بیان کردي و
ص: 1131
آن عقده را از دل من برداشتی، امّا عقده اي از آن بزرگتر و محکمتر در دل من گذاشتی!
عیسی علیه السّلام فرمود: آن کدام است؟
عرض کرد: آن گره تازه آن است که از تو گمان ندارم که در آشنائی با کسی خیانت کنی و
آنچه حقّ نصیحت و نیکو خواهی او باشد بعمل نیاوري، هرگاه تو خود سایه مرحمت بر سر ما افکندي و بی خبر به خانه ما
درآمدي سزاوار نبود امري را که اصیل و باقی است از براي من منع نمائی و در مقام نفع رسانیدن به من امر فانی ناچیز را به
من عطا کنی و از آن سلطنت ابدي و لذّت حقیقی مرا محروم گردانی؟
حضرت عیسی علیه السّلام فرمود: می خواستم تو را امتحان کنم و ببینم که قابل آن مراتب عالیه هستی، و بعد از ادراك این
لذّات فانیه، براي لذّات باقیه ترك اینها خواهی کرد؟
اکنون اگر ترك کنی ثواب تو عظیمتر خواهد بود و حجتی خواهد بود بر آنها که این زخارف باطله دنیا را مانع تحصیل
سعادات کامله آخرت می دانند.
پس آن سعادتمند دست زد و جامه هاي زیبا و زیورهاي گرانبها را انداخت و دست از پادشاهی صوري برداشت و قدم یقین
در راه خدا و تحصیل سلطنت معنوي گذاشت، حضرت عیسی علیه السّلام او را به نزد حواریان آورد و فرمود: آن گنج که من
گمان داشتم، این درّ یتیم بود که در سه روز او را از خارکشی به سلطنت رسانیدم و بر همه پشت پا زد و قدم در راه متابعت
من نهاد، و شما بعد از سالهاي سال پیروي من به این گنج پررنج فریفته شدید و دست از من برداشتید.
و گفته اند: آن فرزند عجوز که حضرت عیسی علیه السّلام بعد از مردن، او را زنده کرد، همین جوان بود و از اکابر دین شد و
.«1» جماعت بسیار به برکت او به راه حق هدایت یافتند
و به سند معتبر
از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که فرمود: برادرم عیسی علیه السّلام به شهري وارد شد که در آنجا
مرد و زنی با یکدیگر منازعه می کردند و فریاد می کردند، عیسی علیه السّلام پرسید: چیست شما را؟ مرد گفت: اي پیغمبر
خدا! این زن من است و زن نیک و صالحه است، امّا من او را دوست نمی دارم، می خواهم از او جدا شوم! عیسی علیه السّلام
فرمود:
ص: 1132
به همه حال سببش را بگو که چرا او را دوست نمی داري؟ عرض کرد: رویش کهنه شده است و طراوتی ندارد بی آنکه پیر
شده باشد! حضرت عیسی علیه السّلام به آن زن فرمود:
می خواهی طراوت روي تو برگردد؟ عرض کرد: بلی. فرمود: چون چیزي خوري کمتر از قدر سیري بخور، زیرا که طعام که
در سینه بسیار شد می جوشد و رو را کهنه می کند. پس زن به فرموده آن حضرت عمل کرد و طراوتش عود کرد و محبوب
.«1» شوهرش گردید
پس آن حضرت به شهر دیگر رسید، شکایت کردند اهل آن شهر که: در میوه هاي ما کرم بهم رسیده است و فاسد می کند
میوه هاي ما را. فرمود: سببش آن است که چون درخت را می کارید اول خاك می ریزید بعد از آن آب می دهید، می باید
پس از آنجا .«2» اول آب را به ریشه درخت بریزید و بعد از آن خاك. چون چنین کردند کرم از میوه هاي ایشان بر طرف شد
گذشت و وارد شهر دیگر شد، دید روهاي اهل آن شهر زرد است و چشمهاي ایشان کبود است، چون از این حال به آن
حضرت شکایت کردند فرمود: سبب این علتهاي
شما آن است که گوشت را ناشسته می پزید و می خورید، و هیچ جانوري روحش از بدن مفارقت نمی کند مگر که جنابتی
در آن بهم رسد و تا نشویند آن را جنابت از آن بر طرف نمی شود. پس بعد از آن گوشت را شستند و مرضهاي ایشان به
صحت مبدّل شد. پس از آنجا گذشت و وارد شهر دیگري شد که دندانهاي ایشان ریخته بود و روهاي ایشان باد کرده بود،
چون شکایت این حال به آن حضرت کردند فرمود: چون می خوابید دهانهاي خود را بر هم می گذارید، پس باد در سینه شما
می جوشد تا به دهان شما می رسد، چون راه خروج ندارد بیخ دندانها را فاسد می کند و روهاي شما را متغیر می گرداند.
.«3» چون عادت کردند بر اینکه در وقت خوابیدن دهانها را بگشایند، حال ایشان به صلاح آمد
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: روزي حضرت عیسی علیه السّلام در سیاحت خود به شهري
رسید که اهلش مرده بودند و استخوانهاي ایشان در خانه ها و بر
ص: 1133
سر راهها افتاده بود! چون این حال را مشاهده نمود فرمود: اینها به عذاب الهی هلاك شده اند زیرا که اگر به مرگ طبیعی
مرده بودند یکدیگر را دفن می کردند! پس اصحاب آن حضرت علیه السّلام عرض کردند: می خواهیم بدانیم قصه ایشان را
که به چه سبب هلاك شده اند؟ پس حق تعالی وحی نمود به آن حضرت که: اي روح اللّه! ایشان را ندا کن تا جواب بگویند،
پس حضرت عیسی علیه السّلام فرمود: اي اهل شهر! پس یکی از ایشان جواب گفت: لبیک اي روح اللّه، فرمود: چیست حال
شما و قصه شما چه بود؟ گفت: صبح در عافیت بودیم و شب خود را در هاویه دیدیم. حضرت پرسید: هاویه کدام است؟
عرض کرد: دریایی چند است از آتش که در آن دریاها کوهها از آتش است. عیسی علیه السّلام فرمود:
چه عمل شما را به چنین حالی انداخت؟ عرض کرد: محبت دنیا و عبادت طاغوت؛ یعنی اطاعت اهل باطل. فرمود: محبت
دنیاي شما به چه مرتبه رسیده بود؟ گفت: مانند محبت طفل مادرش را که هرگاه به او رو می آورد شاد می شود و هرگاه
پشت می کند محزون می شود. فرمود: عبادت طاغوت شما به چه مرتبه رسیده بود؟ گفت: هر امر باطلی که ما را به آن مأمور
می ساختند، اطاعت ایشان می کردیم. فرمود: به چه سبب تو در میان ایشان با من سخن گفتی؟ عرض کرد: زیرا که ایشان را
لجامهاي آتش به دهان زده اند و ملکی چند در نهایت غلظت و شدت بر ایشان موکّلند، و من در میان ایشان بودم از ایشان
نبودم و چون عذاب بر ایشان نازل شد مرا نیز فرو گرفت، پس من به موئی آویخته ام در کنار جهنم و می ترسم که در جهنم
بیفتم. پس عیسی علیه السّلام به اصحاب خود فرمود: خواب کردن بر روي مزبله ها و خوردن نان جو با سلامتی دین، خیري
.«1» است بسیار
به روایت دیگر منقول است که: روزي حضرت عیسی علیه السّلام با حواریان به راهی می رفتند، ناگاه به سگ مرده گندیده
اي رسیدند، حواریان گفتند: چه بسیار متعفّن است بوي این سگ؟ حضرت عیسی فرمود: چه بسیار سفید و خوشایند است
و تنبیه فرمود ایشان را که نظر به عیوب ) «2» دندانهاي آن
مردم مکنید هر چند عیب بسیار داشته باشند، و
ص: 1134
صفات خوب ایشان را منظور دارید).
ایضا مروي است که: روزي آن حضرت را باران تندي و رعدي و صاعقه اي گرفت، مضطرب شد خواست که پناهی پیدا کند
پس خیمه اي از دور نمودار شد، چون به نزد آن خیمه رسید زنی را در آن خیمه دید، از آنجا برگشت، ناگاه غاري در کوه به
نظرش آمد، چون به آن غار رسید دید شیري در آنجا خوابیده است، پس دست بر آن شیر گذاشت و گفت: خداوندا! براي
هر چیز مأوایی قرار داده اي و براي من پناهی و جایگاهی قرار نداده اي؟ پس حق تعالی وحی فرمود به او که: مأواي تو در
محلّ قرار رحمت من است، بعزت خود سوگند می خورم که به عقد تو در می آورم در روز قیامت صد حوریه اي را که به
دست قدرت خود آفریده ام، و در دامادي تو چهار هزار سال مردم را اطعام کنم که هر روز آن سالها مانند عمر تمام دنیا
باشد، و امر کنم منادي را که ندا کند: کجایند آنها که ترك دنیا کرده بودند؟ حاضر شوید در دامادي زاهد دنیا عیسی بن
.«1» مریم
و در حدیث دیگر منقول است که: دنیا را مصوّر گردانیدند براي عیسی علیه السّلام به صورت پیرزالی مهیب که دندانهایش
ریخته بود و خود را به همه زینتها آراسته بود! پس آن حضرت علیه السّلام از او پرسید: چند شوهر کرده اي؟ گفت: احصا
نمی توان کردن! فرمود: همه مردند یا همه تو را طلاق گفتند؟ عرض کرد: بلکه همه را کشتم! عیسی علیه السّلام فرمود: واي
بر حال شوهرهاي باقیمانده تو
.«2» که می بینند که تو هر روز یکی را می کشی و از تو حذر نمی کنند و عبرت از حال گذشتگان نمی گیرند
و به روایت دیگر منقول است که: روزي حضرت عیسی علیه السّلام نشسته بود و نظر می نمود به مرد پیري که بیلی به دست
گرفته و به اهتمام تمام زمین را براي زراعت می کند، آن حضرت عرض کرد: خداوندا! طول امل را از او بردار. چون دعاي
آن حضرت مستجاب شد، آن مرد بیل را از دست انداخت و خوابید، پس عیسی علیه السّلام گفت: خداوندا! طول امل را به او
برگردان، پس همان ساعت برخاست و بیل را گرفته مشغول کار شد! حضرت از او
ص: 1135
پرسید: چرا بیل را انداختی و دیگر برداشتی؟ گفت: در اثناي عمل به خاطرم افتاد که: تا کی کار خواهی کرد؟ و به این مرتبه
از پیري رسیده اي و نمی دانی که از عمر تو چه مقدار باقی خواهد بود، پس بیل را انداختم و خوابیدم، باز به خاطرم رسید
.«1» که: تا زنده اي معیشتی می خواهی، پس برخاستم مشغول کار شدم
و به سند معتبر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که: حواریان به عیسی علیه السّلام عرض کردند: اي
روح اللّه! باکی همنشینی کنیم؟ فرمود: با کسی بنشینید که خدا را به یاد شما آورد، دیدن او؛ و بیفزاید در علم شما، گفتار او؛
.«2» و رغبت فرماید شما را در آخرت، کردار او
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: عیسی علیه السّلام گذشت بر جماعتی که می
گریستند، پرسید: بر چه چیز گریه می کنند
.«3» این گروه؟ گفتند: بر گناهان خود می گریند. فرمود: ترك کنند تا خدا بیامرزد
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: روزي حضرت عیسی علیه السّلام به قبري
گذشت که صاحبش را عذاب می کردند، پس سال دیگر از آن قبر گذشت صاحب قبر را عذاب نمی کردند، پس مناجات
کرد: خداوندا! سال قبل بر این قبر گذشتم صاحبش را عذاب می کردند و امسال که گذشتم عذابش برطرف شده بود، سبب
این چیست؟ وحی رسید به آن حضرت: اي روح اللّه! صاحب این قبر فرزندي داشت چون به حدّ بلوغ رسید صالح شد و راهی
از راههاي مسلمانان را براي ایشان اصلاح نمود که عبورشان از آن آسان باشد، و یتیمی را به نزد خود جا داد، پس آمرزیدم او
را به آنچه فرزند او کرد. پس فرمود: روزي عیسی علیه السّلام به یحیی علیه السّلام گفت: اگر در حقّ تو بدي را بگویند که
در تو باشد، بدان که آن گناهی است به یاد تو آورده اند، پس توبه و استغفار کن از گناه؛ و اگر بگویند در حقّ تو گناهی را
.«4» که در تو نباشد، پس بدان که آن حسنه اي است که براي تو نوشته شده است بی آنکه تعبی بکشی و سختی متحمّل شوي
فصل چهارم در بیان قصه نزول مائده است بر قوم حضرت عیسی علیه السّلام به دعاي آن حضرت
به یادآور آن » «1» حق تعالی می فرماید إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَ ی ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَهً مِنَ السَّماءِ
.«؟ وقتی را که حواریان گفتند: اي عیسی پسر مریم! آیا می تواند پروردگار تو که فرو فرستد بر ما خوانی از آسمان
گفته اند که: این سؤال ایشان قبل از کامل شدن
ایمان ایشان بود که کمال قدرت الهی را نمی دانستند، یا آنکه مراد ایشان آن بود که آیا مصلحت می داند که چنین کند؟ یا
.«2» ؟ آنکه به معنی اطاعت باشد یعنی آیا اطاعت تو می کند اگر این سؤال بکنی
بوده است « تستطیع ربّک » به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: قرائت اهل بیت علیهم السّلام
؟«3» یعنی: آیا می توانی این سؤال را از پروردگار خود بکنی « ربک » به صیغه خطاب و نصب
این سؤالها را « عیسی علیه السّلام گفت: بترسید از خدا اگر ایمان به خدا و پیغمبر او دارید » «4» قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ
مکنید که عاقبت اینها خوب نیست، قالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ
ص: 1137
گفتند: » «1» مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ
می خواهیم بخوریم از آن مائده آسمانی و مطمئن شود دل ما و صاحب یقین گردیم به کمال قدرت پروردگار خود و به علم
که شهادت دهیم چنین معجزه « یقین بدانیم که تو راست گفته اي آنچه به ما خبر داده اي و بوده باشیم بر این مائده از گواهان
اي از تو به ظهور آمده.
قالَ عِیسَ ی ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَهً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَهً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ
گفت عیسی بن مریم: خداوندا اي پروردگار ما! فرو فرست بر ما مائده اي و خوان نعمتی از آسمان که بوده باشد روز » «2»
نازل شدن آن عیدي براي اول ما و آخر ما- یعنی براي آنها که در زمان ما هستند و آنها که بعد از ما بیایند، یا بخورند
از آن مائده اول و آخر ما- و آیتی و معجزه اي باشد از جانب تو بر کمال قدرت تو و حقّیّت پیغمبري تو، و روزي کن ما را
آن مائده- یا شکر آن مائده را- و تو بهترین روزي دهندگانی.
.«3» مروي است که: در روز یکشنبه مائده نازل شد و به این سبب نصاري آن روز را عید کردند
فرمود خداوند عالمیان: » «4» قالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَ داً مِنَ الْعالَمِینَ
بدرستی که من می فرستم بر شما آن مائده را پس هر که کافر شود بعد از آن از شما- یا کفران نعمت کند- پس بدرستی که
.« عذاب می کنم او را عذابی که نکنم چنان عذاب احدي از عالمیان را
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون مائده بر عیسی علیه السّلام نازل شد امر نمود حواریان
را که: مخورید از آن مائده تا شما را مرخّص گردانم، پس یک مرد از ایشان خورد از آن مائده، پس بعضی از حواریان
گفتند: اي روح اللّه! فلان شخص خورد از آن مائده، عیسی علیه السّلام از او پرسید: خوردي؟ گفت: نه! سایر حواریان گفتند:
ص: 1138
خورد، عیسی علیه السّلام فرمود: چون برادر مؤمن تو انکار کند امري را و خود دیده باشی تکذیب دیده خود بکن و تصدیق
.«1» او بکن
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: مائده اي که بر بنی اسرائیل نازل شد به زنجیرهاي طلا از
.«2» آسمان آویخته بود و نه رنگ طعام و نه گرده نان در آن بود
و به روایت دیگر:
.«3» نه ماهی و نه گرده نان بود
به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: چون مائده نازل شد و ایمان نیاوردند، مسخ شدند به صورت
.«4» خوك
.«5» و به روایت دیگر: به صورت میمون و خوك
و در حدیث معتبر از حضرت امام موسی علیه السّلام منقول است که: خنازیر جماعتی از گازران بودند که تکذیب کردند به
.«6» مائده آسمان و به صورت خوك شدند
و در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که: حق تعالی مائده بر عیسی علیه السّلام فرستاد و برکت داد در چند
و باز در آن تفسیر مذکور است که .«7» گرده نان و چند ماهی که چهار هزار و هفتصد کس از آن خوردند و سیر شدند
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
چون قوم عیسی علیه السّلام از خدا سؤال کردند که مائده بر ایشان نازل شود و نازل شد و ایشان کفران کردند، خدا ایشان را
مسخ کرد به چهار صد نوع از حیوان مانند خوك و میمون و خرس و گربه و بعضی از مرغان و بعضی از حیوانات دریا و
.«8» صحرا
و علی بن ابراهیم رحمه اللّه روایت کرده است که: چون مائده بر ایشان نازل می شد بر سر آن جمع می شدند و همه می
خوردند تا سیر می شدند، پس اغنیا و متکبران ایشان گفتند:
ص: 1139
نمی گذاریم که مردم پست و فقیر از مائده بخورند، پس حق تعالی مائده را برد به آسمان و ایشان را مسخ کرد به صورت
.«1» میمون و خوك
و شیخ طبرسی رحمه اللّه نقل کرده است که: خلاف کرده اند در
کیفیت نزول مائده و آنچه در آن مائده بود:
از عمار بن یاسر منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرموده: مائده اي که نازل شد نان و گوشت بود،
زیرا که از عیسی علیه السّلام سؤال کردند طعامی را که آخر نشود و از آن بخورند، پس حق تعالی به ایشان گفت: این نعمت
براي شما خواهد بود تا خیانت نکنید و مخفی نکنید و بر ندارید و ذخیره نکنید، که اگر چنین کنید معذّب خواهید شد، پس
در همان روز خیانت کردند.
و از ابن عباس منقول است که حضرت عیسی علیه السّلام به بنی اسرائیل گفت: سی روز روزه بدارید و بعد از آن هر چه
خواهید از خدا بطلبید تا به شما عطا فرماید، پس سی روز روزه داشتند و چون فارغ شدند گفتند: اي عیسی! اگر براي مخلوقی
کار می کردیم به ما طعامی می داد و ما سی روز روزه داشتیم و گرسنگی کشیدیم پس دعا کن خدا مائده اي از آسمان براي
ما بفرستد، پس ملائکه مائده اي براي ایشان آوردند که هفت گرده نان و هفت ماهی در آن بود و نزد ایشان گذاشتند تا همه
خوردند.
و از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام نیز این مضمون منقول است.
و روایت دیگر آن است که: هر طعامی در مائده بود بجز گوشت؛ به روایت دیگر: بجز نان و گوشت؛ و به روایت دیگر: بغیر
از ماهی و گوشت؛ به روایت دیگر آن است که: ماهی بود و مزه هر طعامی در آن بود؛ و به روایت دیگر آنکه: میوه اي بود از
میوه هاي بهشت؛ و روایت کرده اند که: هر بامداد و
پسین بر ایشان نازل می شد مانند منّ و سلوي.
و از سلمان فارسی رضی اللّه عنه منقول است که: عیسی علیه السّلام هرگز تتبّع عیوب مردم نکرد و هرگز بلند بر روي کسی
سخن نگفت و هرگز در خنده قهقهه نکرد و هرگز مگسی را از روي خود دور نکرد و هرگز بینی خود را از چیز بدبوئی
نگرفت و هرگز بازي و فعل عبث نکرد،
ص: 1140
و چون حواریان از آن حضرت سؤال کردند که مائده بر ایشان نازل شود، جامه پشمینه پوشید و گریست و دعا کرد براي نزول
مائده، پس سفره سرخی در میان هوا از آسمان فرود آمد و ایشان می دیدند و در اندك زمانی نزد ایشان فرود آمد، پس
عیسی علیه السّلام گریست و عرض کرد: خداوندا! بگردان مرا از شکر کنندگان، خداوندا! این مائده را رحمت گردان و سبب
عذاب و عقوبت مگردان. پس یهودان که منکر آن حضرت بودند امر غریبی مشاهده کردند که هرگز ندیده بودند و بوي
خوشی از آن مائده استشمام کردند که هرگز چنین بوئی به دماغ ایشان نرسیده بود. پس عیسی علیه السّلام برخاست و وضو
پس دیدند ماهی بریانی ،« بسم اللّه خیر الرّازقین » : ساخت و نماز طولانی بجا آورد و دستمال را از روي مائده برگرفت و گفت
در میان آن خوان بود که فلس نداشت و روغن از آن می ریخت و نزد سرش نمکی گذاشته بود و نزد دمش سرکه گذاشته
و پنج گرده نان در خوان بود که بر روي یکی زیتون بود، و بر روي دوم عسل، و «1» بود و دورش انواع سبزیها بود بجز گندنا
بر
روي سوم روغن، و بر روي چهارم پنیر، و بر روي پنجم کباب.
پس شمعون عرض کرد: اي روح اللّه! این از طعام دنیا است یا از طعام آخرت؟
فرمود: از هیچ یک نیست بلکه خدا به قدرت کامله خود در این وقت آفرید، بخورید از آنچه سؤال کردید تا خدا اعانت کند
شما را و از فضل خود زیاده کند نعمت شما را.
پس حواریان عرض کردند: یا روح اللّه! امروز یک آیت دیگر می خواهیم که از تو ظاهر شود.
عیسی علیه السّلام فرمود: اي ماهی! زنده شو به اذن خدا؛ پس ماهی به حرکت آمد و فلس و خار آن برگشت و ایشان را از
مشاهده آن حال غریب دهشتی عارض شد! پس عیسی علیه السّلام فرمود: چرا چیزي چند سؤال می کنید که چون به شما می
دهند کراهت دارید از آن؟ چه بسیار می ترسم که شما کاري بکنید که به عذاب الهی معذّب شوید. پس عیسی علیه السّلام
فرمود:
اي ماهی! برگرد به حالتی که بودي به امر خدا، باز ماهی بریان شد چنانچه بود.
عرض کردند: اي روح اللّه! تو اول بخور از این ماهی تا ما بعد از تو بخوریم.
ص: 1141
پس عیسی علیه السّلام فرمود: پناه می برم به خدا از آنکه من از این ماهی بخورم، بلکه هر که سؤال کرده است بخورد، پس
ترسیدند از خوردن آن، حضرت عیسی فقیران و محتاجان و بیماران و صاحبان دردهاي مزمن را طلبید و فرمود که از آن مائده
بخورند، و فرمود:
بخورید که بر شما گوارا است و بر دیگران بلا است! پس هزار و سیصد نفر از فقیران و بیماران در آن روز از آن مائده
خوردند و سیر شدند و از ماهی هیچ کم نشد، پس مائده پرواز کرد و بسوي آسمان بلند شد و ایشان می دیدند تا از نظرشان
غائب شد، پس هر بیماري که در آن روز از مائده خورد صحیح شد و هر مریضی که خورد مرضش زائل شد و هر پریشانی
که خورد غنی و مالدار شد، و پشیمان شدند آنها که نخوردند، و هرگاه نازل می شد اغنیا و فقرا بر سر آن مائده ازدحام می
کردند، پس عیسی علیه السّلام میان ایشان به نوبه مقرر فرمود که یک روز اغنیا بخورند و یک روز فقرا، و چهل روز مائده
نازل شد که چاشت می آمد تا ظهر برپا بود که از آن می خوردند، و چون ظهر می شد بالا می رفت و سایه اش را می دیدند
تا از ایشان پنهان می شد، و یک روز می آمد و یک روز نمی آمد.
پس حق تعالی وحی نمود بسوي عیسی علیه السّلام که: مائده مرا از براي فقرا قرار ده و اغنیا را از آن منع کن، پس اغنیا در
خشم شدند و شک کردند در مائده و مردم را به شک می انداختند، پس حق تعالی وحی فرمود که: من بر تکذیب کنندگان
شرطی کرده ام که هر که کافر شود بعد از نزول مائده او را عذابی کنم که احدي از عالمیان را مثل آن عذاب نکرده باشم.
عیسی علیه السّلام عرض کرد: پروردگارا! اگر ایشان را عذاب کنی بندگان تواند، و اگر بیامرزي ایشان را پس توئی عزیز
حکیم؛ پس سیصد و سی و سه نفر ایشان را مسخ کرد که شب در رختخواب خود خوابیده بودند با زنان خود در خانه هاي
خود، و چون
صبح شد خوك شده بودند و در راهها و مزبله ها می گشتند و عذره می خوردند، و چون مردم این را دیدند ترسیدند و
گریان به نزد عیسی علیه السّلام آمدند، و اهل آنها که مسخ شده بودند بر آنها می گریستند، پس سه روز زنده ماندند و بعد
.«1» از آن هلاك شدند
ص: 1142
فصل پنجم در بیان وحی هائی است که بر حضرت عیسی علیه السّلام نازل گردیده و مواعظ و حکمتهائی که از آن حضرت صادر شده
است
یادآور وقتی را » «1» حق تعالی می فرماید وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَ ی ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ
.«؟ که خدا گفت: اي عیسی پسر مریم! آیا تو گفتی به مردم که: بگیرید مرا و مادر مرا دو خدا بغیر از خداوند عالمیان
در احادیث معتبره از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که:
خدا این سخن را هنوز به عیسی علیه السّلام خطاب نکرده است، و بعد از این در قیامت خطاب خواهد کرد در وقتی که
نصاري را با آن حضرت حاضر گرداند براي اتمام حجت بر نصاري که آنچه می گویند بر عیسی افترا کرده اند و او نگفته
است، و این سؤال را از عیسی خواهد کرد با آنکه خود بهتر می داند که او نگفته است، و حق تعالی هر امر واقع شدنی را که
.«2» بیان می فرماید به عنوان امر واقع شده و گذشته تعبیر می نماید
عیسی گفت- یعنی گوید-: پاك می دانم تو را و منزّه می دانم از » «3» قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ
إِنْ کُنْتُ ،« آنکه تو را در خداوندي شریکی بوده باشد و نیست مرا که بگویم چیزي را که حق و سزاوار نیست مرا گفتن آن
قُلْتُهُ فَقَدْ
حیاه
القلوب، ج 2، ص: 1143
اگر من گفته ام آن را پس می دانی تو آن را، و » «1» عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ
می دانی آنچه در نفس من است- یعنی در خاطر خود پنهان کرده ام- و من نمی دانم آنچه تو پنهان کرده اي از معلومات
.« خود از مردم- و اطلاق نفس در خدا مجاز است- بدرستی که توئی بسیار داناي غیبها
به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است در تفسیر این آیه کریمه که: اسم اعظم خدا هفتاد و سه اسم است و
حق تعالی یک اسم را پنهان کرده است که به هیچ کس تعلیم ننموده است، و هفتاد و دو اسم را به آدم علیه السّلام تعلیم داده
بود و پیغمبران از او به میراث بردند تا به عیسی علیه السّلام رسید، پس این است معنی قول عیسی علیه السّلام که: می دانی
آنچه در نفس من است یعنی هفتاد و دو اسم که تو تعلیم من کرده اي، و من نمی دانم آنچه در نفس توست یعنی آن یک
.«2» اسم که مخصوص خود گردانیده اي
مؤلف گوید: این حدیث مخالفت دارد با احادیث دیگر بسیار که گذشت و خواهد آمد که دانستن آن هفتاد و دو اسم
مخصوص پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلم و اوصیاي معصومین اوست مگر آنکه این اسماء غیر آن اسماء بوده
باشد و اللّه یعلم.
نگفتم مر ایشان را مگر آنچه مرا امر کردي به آن که: عبادت کنید » «3» ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ
خدا را که پروردگار من و پروردگار
و بودم » «4» وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ ،« شما است
من بر ایشان گواه مادام که در میان ایشان بودم پس چون مرا بردي از میان ایشان تو گواه و مطّلع بر احوال ایشان بودي و تو بر
.« همه چیز گواه و مطّلعی
اگر عذاب کنی » «5» إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
ص: 1144
ایشان را پس ایشان بندگان تواند، و اگر بیامرزي ایشان را پس بدرستی که توئی عزیز و غالب بر هر چه اراده کنی و دانائی به
.« حکمتها و مصلحتها
.«1» و به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: انجیل در شب سیزدهم ماه رمضان نازل شد
.«2» و در حدیث دیگر از آن حضرت منقول است که: در شب دوازدهم نازل شد
مؤلف گوید: شاید حدیث اول محمول باشد بر نازل شدن بیت المعمور، چنانچه اول حدیث به آن اشعاري دارد.
.«3» از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که: انجیل یکجا نازل شد نوشته در الواح
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: چون در مجلس مأمون با علماي هر ملت حجت تمام کرد، به
جاثلیق که عالم نصاري بود فرمود: اي نصرانی! آیا خوانده اي در انجیل که عیسی علیه السّلام گفت: من می روم بسوي
پروردگار خود و پروردگار شما بار قلیطا خواهد آمد بعد از من، و اوست که شهادت خواهد داد براي من به حق چنانچه من
شهادت دادم از براي او، و اوست که تفسیر
و بیان خواهد کرد براي شما هر چیزي را، و اوست که ظاهر خواهد کرد فضیحتهاي امّتها را، و اوست که عمود کفر را خواهد
شکست؟
پس جاثلیق گفت: هر چه از انجیل ذکر کنی، ما به آن اقرار داریم.
فرمود: آیا آنچه گفتم در انجیل هست؟
گفت: بلی.
حضرت فرمود: اي جاثلیق! آیا مرا خبر نمی دهی که انجیل شما که ناپیدا شد آن را نزد کی یافتید و کی آن را براي شما وضع
کرد؟
گفت: ما یک روز انجیل را نیافتیم، و بعد از آن تر و تازه آن را یافتیم که یوحنا و متّی از
ص: 1145
براي ما بیرون آوردند!
حضرت فرمود: چه بسیار کم می دانی سرّ انجیل و علماي انجیل را، اگر چنین باشد که تو می گوئی پس چرا اختلاف دارید
شما در انجیل؟! و نیست اختلاف مگر در انجیلی که در دست شماست، اگر باقی می بود بر همان نحو که اول نازل شده بود
اختلاف نمی کردید در آن و لیکن من افاده می نمایم براي تو سرّ اختلاف انجیل را: بدان که چون انجیل اول ناپیدا شد جمع
شدند نصاري بسوي علماي خود و گفتند: عیسی کشته شد و انجیل ناپیدا شد، و شما علمائید چه مصلحت می دانید؟
پس الوقا و مرقابوس گفتند: انجیل در سینه ماست، ما در هر روز یکشنبه یک سفر را براي شما بیرون می آوریم؛ پس محزون
و غمگین مباشید و معبدهاي خود را خالی نگذارید که تا در هر روز یکشنبه یک سفر انجیل را از براي شما می خوانیم تا همه
جمع شود! پس الوقا و مرقابوس و یوحنا و متّی نشستند این انجیل را براي شما وضع کردند بعد از
آنکه انجیل اول ناپیدا شد، این چهار نفر شاگردان گذشتگان بودند، آیا دانسته اي اي جاثلیق این را؟
جاثلیق گفت: من این را نمی دانستم، الحال دانستم و بر من ظاهر شد از زیادتی علم تو به انجیل، و شنیدم از تو چیزي چند از
آنها که می دانستم که دلم شهادت می دهد که آنچه تو می گوئی حق است.
پس حضرت به مأمون و حاضران مجلس فرمود: گواه باشید بر آنچه او گفت.
گفتند: گواه شدیم.
پس رو کرد به جاثلیق و فرمود: بحقّ عیسی و مادرش بگو که آیا می دانی که متّی گفته است: مسیح پسر داود پسر ابراهیم پسر
اسحاق پسر یعقوب پسر یهودا پسر خضرون است؛ و مرقابوس در نسب آن حضرت گفته است: عیسی پسر مریم است و او
کلمه خداست که او را حلول فرمود در جسد آدمی پس انسان شد؛ الوقا گفته است: عیسی بن مریم و مادرش دو انسان بودند
از گوشت و خون پس داخل شد بر ایشان روح القدس، پس تو می گوئی که عیسی بر نفس خود شهادت داده است که به
حق و راستی می گویم به
ص: 1146
شما که بالا نمی رود به آسمان مگر کسی که از آسمان فرود آمده باشد مگر شتر سواري که خاتم پیغمبران است که او به
آسمان بالا خواهد رفت و فرود خواهد آمد، پس چه می گوئی در این قول؟
جاثلیق گفت: این قول گفته عیسی است، ما انکار نمی کنیم.
فرمود: چه می گویی در گواهی الوقا و مرقابوس و متّی که بر عیسی داده اند آنچه به او نسبت داده اند؟
جاثلیق گفت: دروغ بسته اند بر عیسی!
حضرت فرمود: اي قوم! نشنیده اید که ستایش ایشان کرد و گفت: ایشان علماي انجیلند
و گفته ایشان حق است؟
پس جاثلیق گفت: اي عالم مسلمانان! می خواهم مرا معاف داري از امر این گروه.
باز بعد از مناظرات بسیار، حضرت از او پرسید: آیا در انجیل نوشته است که پسر زن نیکوکار خواهد رفت و بار قلیطا بعد از او
خواهد آمد، و او سبک خواهد کرد تکلیفهاي دشوار را و تفسیر خواهد کرد براي شما هر چیز را و گواهی خواهد داد براي
من چنانچه من گواهی دادم براي او، من مثلها براي شما آوردم و او تأویل آنها را براي شما خواهد آورد، آیا ایمان می آورید
که این در انجیل است؟
.«1» جاثلیق گفت: بلی
در حدیث موثق از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: از جمله مواعظی که حق تعالی به عیسی علیه السّلام وحی
فرمود این بود که:
اي عیسی! منم پروردگار تو و پروردگار پدران تو، نام من واحد است، و منم یگانه که تنها همه چیز را خلق کردم و همه چیز
از صنع من است و همه خلق در قیامت بسوي من بر می گردند.
اي عیسی! توئی مسیح و با برکت به امر من، و تو خلق می کنی از گل مانند هیئت مرغ
ص: 1147
به اذن من، و تو زنده می کنی مردگان را به کلام من، بسوي من رغبت نما و از عقاب من ترسان باش که پناهی نمی یابی از
عذاب من مگر آنکه بسوي من آئی.
اي عیسی! وصیت می کنم تو را وصیت کسی که مهربان باشد بر تو به رحمت در وقتی که لازم شده است براي تو از جانب
من دوستی به سبب آنکه طلب کردي امري چند را که موجب خشنودي من است،
پس تو را با برکت گردانیدم در بزرگی و خردسالی و در هر جا که باشی گواهی می دهم که تو بنده من و پسر کنیز منی.
اي عیسی! مرا نزدیک دان به خود چنانچه آنچه در خاطر تو می گذرد به تو نزدیک است، و یاد کن مرا براي ذخیره آخرت
خود، و تقرّب جو بسوي من به کردن نوافل و سنّتها، و بر من توکل کن تا کارهاي تو را بسازم، و بر غیر من اعتماد مکن که
کارهاي تو را به او گذارم و یاري تو نکنم.
اي عیسی! صبر کن بر بلاهاي من و راضی باش به قضاهاي من و چنان باش که من می خواهم که چنان باشی، بدرستی که من
می خواهم اطاعتم کنند و معصیت من نکنند.
اي عیسی! زنده دار یاد مرا به زبان خود و جا ده محبت مرا در دل خود.
اي عیسی! بیدار و آگاه باش در ساعتهایی که مردم در خواب غفلتند، و بیان کن براي مردم لطایف حکمتهاي مرا.
اي عیسی! رغبت کننده باش به ثواب من و ترسان باش از عذاب من، و بمیران دل خود را از خواهش شهوتهاي دنیا به ترس از
من.
اي عیسی! شبها را رعایت کن براي طلب خشنودي من، و روزها را به تشنگی بگذران به روزه داشتن براي روز حاجت خود
نزد من.
اي عیسی! سعی کن در نیکیها به قدر طاقت خود تا معروف گردي به نیکی به هر جانب که متوجه شوي.
اي عیسی! حکم کن در میان مردم به آنچه به جهت خیر خواهی ایشان به تو وحی کرده ام، و حکم مرا در میان ایشان برپا دار،
بتحقیق که فرستاده ام براي تو کتابی را
که شفا بخشنده سینه ها است از مرضهاي شک و شبهه شیطان.
ص: 1148
اي عیسی! به راستی می گویم که ایمان نمی آورد به من کسی از خلق من مگر آن که خاشع و گریان می شود براي من، و
خاشع نمی شود براي من مگر آن که امید می دارد از من ثواب مرا، پس گواه می گیرم تو را که او ایمن است از عقاب من تا
تغییر ندهد دین مرا و بدل نکند سنّت مرا.
اي عیسی پسر بکر منقطع از دنیا و متوسل به حق تعالی- یعنی پسر مریم-! بر خود گریه کن گریه کردن کسی که وداع اهل
خود کرده باشد در دنیا و دنیا را دشمن داشته باشد و براي اهلش گذاشته باشد، و نباشد رغبت او مگر در آنچه نزد خداست از
ثواب آخرت.
اي عیسی! با این ترك دنیا که گفتم باید که سخن خود را نرم کنی با مردم، و به هر که برسی سلام بکنی، و بیدار باشی در
وقتی که دیده هاي نیکان نیز در خواب است براي حذر کردن از زلزله هاي شدید و هولهاي عظیم روز قیامت در وقتی که نفع
نمی بخشد نه اهل و نه فرزندي و نه مال.
اي عیسی! سرمه کش دیده خود را به میل اندوه در هنگامی که اهل بطالت می خندند.
اي عیسی! با خشوع باش و صبرکننده باش، پس خوشا حال تو اگر برسد به تو آنچه وعده داده ام صبر کنندگان را.
اي عیسی! هر روز تعلقی از تعلقهاي دنیا را از خود دور کن تا آخر بر تو دشوار نباشد ترك دنیا، بچش از دنیا آنچه مزه اش بر
طرف شده است، پس به راستی می گویم که در
دست تو نیست مگر همان ساعت و روزي که در میانش هستی، پس اکتفا کن از دنیا به قدر کفاف و سعی کن در تحصیل
توشه آخرت خود و اکتفا کن به جامه هاي درشت و طعامهاي بی مزه، زیرا که می بینی آنچه می پوشی و می خوري آخر به
چه چیز منتهی می شود، و می پرسند آنچه را متصرف می شوي از دنیا که از کجا بهم رسانیدي و در کجا صرف کردي؟
اي عیسی! بدرستی که از تو سؤال خواهم کرد در قیامت، پس رحم کن بر ضعفا چنانچه من بر تو رحم می کنم و قهر و زجر
بر یتیمان مکن.
اي عیسی! گریه کن بر نفس خود در نماز، و نقل نما قدمهاي خود را بسوي جاهاي نماز، و به من بشنوان صداي لذیذ خود را
به ذکر من، زیرا که احسان من بر تو بسیار است.
ص: 1149
اي عیسی! بسا امّتها را هلاك کردم به گناهی چند که تو را از آنها نگاهداشتم.
اي عیسی! مدارا کن با ضعیفان و دیده ناتوان خود را به آسمان بگشا و مرا دعا کن که من به تو نزدیکم، و دعا مکن مرا مگر
با تضرع و فراغ خاطر از یاد غیر من که اگر چنین مرا بخوانی اجابت تو می کنم.
اي عیسی! این دنیاي فانی را نپسندیدم براي ثواب آنها که پیش از تو بودند، و نه براي عقاب آنها که انتقام از ایشان کشیدم،
بلکه ثواب و عقاب هر دو را به آخرت انداختم که ابدي است و زوال ندارد.
اي عیسی! تو فانی می شوي و من باقی می مانم، و از جانب من است روزي تو و نزد من است وقت
مردن تو و بسوي من است بازگشت تو و بر من است حساب تو، پس از من سؤال کن و از غیر من سؤال مکن، و نیکو مرا دعا
کن تا به نیکو تو را اجابت کنم.
اي عیسی! چه بسیارند آدمیان و چه کمند صبر کنندگان چنانچه درخت بسیار است و درختی که میوه اش نیکو باشد کم
است، پس تو را فریب ندهد خوشایندگی درختی تا میوه اش را نچشی، یعنی از نیکی ظاهر مردم فریب مخور تا اخلاق و
اعمال ایشان را امتحان نکنی.
اي عیسی! فریب ندهد تو را حال کسی که تمرّد و نافرمانی من می کند و روزي مرا می خورد و عبادت غیر مرا می کند پس
مرا می خواند نزد شدتها و بلاها، و من دعاي او را مستجاب می کنم پس باز بر می گردد به شرك و گناه خود و ترك گناه
خود نمی کند، آیا بر من تمرّد می کند یا غضب مرا متعرض می شود؟! پس سوگند می خورم بذات مقدس خود که او را
بگیرم گرفتنی که مفرّي و گریزگاهی از آن نداشته باشد و پناهی بجز من نیابد، به کجا می گریزد از آسمان و زمین من؟!
اي عیسی! بگو مر ستمکاران بنی اسرائیل را که: نخوانید مرا و حال آنکه حرامها را در زیر بغل خود گرفته اید و بتها را در
خانه هاي خود گذاشته اید، یعنی مالها و فرزندان و زنان خود را بت خود گردانیده اید و آنها را بر رضاي خدا اختیار می
کنید، بدرستی که من سوگند خورده ام که هر که مرا بخواند اجابت او بکنم و با این حال که مرا بخوانند اجابت من
ص: 1150
لعنت خواهد بود بر ایشان تا پراکنده شوند.
اي
عیسی! چند نظر جمیل بسوي ایشان کنم و انتظار ایشان کشم و ایشان را به درگاه خود طلبم و این گروه در غفلت باشند و
بازگشت بسوي من نکنند، و سخنهاي حق از دهان ایشان بیرون می آید و دل ایشان از آن خبر ندارد، و متعرض غضب من می
شوند به گناهان و اظهار محبت می نمایند نسبت به مؤمنان.
اي عیسی! باید که زبان تو در آشکار و پنهان یکی باشد، همچنین دل تو و دیده تو باید که بسوي رضاي آنکه او را دوست
می داري نظر کند، بپیچ دل و زبان خود را از حرام و بپوش دیده خود را از آنچه خیري در آن نیست، بسا کسی که یک نظر
کند و آن نظر کردن در دلش تخم شهوتی بکارد و آن شهوت او را هلاك گرداند.
اي عیسی! رحیم و مهربان باش و چنان باش براي بندگان من که می خواهی بندگان من با تو چنان باشند، و بسیار یاد کن
مردن و مفارقت کردن اهل و فرزندان خود را، و مشغول لهو و امور باطل مشو که لهو صاحبش را فاسد می گرداند، و غافل
مشو از یاد من که غافل از من دور است؛ یاد کن مرا به اعمال شایسته تا تو را یاد کنم به رحمت و ثواب خود.
اي عیسی! توبه کن بسوي من بعد از گناه و مرا به اعمال شایسته یاد کن و به یاد توبه کنندگان بیاور و ایمان بیاور به آنکه توبه
را قبول می کنم، و نزدیکی بجو بسوي مؤمنان و امر کن ایشان را که مرا بخوانند با تو؛ و زنهار مگذار که دعاي مظلومی در
درگاه من بلند شود
که قسم بذات مقدس خود خورده ام که از براي دعاي او دري از آسمان بگشایم و دعاي او را مستجاب گردانم اگر چه بعد
از مدتی باشد.
اي عیسی! بدان که مصاحب بد گمراه می کند و همنشین بد هلاك می کند، پس بدان که باکی همنشینی می کنی و اختیار
کن براي خود برادران از مؤمنان.
اي عیسی! توبه کن بسوي من که بر من عظیم و بزرگ نمی نماید آمرزش گناهان، و منم رحیم ترین رحیمان.
اي عیسی! عمل کن از براي نفس خود در مهلتی که یافته اي از اجل خود پیش از آنکه بمیري و دیگري از براي تو نکند،
بدرستی که من جزا می دهم به حسنه چندین برابر آن، و
ص: 1151
گناه، صاحبش را هلاك می کند، و پیشی گیر و سعی نما در اعمال صالحه چه بسیار مجلسی هست که چون اهلش برمی
خیزند از عذاب جهنم آزاد شدند.
اي عیسی! ترك نما دنیاي فانی منقطع را و راه رو در اثر منزلهاي آنها که پیش از تو بوده اند، و ایشان را بخوان و با ایشان راز
بگو، آیا از ایشان صدائی می شنوي؟! پس از احوال ایشان پند بگیر و بدان که بزودي تو با سایر زندگان به ایشان ملحق
خواهید شد.
اي عیسی! بگو به آنها که تمرّد می کنند به معصیت من و مداهنه می کنند با اهل معاصی که متوقع عقوبت من و منتظر هلاك
شدن باشند که عن قریب مستأصل خواهند شد با هلاك شدگان دیگر، خوشا حال تو اي پسر مریم پس خوشا حال تو اگر
اخذ کنی به آدابی که امر فرموده است تو را به آنها خداوند تو که رحیم و مهربان است بر تو و ابتدا
کرده است
تو را به نعمت پیش از آنکه بطلبی از نهایت کرم خود، و در هر شدتی و بلائی فریادرس توست، پس معصیت او مکن.
اي عیسی! بدرستی که حلال نیست تو را معصیت من، بتحقیق که عهد کردم بسوي تو چنانچه عهد کردم بسوي پیغمبرانی که
پیش از تو بودند و من بر این عهد از گواهانم.
اي عیسی! گرامی نداشته ام خلقی را به مثل دین خود، و انعام نکرده ام بر کسی به مثل رحمت خود.
اي عیسی! به آب بشوي ظاهر خود را و دوا کن به حسنات و طاعات دردهاي باطن خود را، زیرا که بازگشت تو بسوي من
است.
اي عیسی! عطا نمودم به تو آنچه انعام فرموده ام به آن بر تو فراوان بی آنکه آن را مکدّر گردانم به بلائی یا مصیبتی، و از تو
قرضی طلبیدم براي نفع تو پس بخل ورزیدي تا هلاك شدي.
مؤلف گوید: این خطاب و بعضی از خطابهاي دیگر اگر چه به حسب ظاهر با عیسی علیه السّلام است، امّا مراد امّت آن
حضرت است.
اي عیسی! خود را زینت ده به دین حق و به دوستی مساکین و درویشان و راه رو بر روي زمین به همواري و شکستگی، و در
هر بقعه زمین نماز کن که همه پاك است.
ص: 1152
اي عیسی! کمر ببند براي عبادت من که هر چه آمدنی است- یعنی مرگ- نزدیک است، و بخوان کتاب مرا با طهارت و
وضو، و بشنوان به من از خود صداي حزینی.
اي عیسی! خیري نیست در لذّتی که دائم نباشد و در عیشی که از صاحبش زایل شود.
اي پسر مریم! اگر ببیند دیده تو آنچه من مهیّا
نموده ام از براي دوستان شایسته خود، هرآینه بگدازد دل تو و هلاك شود نفس تو از شوق آنها؛ مثل خانه آخرت خانه اي
نیست، در آنجا مجاورت می نمایند با پاکان و داخل می شوند بر ایشان ملائکه مقرّبان، و از جمیع اهوال قیامت ایمنند اهل آن
خانه و آن خانه اي است که نعیم آن متغیر نمی شود و از اهلش زایل نمی شود.
اي پسر مریم! رغبت نما در تحصیل خانه آخرت با آنها که رغبت می نمایند در آن، زیرا که آن خانه نهایت آرزوي آرزو
کنندگان است و دیدنش خوشایند است، خوشا حال تو اي پسر مریم اگر بوده باشی از عمل کنندگان براي آن و داخل شوي
در آن خانه با پدران خود آدم و ابراهیم علیهما السّلام در باغستانها و نعیمهایی که هرگز نخواهی بدل نمود آنها را به نعمت
دیگر یا از آن خانه منتقل شوي به خانه دیگر، چنین جزا می دهم پرهیزکاران را.
اي عیسی! بگریز بسوي من با آنها که می گریزند از آتشی که پیوسته زبانه اش بلند است، و آتشی که داراي غلها و زنجیرها و
عذابها است، و هرگز نسیمی داخل آن نمی شود و هرگز غمی از آن بیرون نمی رود، و قطعه ها است مانند قطعه هاي شب تار
همه از ظلمت، هر که از آن نجات یابد فایز و رستگار است، و نجات نمی یابد از آن کسی که از هلاك شدگان باشد، و آن
خانه جباران و از حد بدر روندگان و ستمکاران است، و جاي هر درشت بدخو و هر فخر کننده متکبر است.
اي عیسی! بد خانه اي است جهنم براي کسی که بسوي آن میل نماید، و بد قرار گاهی است خانه ظالمان، امر می کنم
تو را که در حذر باشی از شرّ نفس خود، پس دانا و بینا باش به عظمت و قهر من.
اي عیسی! هر جا که باشی مترصد رحمت من و در یاد من باش و از عقاب من ترسان باش و گواهی بده که من تو را خلق
کرده ام و تو بنده منی و من تو را صورت بخشیده ام و از
ص: 1153
رحم به زمین فرستادم.
اي عیسی! چنانچه شایسته نیست دو زبان در یک دهان و دو دل در یک سینه، همچنین دو غرض و دو محبت و دو خیال در
یک دل نمی باشد، پس محبت غیر مرا از دل خود به در کن تا اعمال تو براي من خالص گردد.
اي عیسی! دیگران را بیدار مکن در هنگامی که خود در خواب غفلت باشی، و دیگران را آگاه مکن در حالتی که خود در
لهو و لعب باشی، و بازگیر خود را از شهوتهاي هلاك کننده دنیا چنانچه طفل را از شیر بازمی گیرند، و هر شهوت و هر
خواهشی که تو را از من دور می کند از آنها دوري کن، بدان که تو نزد من منزلت رسول امین داري پس از من در حذر باش
که هر که را قربش بیشتر است باید که حذر او بیشتر باشد، بدان که دنیاي تو آخر تو را بسوي من می افکند و من تو را به علم
خود مؤاخذه خواهم کرد، و باید که نفست ذلیل و شکسته باشد در وقتی که مرا یاد می کنی و دلت با خشوع باشد در هنگامی
که مرا به یاد مردم می آوري، و باید که بیدار باشی در وقتی که غافلان
در خوابند.
اي عیسی! این نصیحت من است مر تو را و پند و موعظه من است مر تو را پس قبول کن و بگیر از من که منم پروردگار
عالمیان.
اي عیسی ! هرگاه صبر کند بنده من در تحصیل رضاي من، ثواب عمل او بر من است، و من نزد اویم هرگاه مرا می خواند و
من بسم از براي انتقام کشیدن از عاصیان خود، به کجا می گریزند از من ستمکاران؟!
اي عیسی! نیکو کن سخن خود را، و هر جا که باشی عالم و دانا و طلب کننده علم باش.
اي عیسی! حسنات و کارهاي نیک خود را بسوي من بفرست تا آنکه همیشه آنها را براي تو یاد کنم، و چنگ زن در وصیتها و
نصیحتهاي من که در آنها شفاي دلها است.
اي عیسی! اگر مکر کنی از مکر من ایمن مباش، در وقتی که به خلوت تو را گناهی میسّر شود یاد مرا فراموش مکن.
اي عیسی! پیوسته در محاسبه نفس خود باش چون بازگشت تو بسوي من است تا
ص: 1154
بیابی از من مثل ثواب عمل کنندگان را، زیرا که من اجر ایشان را مضاعف می دهم و من بهترین مزددهندگانم.
اي عیسی! تو را به کلام خود آفریدم بی پدر و از مریم متولد شدي به امر من، و جبرئیل امین روحی که من از روحها برگزیده
بودم به امر من در مریم دمید تا زنده شدي و بر روي زمین راه رفتی، اینها همه براي مصلحتی چند بود که پیوسته در علم قدیم
من بود.
اي عیسی! زکریا به منزله پدر توست، و محافظت کننده مادر تو بود، در وقتی که به نزد او می رفت در
محراب و روزي بهشت نزد او می یافت؛ و یحیی نظیر توست از میان سایر خلق من، بخشیدم او را به مادرش بعد از پیري او بی
آنکه در او و در شوهرش قوّت فرزند بهم رسانیدن باشد، خواستم که از براي او ظاهر گردد قدرت و پادشاهی من و در تو
هویدا شود توانائی من که هر چه را به هر نحو که می خواهم می توانم آفرید؛ و بدان که محبوبترین شما نزد من کسی است
که اطاعت من بیشتر کند و از من ترسان تر باشد.
اي عیسی! بیدار باش و ناامید از رحمت من مشو و مرا تسبیح بگو با آنها که مرا تسبیح می گویند و به سخن طیّب مرا به پاکی
یاد کن.
اي عیسی! چگونه کافر می شوند بندگان به من و حال آنکه همه در تحت قدرت منند و در زمین من می گردند و جاهلند به
نعمتهاي من و دوستی با دشمن من می کنند و چنین هلاك می شوند کافران.
اي عیسی! بدرستی که دنیا زندانی است بدبو، و زینت یافته است در این زندان براي مردم چیزي چند که جباران براي آنها
یکدیگر را می کشند، زنهار که ترك کن دنیا را که هر نعمت او زایل می شود و نعیم آن نیست مگر اندکی.
اي عیسی! مرا طلب کن در وقتی که به جامه خواب می روي که در آن وقت نیز مرا می یابی، و مرا بخوان در حالتی که مرا
دوست داري که من شنواترین شنوندگانم و مستجاب می کنم دعاي دعا کنندگان را.
اي عیسی! از من بترس و بندگان مرا از عقوبت من بترسان شاید که دست کوتاه کنند از آنچه می کنند، و اگر هلاك شوند
دانسته هلاك شوند.
حیاه
القلوب، ج 2، ص: 1155
اي عیسی! از درنده می ترسی و از مرگ می ترسی، پس، از من که اینها را آفریده ام چرا نمی ترسی؟!
اي عیسی! پادشاهی مخصوص من است و در دست من است، و منم پادشاه حقیقی، اگر اطاعت من کنی تو را داخل بهشت
خود می کنم در جوار صالحان.
اي عیسی! اگر من با تو در خشم باشم نفع نمی بخشد تو را راضی بودن هر که از تو راضی باشد، و اگر من از تو خشنود باشم
ضرر نمی رساند به تو هر که با تو در غضب باشد.
اي عیسی! مرا در پنهان یاد کن تا تو را به رحمتهاي خاصّ پنهان خود یاد کنم، و مرا آشکارا یاد کن تا تو را در مجمعی بهتر
از مجمع آدمیان در ملکوت اعلا یاد کنم.
اي عیسی! مرا دعا کن مانند دعاي غرق شده که او را فریادرسی نباشد.
اي عیسی! سوگند دروغ مخور به من که عرش من از غضب بر تو می لرزد.
اي عیسی! دنیا عمرش کوتاه است و آرزوهایش دراز است و نزد من خانه اي هست بهتر از آنچه اهل دنیا جمع می کنند.
اي عیسی! بگو به ستمکاران بنی اسرائیل که: چه خواهید کرد در وقتی که بیرون آورم از براي شما نامه اي که به راستی سخن
گوید و ظاهر کند رازهائی را که پنهان می کردید و مشتمل باشد بر هر چه شما کرده اید؟!
اي عیسی! بگو به ستمکاران بنی اسرائیل که: شسته اید روهاي خود را به انواع گناهان، و به عیبها آلوده کرده اید دلهاي خود
را، آیا به من مغرور می شوید یا بر من جرأت می کنید؟! خود را براي اهل دنیا به بوهاي خوش خوشبو می کنید و اندرونهاي
شما نزد
من مانند مردارهاي گندیده است که گویا مردگانید.
اي عیسی! بگو به ایشان که: ناخنهاي خود را قطع کنید از کسب حرام، و گوشهاي خود را کر کنید از شنیدن فحش و کلام
قبیح، و به دلهاي خود رو به من آورید که من پاکیزگی و نیکوئی صورتهاي شما را نمی خواهم بلکه پاکی و نیکی دلهاي
شما را می خواهم.
اي عیسی! شاد شو به حسنه اي که بکنی که موجب خشنودي من است، و گریه کن بر گناه خود که موجب غضب من است،
و آنچه نمی خواهی نسبت به تو بکنند با دیگري آن را
ص: 1156
مکن، اگر بر جانب راست رویت طپانچه بزنند جانب چپ را پیش کن، و تقرّب جو بسوي من به دوستی کردن با مردم تا
توانی، و از بی خردان و جاهلان رو بگردان و با ایشان معارضه مکن.
اي عیسی! ذلیل باش براي آنها که کارهاي نیک می کنند و با ایشان شریک شو در نیکی و گواه باش بر ایشان، بگو به
ستمکاران بنی اسرائیل که: اي دوستان بد و همنشینان بر بدي! اگر ترك نکنید اعمال قبیحه خود را هرآینه شما را مسخ خواهم
کرد به میمون و خوك.
اي عیسی! بگو به ظالمان بنی اسرائیل که: اهل حکمت و علم و عمل از ترس من می گریند و شما هرزه می گوئید و می
خندید با آن گناهان که دارید، آیا براتی از من به شما رسیده است؟ یا نامه امانی از عذاب من در دست دارید؟ یا دانسته
متعرض عقوبت من می شوید؟ پس بذات مقدس خود سوگند می خورم که شما را به عذابی معذّب گردانم که مثلی و عبرتی
باشد براي آیندگان؛ پس
بدرستی که تو را وصیت می کنم اي پسر مریم بکر بتول ترك کرده دنیا به سیّد پیغمبران و دوست من از میان ایشان احمد که
صاحب شتر سرخ است و صاحب روي نورانی که نورش جهان را روشن خواهد کرد، آن پاکدل شدید الغضب از براي من و
صاحب حیاي بسیار کریم، بدرستی که او رحمت است براي عالمیان و بهترین فرزندان آدم است نزد من در روز قیامت و
گرامی ترین گذشتگان است بر من و نزدیکترین پیغمبران است بسوي من، از عرب بهم خواهد رسید و بی خط و سواد با علوم
اولین و آخرین مبعوث خواهد شد، و دین مرا در میان مردم جاري خواهد کرد و صبر خواهد کرد در بلاها و آزارها براي
رضاي من و جهاد خواهد کرد با مشرکان به بدن خود براي حفظ دین من.
اي عیسی! تو را امر می کنم که خبر دهی به آمدن او بنی اسرائیل را و امر کنی ایشان را که تصدیق او بکنند و ایمان به او
بیاورند و پیروي و یاري او بنمایند. [عیسی گفت: خدایا! او کیست؟ فرمود: اي عیسی! او را راضی کن تا از تو راضی باشم؛
عیسی گفت: خدایا!
ص: 1157
محمد نام اوست و رسول من است بسوي کافه مردمان، و منزلت او از همه کس به من «1» [: قبول کردم پس او کیست؟ فرمود
نزدیکتر است و شفاعت او نزد من از شفاعت همه کس لازمتر است، خوشا حال آن پیغمبر و خوشا حال امّت او اگر تا وقت
مردن بر راه حقّ او درست بمانند، ستایش خواهند کرد او را اهل زمین و استغفار خواهند
کرد براي امّت او اهل آسمان، و امین است بر رسالتهاي من و صاحب میمنت است، پاك است از اخلاق بد، معصوم است از
گناهان، بهترین گذشتگان و آیندگان است نزد من، و در آخر الزمان خواهد بود، و چون او بیرون آید آسمان بارانهاي
رحمت بر زمین ریزد و زمین انواع نعمتها و زینتهاي خود را بیرون آورد، و دست بر هر چیز بگذارد من در آن چیز برکت
بگذارم، زنان بسیار داشته باشد و فرزندان کم داشته باشد، و در مکه ساکن گردد در جائی که ابراهیم اساس کعبه را گذاشت.
اي عیسی! دین او سهل و آسان است، قبله او کعبه است، و او از گروه من است و من با اویم، پس خوشا حال او خوشا حال او،
از براي اوست حوض کوثر و بهترین جاهاي بهشت عدن زندگی کند گرامی ترین زندگیها و از دنیا بیرون رود با شهادت، در
قیامت او را حوضی خواهد بود بزرگتر از ما بین مکه تا مطلع آفتاب از شراب ناب سر به مهر بهشت، و در دور آن حوض
جامها باشد به عدد ستاره هاي آسمان و کوزه ها باشد به عدد کلوخهاي زمین، و در آن آب لذت جمیع شرابها و میوه هاي
بهشت باشد و هر که یک شربت از آن بیاشامد هرگز تشنه نشود، و او را مبعوث خواهم کرد بعد از مدتی که میان تو و او
فاصله اي شود، پنهان او با آشکار او و کردار او با گفتار او موافق باشد، امر نکند مردم را به چیزي مگر آنکه اول آن را بجا
آورد، دین او جهاد کردن باشد در دشواري و آسانی
و منقاد او گردند اهل شهرها و براي او خاضع گردد پادشاه روم بر دین او و دین پدرش ابراهیم، در هنگام طعام خوردن نام
خدا می برد، به هر که می رسد سلام می کند، و نماز می کند در هنگامی که مردم در خوابند.
ص: 1158
او را پنج نماز واجب هست در هر شبانه روزي، که اول نماز او اللّه اکبر است و آخر نمازش سلام است، در وقت هر نماز ندا
کنند مردم را به نماز که نماز خوانند چنانچه در معرکه جنگ مردم را براي جنگ ندا می کنند، و قدمها را صف می کنند در
نماز چنانچه ملائکه قدمهاي خود را صف می کنند، و خاشع است براي من دل او و نور در سینه اوست و حق بر زبان اوست و
او با حق است هر جا که باشد، اصلش یتیم است و مانند درّ یتیم از خلق ممتاز است، مدتی در میان قوم خود باشد که قدر او را
نشناسند و مرتبه او را ندانند، دیده اش به خواب می رود و دلش به خواب نمی رود، و شفاعت کردن مخصوص اوست و زمان
امّت او به قیامت متصل خواهد شد، چون امّت با او بیعت کنند دست رحمت من بر بالاي دست ایشان است، و هر که بیعت او
را بشکند بر خود ستم کرده است، و کسی که وفا کند به بیعت او من وفا کنم براي او به بهشت، پس امر کن ستمکاران بنی
اسرائیل را که نام او را از کتابهاي خود محو نکنند و صفت او را که من در کتابهاي ایشان فرستاده ام تحریف نکنند، سلام مرا
به او برسانند بدرستی
که او را در قیامت مرتبه عظیمی خواهد بود.
اي عیسی! هر چه تو را به من نزدیک می گرداند تو را بر آن دلالت کردم، و هر چه تو را از من دور می گرداند تو را از آن
نهی کردم، پس هر چه از براي خود بهتر می دانی آن را اختیار کن.
اي عیسی! بدرستی که دنیا شیرین است و تو را در دنیا به کار داشته ام که اطاعت من کنی، پس اجتناب کن از دنیا آنچه تو را
از آن حذر فرمودم و بگیر از دنیا آنچه به تو عطا کردم به فضل خود، و نظر کن در کرده هاي خود مانند نظر کردن بنده
گناهکار، و نظر مکن در عمل دیگران مانند نظر کردن پروردگار، در دنیا زاهد باش و ترك کن لذّات آن را، و رغبت مکن
در آنها که باعث هلاك تو می شود.
اي عیسی! تعقّل و تفکّر و نظر کن در نواحی زمین و عبرت بگیر که چگونه بوده است عاقبت ستمکاران.
اي عیسی! هر وصیتی که تو را کردم همه نصیحت و خیرخواهی تو است، گفته هاي من همه حقّ است و منم خداوند حق
ظاهرکننده، و به راستی می گویم که اگر معصیت من
ص: 1159
بکنی بعد از آنکه تو را خبر کردم نخواهد بود تو را از عقوبت من دوستی و یاوري که دفع آن از تو بکند.
اي عیسی! ذلیل گردان دل خود را به ترس از من، و نظر کن در دنیا به هر که حالش از تو پست تر است و شکر کن، و نظر
مکن به حال کسی که از تو به حسب دنیا بالاتر است، و بدان که سر
هر خطا و گناهی محبت دنیا است پس دوست مدار دنیا را که من آن را دوست نمی دارم.
اي عیسی! دل خود را به من شاد گردان و بسیار یاد کن مرا در خلوتها و بدان که من دوست می دارم که لابه و تضرع کنی به
درگاه من، و باید که در حال مناجات من زنده دل باشی نه مرده دل.
اي عیسی! هیچ چیز را در بندگی با من شریک مکن، و از غضب من در حذر باش، و مغرور مشو به صحت بدن، و خود را در
دنیا محل آرزوي مردم مکن که دنیا مانند سایه است که بزودي بر طرف شود، و آنچه می آید از دنیا مانند گذشته هاي آن
است؛ چنانچه از گذشته ها اثري نمانده است و و بالش مانده است، آینده نیز چنین خواهد گذشت پس سعی کن در اعمال
صالحه به قدر طاقت خود و با حق باش هر جا که باشی هر چند تو را پاره پاره کنند و به آتش بسوزانند، پس کافر مشو به من
بعد از شناختن من و مباش از جاهلان.
اي عیسی! بریز نزد من آب از دیده هاي خود و خاشع شو براي من به دل خود.
اي عیسی! استغاثه کن به من در حالات شدت که من فریادرس مکروبانم و مستجاب کننده دعاي مضطرّانم و منم رحم کننده
.«1» ترین رحم کنندگان
و به سند موثق از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: حضرت عیسی علیه السّلام به حواریان گفت: اي بنی اسرائیل!
اندوهناك مشوید بر آنچه فوت می شود از دنیاي شما هرگاه به سلامت باشد از براي شما دین شما، چنانچه اندوهناك نمی
شوند اهل دنیا بر
حیاه القلوب،
ج 2، ص: 1160
.«1» آنچه فوت شود از دین ایشان هرگاه سالم باشد از براي ایشان دنیاي ایشان
و در کتب معتبره از حضرت عیسی علیه السّلام منقول است که فرمود: خوشا حال آنان که بر یکدیگر رحم می کنند، ایشان
مرحومند به رحمت الهی در روز قیامت؛ خوشا حال آنان که اصلاح می کنند در میان مردم، ایشان مقرّبان درگاه حقّند در
قیامت؛ خوشا حال آنان که دلهاي خود را پاك کرده اند از اخلاق ذمیمه، ایشان محل رحمت خاص الهی اند در قیامت؛
خوشا حال آنها که تواضع و فروتنی می کنند در دنیا، ایشان بر منبرهاي پادشاهی خواهند بود در روز قیامت؛ خوشا حال
مساکین و فقیران که از براي ایشان است ملکوت آسمان؛ خوشا حال آنان که در دنیا به اندوه می گذرانند که شادي براي
ایشان است در قیامت؛ خوشا حال آنها که در دنیا گرسنه و تشنه می باشند براي خشوع نزد خدا که از رحیق بهشت در قیامت
می آشامند؛ خوشا حال آنان که به پاکدامنی از مردم دشنام می شنوند و صبر می کنند که ملکوت آسمان براي ایشان است؛
خوشا حال شما اگر حسد بر شما برند مردم و دشنام دهند شما را و هر کلمه قبیحی در حقّ شما گویند پس شاد شوید و خوش
حال گردید که به سبب این مزد شما در آسمان بسیار خواهد بود.
و فرمود: اي بنده هاي بد! ملامت می کنید مردم را به گمانی که به ایشان می برید و ملامت نمی کنید خود را بر آنچه به یقین
از خود می دانید؟!
اي بنده هاي دنیا! می تراشید سرهاي خود را و کوتاه می کنید پیراهنهاي خود را و سرها را به زیر می افکنید و کینه و صفات
ذمیمه را
از سینه هاي خود دور نمی کنید؟!
اي بنده هاي دنیا! مثل شما مثل قبرهاي زینت کرده است که بیرونش خوشایند است براي نظر کنندگان و اندرونش
استخوانهاي پوسیده که به گناه آلوده است.
اي بنده هاي دنیا! مثل شما مثل چراغی است که از براي مردم روشنی می بخشد و خود را می سوزاند.
اي بنی اسرائیل! خود را در مجالس علما درآورید و دو زانو بنشینید بدرستی که خدا
ص: 1161
زنده می گرداند دلهاي مرده را به نور حکمت چنانچه زنده می کند زمین مرده را به باران درشت قطره.
اي بنی اسرائیل! کم سخن گفتن حکمتی است بزرگ پس بر شما باد به خاموشی که راحت نیکوئی است و موجب کمی وزر
و وبال و سبک شدن گناهان است، پس محکم کنید درگاه علم را که درگاه آن خاموشی است، بدرستی که حق تعالی
دشمن می دارد بسیار خنده کننده را در غیر محلّ تعجب و بسیار راه رونده را بدون حاجت، و خدا دوست می دارد والی و
پیشوائی را که مانند شبان از رعیت خود غافل نگردد، پس از خدا شرم دارید در پنهان چنانچه از مردم شرم می دارید در
آشکار، و بدانید که کلمه حکمت، گمشده مؤمن است پس بر شما باد به سعی کردن در تحصیل حکمت پیش از آنکه بالا
رود و از میان شما بر طرف شود، و بالا رفتنش به آن می شود که روایت کنندگان حکمتهاي الهی برطرف شوند.
اي صاحب علم! تعظیم نما دانایان را براي علم ایشان و ترك کن منازعه کردن با ایشان را، و خرد و حقیر شمار نادانان را براي
جهل ایشان، و مران و دور مکن نادانان را از خود و لیکن ایشان
را نزدیک خود بطلب و علم به ایشان بیاموز.
اي صاحب علم! بدان که هر نعمت که از شکر آن عاجز شوي به منزله گناهی است که بر آن مؤاخذه گردي، هر معصیت که
از توبه آن عاجز شوي به منزله عقوبتی است که به آن معاقب شوي.
اي صاحب علم! چه بسیار شدتها و بلاها است که نمی دانی چه وقت تو را فرا خواهد گرفت، پس مستعد شو براي آنها پیش
از آنکه به ناگاه به تو رسد.
و باز منقول است که روزي حضرت عیسی علیه السّلام به اصحاب خود فرمود که: اگر احدي از شما بگذرد بر برادر مؤمن
خود و ببیند که عورت او گشوده است، آیا گشوده تر خواهد کرد یا جامه را بر روي عورت او خواهد انداخت و خواهد
پوشید؟
گفتند: بلکه خواهد پوشید.
فرمود که: نه، بلکه می گشائید جامه را و عورت او را مکشوف تر می کنید.
ص: 1162
گفتند: اي روح اللّه! چگونه حال ما را چنین بیان کردي؟
فرمود: زیرا که بر عیبهاي برادر مؤمن خود مطّلع می شوید و آنها را نمی پوشید و او را رسوا می کنید، این مثل را براي این به
شما گفتم، به حق و راستی می گویم به شما که من شما را علم می آموزم که بعمل آورید و تعلیم دیگران نمائید و به شما
نمی آموزم که سبب عجب شما شود و خود را بزرگ دانید، بدرستی که نمی رسید به آنچه می خواهید از ثوابهاي آخرت
مگر به ترك مشتهیات دنیا، و ظفر نمی یابید بر آنچه آروزي آن دارید از درجات عالیه مگر به صبر کردن بر مکروهات و
شدتها، و زنهار که حذر کنید از نظر کردن که در
دل می کارد تخم شهوتی و همین بس است براي فتنه صاحبش، خوشا حال آن کسی که دیدنش به چشم دل باشد نه به چشم
سر، و نظر مکنید بر عیبهاي مردم مانند آقایان و نظر کنید در عیبهاي خود مانند بندگان بدرستی که مردم دو قسمند: بعضی
مبتلایند به عیبها و گناهان و بعضی عافیت یافته اند از اینها، پس اگر به مبتلا نظر کنید بر او رحم کنید و حمد کنید خدا را که
شما را عافیت داده است از بلاهاي ایشان، و اگر به اهل عافیت نظر کنید سعی کنید که خود را مثل ایشان گردانید و از خدا
عافیت بطلبید.
اي بنی اسرائیل! شرم نمی کنید از خدا آب که می خورید بر شما گوارا نیست اگر اندك خاشاکی در میان آب باشد، و اگر
به قدر بزرگی فیل از حرام فرو برید پروا نمی کنید؟!
اي بنی اسرائیل! در تورات شما را امر کرده است خدا که نیکی کنید با خویشان خود و هر که با شما نیکی کند در برابر او
نیکی بکنید، و من امر می کنم و وصیت می کنم شما را که پیوند کنید با هر که از شما قطع می کند، و عطا کنید به هر که از
شما منع عطاي خود می کند، و احسان نمائید به هر که با شما بدي می کند، و سلام کنید به هر که شما را دشنام می دهد، و
انصاف بورزید با هر که با شما خصمی می کند، و عفو کنید از هر که بر شما ستم می کند همچنان که دوست می دارید که
عفو کنند از بدیهاي شما، پس عبرت گیرید به عفو خدا از شما، آیا نمی بینید که آفتاب
خدا بر نیکوکار و بدکردار شما می تابد و باران او بر صالحان و خطاکاران شما می بارد؟! و اگر شما دوست ندارید مگر
کسی را که شما را دوست دارد، و احسان مکنید مگر با کسی که احسان با شما کند، و مکافات نکنید مگر با کسی که عطا
ص: 1163
نسبت به شما کند، پس چه فضیلت خواهد بود شمام را بر غیر شما؟ و سفیهانی که فضلی و علمی ندارند نیز آنها را می کنند،
و لیکن اگر می خواهید که دوستان و برگزیدگان خداوند عالمیان باشید پس احسان کنید با هر که با شما بدي کند و
درگذرید از هر که بر شما ظلم کند و سلام کنید بر هر که از شما رو بگرداند، و بشنوید سخن مرا و حفظ نمائید وصیت مرا و
رعایت کنید عهد مرا تا فقها و دانایان باشید.
به راستی می گویم به شما که پیوسته دلهاي شما متوجه جائی است که گنجهاي خود را در آنجا گذاشته اید که مبادا تلف
شود و ضایع گردد، پس گنجهاي خود را در آسمان بگذارید تا حفظ شود از آنکه آنها را کرم بخورد و یا دزد ببرد.
به حق و راستی می گویم به شما که بنده قادر نیست که خدمت کند دو خداوند را چنانچه باید بکند، و البته یکی را بر
دیگري اختیار خواهد کرد هر چند سعی کند، همچنین جمع نمی شود از براي شما محبت خدا و محبت دنیا.
به راستی می گویم به شما که بدترین مردم، عالمی است که اختیار کند دنیاي خود را بر علم خود پس دوست دارد دنیا را و
طلب نماید آن را و سعی کند در
آن، و اگر تواند که جمیع مردم را به حیرت گذارد براي دنیاي خود پروا نکند؛ چه نفع می بخشد کور را گشادگی نور آفتاب
و حال آنکه او نمی بیند، همچنین نفع نمی بخشد به عالم علمی که به آن عمل نکند؛ چه بسیار است میوه هاي درختان و از
همه منتفع نمی توان شد و همه را نمی توان خورد، همچنین علما بسیارند و از علم همه منتفع نمی توان شد؛ چه بسیار گشاده
است زمین و در همه جاي زمین ساکن نمی توان شد، همچنین سخن گویان بسیارند و سخن همه راست نمی باشد و بسیار
سخنی اعتماد را نمی شاید، پس خود را حفظ کنید از علماي دروغگوئی چند که جامه هاي پشم می پوشند و از روي شید و
مکر سرها به زیر می افکنند و گناهان را به تزویر و مکر در نظر مردم عبادت می نمایند و از زیر ابروهاي خود مانند گرگان
نظر می کنند و گفتار ایشان مخالف کردار ایشان است، آیا از درخت خار مغیلان انگور می توان چید؟! و از درخت حنظل
انجیر می توان چید؟! همچنین گفتار علماي کاذب تأثیر نمی کند و داعی نمی شود مگر بر گناه، نه چنین است که هر که
سخنی
ص: 1164
گوید راست گوید.
به راستی می گویم به شما که زراعت در زمین نرم می روید و بر روي سنگ نمی روید، همچنین حکمت در دل متواضع و
نرم و شکسته جا می کند و نمو می کند و در دل متکبران و جباران جا نمی کند، آیا نمی دانید که هر که سر را بسوي سقف
پست بلند می کند سرش می شکند و هر که خم می شود و سر را پست می کند در زیرش می نشیند و از سایه اش منتفع می
شود؟! همچنین در
خانه پست دنیا هر که گردنکشی و تکبر می کند خدا سرش را می کوبد و او را پست و ذلیل می کند و هر که تواضع و
شکستگی می کند از دنیا منتفع می شود و خدا او را بلند می کند.
بدانید که در هر مشکی عسل نیکو نمی ماند بلکه مشکی که دریده نباشد و خشک نباشد و متعفن و فاسد نشده باشد عسل را
پاکیزه و طیّب نگاه می دارد، همچنین دلها ظرف حکم و معارف است، اگر شهوتها و خواهشهاي دنیا سر دل را سوراخ نکند و
طمع دنیا آن را چرکین نکند و نعمتها و لذّتها آن را خشک و سنگین نکند حکمت را درست نگاه می دارد و فاسد نمی کند.
به راستی می گویم به شما گاهی است که آتشی در خانه می افتد و از خانه اي به خانه دیگر سرایت می کند تا خانه هاي
بسیار را می سوزاند مگر آنکه خانه اول را تدارك کنند و خراب کنند تا پی هاي آن که آتش در آن کاري نتواند کرد و
خانه هاي دیگر از ضرر آتش سالم مانند، همچنین ظلم مانند آتش است اگر ظالم اول را منع کنند و دستش را کوتاه کنند بعد
از او ظالم دیگر بهم نمی رسد که در ظلم پیروي او کند، همچنانچه آتش اگر در خانه اول چوبی و تخته اي نیابد که بسوزاند
سرایت به خانه دیگر نمی کند.
به راستی می گویم به شما که هر که بیند ماري متوجه برادر مؤمن اوست که او را بگزد و خبردار نکند تا مار او را بکشد،
ایمن نخواهد بود از آنکه شریک باشد در خون او، همچنین هر که بیند که برادر مؤمن او گناهی می کند و او را از عاقبت
آن گناه نترساند تا وبال آن گناه به او برسد ایمن نباشد از آنکه در گناه او شریک باشد، و کسی که قادر باشد
ص: 1165
و نکند چنان است که خود آن ظلم را کرده باشد، و چگونه ظالم از ستم خود بترسد و حال «1» که ظالمی را از ظلم او بکیباند
آنکه ایمن است در میان شما و کسی او را نهی نمی کند و سرزنش نمی کند و کسی دستش را از ظلم نمی گیرد، پس چرا
دست کوتاه کنند ستمکاران و چگونه مغرور نشوند به ستم خود؟!
آیا همین بس است شما را که بگوئید ما ظلم نمی کنیم و هر که ظلم خواهد بکند؟! و ببینید که ظلم می کند و منع نکنید و
سعی در دفع آن ننمائید؟! اگر چنین می بود که شما گمان کرده اید حق تعالی در وقتی که عذاب بر ظالمان می فرستاد می
بایست که عذاب او فرو نگیرد آنها را که ظلم نکرده اند و منع ظالمان هم نکرده اند، و حال آنکه هرگاه که خدا بر گروهی
عذاب فرستاده است هر دو طایفه را عذاب فرو گرفته است.
واي بر شما اي بنده هاي بد! چگونه امید دارید که خدا ایمن گرداند شما را از ترس روز قیامت و حال آنکه از مردم می
ترسید در اطاعت خدا و اطاعت مردم می کنید در معصیت خدا و وفا به عهد مردم می کنید در امري چند که شکننده عهد
خدا است؟!
به راستی می گویم به شما که خدا ایمن نمی گرداند از ترس بزرگ روز جزا کسی را که بندگان خدا را خداهاي خود داند
بغیر از خدا.
واي بر شما اي بندگان بد! از براي دنیاي دنی و شهوتهاي
فانی تقصیر می نمائید در تحصیل ملک بهشت ابدي و فراموش می کنید هولهاي روز قیامت را؟!
واي بر شما اي بندگان دنیا! از براي نعمت زایل و زندگی منقطع دنیا از خداوند خود می گریزید و لقاي ثواب او را نمی
خواهید، پس چگونه خدا لقاي شما را خواهد و شما کراهت دارید از لقاي او؟! و خدا دوست نمی دارد مگر ملاقات کسی را
که او ملاقات خدا را دوست دارد، و کراهت دارد خدا از لقاي کسی که لقاي او را کراهت داشته باشد، و چگونه دعوایی می
کنید و گمان می برید که شما دوستان خدائید بغیر از مردم و حال آنکه می گریزید از مرگ و چسبیده اید به دنیا؟! چه فایده
بخشد مرده را خوشبوئی حنوط او و یا
ص: 1166
سفیدي کفن او و حال آنکه در خاك اینها می پوسند؟! همچنین نفعی نمی دهد شما را خوشایندگی دنیاي شما که زینت یافته
است براي شما و حال آنکه همه از شما مسلوب و زایل می شود؛ و چه فایده بخشد شما را پاکیزگی بدنها و صفاي رنگهاي
شما و حال آنکه بازگشت شما بسوي مرگ است و در خاك خواهید ماند و در تاریکی قبرها به سر خواهید برد چندان که از
خاطرها محو شوید؟!
واي بر شما اي بنده هاي دنیا! مثل شما مثل کسی است که در آفتاب چراغ افروزد و حال آنکه فائده نمی بخشد او را، و در
شب تار در ظلمت نشیند و چراغ نیفروزد و حال آنکه چراغ را براي تاریکی به او داده اند، زیرا که نور علم خود را براي دنیا
به کار می فرمائید و حال آنکه معیشت دنیاي شما را خداوند شما متکفل شده
است و علم شما در آن فائده نمی دهد، و به نور علم راه آخرت را طی نمی کنید و حال آنکه براي آن علم را به شما داده اند،
و بی نور علم آن راه را طی نمی توانید کرد، می گوئید که آخرت حقّ است و پیوسته مشغول تهیه دنیاي خود گردیده اید،
می گوئید که مرگ حقّ است و از مرگ می گریزید، می گوئید که خدا می شنود و می بیند و نمی ترسید از آنکه اعمال بد
شما را احصا می کند، پس چگونه تصدیق شما کند کسی که این اقوال را از شما شنود و آن اعمال را از شما بیند؟!
بدرستی که کسی که بی علم دروغ گوید معذورتر است از کسی که با علم دروغ گوید اگر چه در هیچ دروغی عذر نمی
باشد.
به راستی می گویم به شما که چون چهارپا را سوار نشوند و ریاضت و کار نفرمایند چموش می شود و خلقش متغیر می شود،
همچنین دلها را اگر به یاد مرگ نرم نکنند و به مشقت عبادت آن را هموار نکنند سنگین و سرکش می شود، خانه تاریک را
چه فایده می بخشد چراغی که در بامش بیفروزند و میان خانه تاریک و با وحشت باشد؟! همچنین نفع نمی دهد شما را نور
علمی که از دهانهاي شما بیرون می آید و دلهاي شما از آن خالی و بی بهره باشد، پس بزودي در خانه هاي تاریک خود
چراغ برافروزید و دلهاي سنگین تیره خود را به نور حکمت روشن گردانید پیش از آنکه زنگ گناهان بر آنها بنشیند و از
سنگ
ص: 1167
سخت تر شود؛ و چگونه طاقت برداشتن بارهاي گران دارد کسی که یاري نجوید از مردم در برداشتن آنها؟! یا چگونه سبک
می شود گناهان کسی
که طلب آمرزیدن آنها از خداوند خود نکند؟! و چگونه پاکیزه می باشد جامه کسی که پوشد و نشوید آن را؟! یا چگونه
پاك می شود از گناهان کسی که تکفیر آنها به حسنات نکند؟! و چگونه نجات می یابد از غرق شدن کسی که دریا را بی
کشتی عبور کند؟! یا چگونه نجات می یابد از فتنه هاي دنیا کسی که دواي آن به سعی و اهتمام در عبادت نکند؟! و چگونه
مسافر بی راهنما به منزل می رسد؟! و همچنین چگونه به بهشت می رسد کسی که مسائل دین خود را نداند؟! و چگونه به
خشنودي خدا می رسد کسی که فرمانبرداري او نکند؟! و چگونه عیب روي خود را می بیند کسی که در آئینه نظر نکند؟! و
چگونه کامل می گرداند دوستی خلیل و دوست خود را کسی که براي او ندهد بعضی از آنها را که نزد خود دارد؟! و
همچنین چگونه کامل می گرداند محبت پروردگارش را کسی که قرض ندهد به خدا بعضی از آنها را که روزي او کرده
است؟!
به راستی می گویم به شما که چنانچه نقصی به دریا نمی رسد اگر کشتی در آن غرق شود و هیچ ضرر به او نمی رساند،
همچنین معصیتهاي شما از بزرگی خدا چیزي کم نمی کند و هیچ ضرر به او نمی رسد، بلکه نقص و ضرر به خود می رسانید؛
و چنانچه نور آفتاب کم نمی شود از بسیاري مردم که در آن گردند و از آن منتفع شوند بلکه همه در روشنی آن زندگی می
کنند و از آن منتفع می شوند و نورش کاسته نمی شود، همچنین از خزانه خدا کم نمی شود روزي بسیار که به شما بدهد،
بلکه به روزي او تعیّش می کنید و به روزي او
زندگانی می کنید، و هر که شکر کند نعمتش را زیاده می گرداند و او جزا دهنده و داناست.
واي بر شما اي مزدوران بد! مزد را تام می گیرید و روزي پروردگار خود را می خورید و جامه او را می پوشید و خانه ها در
زمین او بنا می کنید و عمل آن خداوندي که شما را کار فرموده است ضایع می کنید، و عن قریب پروردگار عمل طلب
خواهد کرد از شما آن عملها را که فاسد کرده اید و نازل خواهد کرد بر شما عذابی که مورث مذلت شما باشد، و خواهد
فرمود که گردنهاي شما را از بیخ ببرند و دستهاي شما را از بندها قطع کنند، و امر خواهد
ص: 1168
کرد که جسدهاي شما را بر سر راهها بیفکنند تا پند گیرند از شما پرهیزکاران و عبرتی باشید براي ستمکاران.
واي بر شما اي علماي بد! در خاطر خود مگذرانید که حق تعالی اجلهاي شما را براي این از شما تأخیر کرده است که مرگ بر
شما نازل نخواهد شد، بزودي مرگ خواهد رسید به شما و شما را از خانه هاي خود بیرون خواهد کرد، پس امروز دعوت حق
تعالی را در گوشهاي خود جا دهید، و از این روز شروع کنید در نوحه کردن بر جانهاي خود، و از این وقت بگریید بر گناهان
خود، و از امروز تهیه و استعداد سفر خود را بگیرید و مبادرت نمائید به توبه بسوي پروردگار خود.
به راستی می گویم به شما که چنانچه بیمار نظر می کند به طعامهاي لذیذ و رغبت به آنها نمی کند و اگر بخورد لذّت نمی
یابد به سبب شدت وجعی که دارد، همچنین کسی که درد محبت دنیا در
دل او هست از عبادت لذّت نمی یابد و شیرینی عبادت الهی را نمی فهمد به سبب آنکه محبت مال دنیا او را رنجور کرده
است؛ چنانچه بیمار را خوش می آید که طبیب دانا براي او دوائی را وصف کند به امید شفا، چون به خاطرش می آید تلخی
دوا و بدي طعم آن بر او مکدّر می شود شفا، همچنین اهل دنیا لذت می یابند از بهجت و حسن دنیا و انواع لذّاتی که در دنیا
هست، چون بی خبر رسیدن مرگ را به خاطر می رسانند تلخ می شود عیشهاي ایشان و مکدّر می شود لذّتهاي ایشان.
به راستی می گویم به شما که همه مردم ستاره ها را می بینند و لیکن هدایت نمی یابند به آنها مگر کسی که مجاري و منازل
و طریق حرکتهاي آنها را داند، همچنین همه شما حکمت و علوم حق را درس می گوئید و هدایت نمی یابد از شما به آنها
مگر کسی که عمل کند به آنها.
واي بر شما اي بندگان دنیا! گندم را پاك کنید و پاکیزه بشوئید و نیکو خرد کنید تا مزه اش را بیابید و خوردنش بر شما گوارا
باشد، همچنین خالص گردانید ایمان خود را از خس و خاشاك شک و شبهه و ریا و کامل گردانید آن را به اعمال صالحه تا
حلاوت ایمان را بیابید و نفع بخشد شما را عاقبت آن.
ص: 1169
به راستی می گویم به شما که اگر چراغی را بیابید که به روغن قطران- که گندیده ترین روغنها است- افروخته اند در شب
تاري هرآینه از نور آن منتفع خواهید شد و مانع نخواهد شد شما را از انتفاع به آن بوي قطران، همچنین سزاوار آن است شما
را که حکمت
و علم حق را بگیرید از هر که آن را نزد او بیابید و مانع نشود شما را آنکه خود عمل به آن نمی کند.
واي بر شما اي بنده هاي بدکردار! نیستید مانند حکیمان که تعقّل کنید حق را، و نیستید مانند بردباران که دانا گردید به مسائل
دین خود، و نیستید مانند دانایان که به علوم الهی دانا گردید، و نیستید مانند غلامان پرهیزکار و نه مانند آزادان بزرگوار که از
بندگی تعلقات نفسانی آزاد شده اند، و نزدیک است که دنیا شما را از بیخ برکند پس بر رو در اندازد و بینی هاي شما را بر
خاك مذلت بمالد و گناهان شما موي پیشانی شما را بگیرد و بکشد و علم شما بر عقب گردن شما بزند تا تسلیم کنند شما را
بسوي پادشاه جزا دهنده، عریان و تنها، پس جزا دهد شما را به بدیهاي اعمال شما.
اي بنده هاي دنیا! شما را به سبب دانائی، پادشاهی نداده اند بر همه خلایق که علم خود را پس پشت انداخته اید و به آن عمل
نمی کنید و رو به دنیا آورده اید و به اغراض دنیا حکم می کنید و براي دنیا تهیه می گیرید و دنیا را اختیار کرده اید بر
آخرت و آن را آبادان می کنید تا یکی از براي دنیا خواهید بود و خدا را در شما بهره اي نخواهد بود.
به راستی می گویم به شما که در نمی یابید شرف آخرت را مگر به ترك آنچه دوست می دارید از دنیا، پس میندازید توبه را
به فردا که پیش از آمدن فردا شبی و روزي هست و قضاي الهی در اول و آخر روز به بندگان می رسد، پس چه می دانید که
تا فردا خواهید
ماند و توفیق توبه خواهید یافت.
به راستی می گویم به شما که گناهان کوچک که مردم حقیر می شمارند از مکیده ها و دامهاي شیطان است که حقیر و خرد
می نماید آنها را در نظر شما که از کردن آنها پروا نکنید، چون جمع شدند بسیار می شوند و شما را فرو می گیرند و هلاك
می کنند.
به راستی می گویم به شما که خود را به دروغ مدح کردن و خود را در دین تزکیه کردن و
ص: 1170
ثنا گفتن سر کرده شرور و بدیها است، و دوستی دنیا سر کرده هر گناه است.
به راستی می گویم به شما که تأثیر هیچ عمل در شرف و بزرگی آخرت و یاري و یاوري بر حوادث و بلاهاي دنیا مانند
نمازي نیست که بر آن مداومت نمائید، و هیچ عملی آدمی را به خدا نزدیکتر نمی گرداند از نماز، پس مداومت نمائید بر نماز
زیرا هر عمل شایسته اي که بنده را به خدا نزدیک گرداند نماز از آن بهتر است و نزد خدا برگزیده تر است.
به راستی می گویم به شما که هر عملی که کند ستم کشیده اي و انتقام از ظالم خود نکشیده باشد نه به گفتار و نه به کردار و
نه کینه اي که از او در دل داشته باشد در ملکوت آسمان ثواب آن عظیم است، بگوئید کدام یک از شما روشنائی را دیده
است که نامش تاریکی باشد یا تاریکی دیده است که نامش روشنائی باشد؟! همچنین جمع نمی شود براي بنده که هم مؤمن
باشد و هم کافر، یا هم اختیار کننده دنیا باشد و هم رغبت کننده در آخرت، آیا دیده اید کسی را که جو بکارد و گندم درو
کند یا
گندم بکارد و جو درو کند؟! همچنین هر بنده اي در آخرت آن را درو کند که در دنیا کشته است و جزا داده می شود به
آنچه کرده است.
به راستی می گویم به شما که مردم در علم حکمت دو صنفند: یکی آن است که حکمت را به گفتار خود محکم می کند و
به کردار خود ضایع می کند، و دیگري آن است که به گفتار خود حکمت را محکم می کند در میان مردم و به نیکی کردار
خود تصدیق گفتار خود می کند، چه بسیار فرق هست میان این دو کس، پس خوشا حال علماي به کردار و واي بر حال
علماي به گفتار.
به راستی می گویم به شما کسی که پاك نکند از میان زراعت خود گیاههاي باطل را، بسیار می شوند تا زراعت او را فرا می
گیرند و فاسد می کنند، همچنین هر که از دلش محبت دنیا را بیرون نکند ریشه آن قوي می شود تا تمام دل او را فرا می گیرد
و بعد از آن مزه محبت آخرت را نمی یابد.
اي بندگان دنیا! مسجدهاي پروردگار خود را زندان بدنهاي خود گردانید و دلهاي خود را خانه و مسکن تقوا و پرهیزکاري
گردانید و آنها را مأوي و محلّ سکناي شهوتها
ص: 1171
مگردانید.
به راستی می گویم به شما که هر که در بلا جزع بیشتر می کند محبت دنیا را بیشتر دارد، و هر که در بلا صبر بیشتر می کند او
زاهدتر است در دنیا.
واي بر شما اي علماي بد! آیا مردگان نبودید خدا شما را زنده کرد؟! چون شما را زنده کرد به علم و کمال، مردید به ترك
عمل به آنها؛ واي بر شما! آیا امّی و بی خط
و سواد نبودید پس شما را عالم کرد، پس چون عالم کرد شما فراموش کردید خدا را؛ آیا نبودید عاري از آداب پس آداب
حسنه را به شما آموخت، چون یاد گرفتید به جهالت و سفاهت خود برگشتید؟! واي بر شما! آیا گمراه نبودید شما را هدایت
کرد، چون هدایت کرد شما را گمراه شدید؟! واي بر شما! آیا کور نبودید شما را بینا کرد، چون شما را بینا کرد کور شدید؟!
واي بر شما! آیا کر نبودید و شما را شنوا کرد، چون شنوا کرد شما را کر شدید؟! واي بر شما! آیا لال نبودید و شما را گویا
کرد، چون شما را گویا کرد لال شدید از گفتن حق؟! واي بر شما! آیا طلب فتح و نصرت نکردید از خدا و به شما کرامت
کرد، چون نصرت یافتید از دین برگشتید؟! واي بر شما! آیا ذلیل نبودید در میان خلق و شما را عزیز کرد، چون عزیز شدید
قهر و جبر کردید بر زیر دستان خود و از حدّ خود تجاوز کردید و نافرمانی خدا کردید؟! واي بر شما! آیا ضعیف نبودید در
زمین که می ترسیدید مردم شما را بربایند پس شما را یاري کرد خدا و قوّت بخشید، چون یاري کرد شما را تکبر و تجبر
کردید؟! پس واي بر شما از خواري روز قیامت که چگونه شما را ذلیل و بی مقدار و خرد و بی اعتبار خواهد کرد.
واي بر شما اي علماي بد! که اعمال ملحدان می کنید و امید مرتبه آنها دارید که بهشت را خدا به ایشان به میراث می دهد و
به روش ایمنان از عقوبات الهی مطمئن گردیده اید، امر خدا
موافق خواهش و آروزهاي شما نخواهد بود و براي مردن به دنیا آمده اید و براي خراب شدن خانه ها می سازید و مزرعه ها
آباد می کنید، آنچه تهیه می کنید از براي وارثان خود مهیّا می کنید.
به راستی می گویم براي شما که موسی علیه السّلام به شما می گفت: قسم دروغ به خدا
ص: 1172
بی سوگند. « آري » و « نه » مخورید، من می گویم که قسم راست و دروغ مخورید به خدا و لیکن بگوئید
اي بنی اسرائیل! بر شما باد به خوردن سبزیهاي صحرائی و نان جو و شما را حذر می فرمایم از نان گندم که می ترسم به شکر
آن قیام ننمائید.
به راستی می گویم به شما که هر سخن بدي که می گوئید جوابش را در قیامت خواهید شنید.
اي بنده هاي بد! هر یک از شما که خواهد قربانی در درگاه خدا بکشد و به خاطرش آید که برادر مؤمنش از او آزرده است،
پس ترك کند قربانی را و برود برادر خود را از خود راضی کند و برگردد قربانی کند تا قبول گردد.
اي بنده هاي بد! اگر کسی رداي شما را بردارد پیراهن خود را نیز به او بدهید، و کسی که بر شما طپانچه بزند طرف دیگر رو
را پیش دارید، و کسی که شما را یک میل راه به زور ببرد که باري بر دوش شما گذارد یک میل دیگر نیز به طیب خاطر خود
با او بروید و بار او را ببرید.
به راستی می گویم به شما که چه فایده می بخشد شما را که ظاهر شما صحیح باشد هرگاه باطن شما فاسد باشد؟ چه نفع دارد
براي شما آنکه بدنهاي شما خوشبو باشد هرگاه اندرونهاي شما بد بو باشد از اخلاق
ذمیمه؟ چه فایده دهد پاکیزگی پوستهاي شما و دلهاي شما به لوث گناهان ملوّث باشد؟
به راستی می گویم به شما که مباشید مانند آردبیز که آرد نیکو را بیرون می کند و نخاله و سبوس را نگاه می دارد، و
همچنین شما کلمات حکمت نیکو را از دهان خود بیرون می کنید و کینه و صفات ذمیمه و نیّات فاسده را در سینه هاي خود
می گذارید.
به راستی می گویم به شما که اول بدیها را از خود دور کنید بعد از آن نیکیها را طلب کنید تا شما را فایده بخشد، زیرا که
چون خیر و شر را با یکدیگر جمع کنید خیر به شما نفع نمی بخشد.
به راستی می گویم به شما کسی که داخل نهر می شود البته جامه او تر می شود هر چند
ص: 1173
سعی کند که آب به او نرسد، همچنین هر که محبت دنیا دارد خود را از گناهان نگاه نمی تواند داشت.
به راستی می گویم به شما خوشا حال آنها که شبها پهلو از رختخواب تهی می کنند و به عبادت پروردگار خود برمی خیزند،
ایشان را نور دائمی در قیامت خواهد بود به سبب آنکه در تاریکی شب بر پاهاي خود ایستاده اند در مسجدها و تضرع می
نمایند بسوي پروردگار خود به امید آنکه نجات یابند از شدائد روز قیامت.
به راستی می گویم به شما دنیا مزرعه اي است که بندگان در آن شیرین و تلخ و خیر و شر می کارند؛ خیر را عاقبت نفع
دهنده اي هست در روز حساب، و براي شر بجز عنا و تعب و مشقّت ثمره اي نیست در روز درو کردن.
به راستی می گویم به شما که حکیمان عبرت می گیرند از احوال جاهلان، و جاهلان وقتی عبرت می گیرند که فایده اي
نمی بخشد عبرت ایشان.
به راستی می گویم به شما اي بنده هاي دنیا که چگونه نعمتهاي آخرت را در می یابد کسی که رغبت او از شهوتهاي دنیا کم
نمی شود و هرگز خواهش او به نهایت نمی رسد.
به راستی می گویم به شما اي بنده هاي دنیا که شما نه دنیا را دوست دارید و نه آخرت را، زیرا که اگر دنیا را دوست می
داشتید گرامی می داشتید عملی را که سبب رفاهیت دنیاي شما شود، و اگر آخرت را دوست می داشتید می کردید کردار
کسی که امید آخرت دارد.
اي بندگان دنیا! هرگاه عیبهاي حقّ شما را بگویند آزرده می شوید و هرگاه صفت نیکی چند که در شما نیست براي شما
بگویند شاد می شوید، بدانید که شیاطین در هیچ چیز این قدر عمارت نکرده اند که در دلهاي شما کرده اند، بدانید که خدا
دنیا را براي آن به شما داده است که عمل کنید در آن براي آخرت و نداده است دنیا را به شما که شما را مشغول گرداند از
آخرت، و نعمتهاي دنیا را براي شما گشوده است که بدانید که شما را یاري کرده است به آنها بر عبادت خود و شما را اعانت
نکرده است به آنها بر گناهان خود، و شما را امر کرده است در دنیا به طاعت خود و امر نکرده است شما را به معصیتهاي
خود، و شما را اعانت کرده است به دنیا بر حلال و یاري نکرده است به دنیا بر حرام، و گشادگی داده است
ص: 1174
در روزي دنیا بر شما که به یکدیگر احسان کنید و وسعت نداده است به شما که با یکدیگر عداوت و دشمنی کنید به سبب
آن.
به
راستی می گویم به شما که ثواب آخرت را همه کس می خواهد امّا میسّر نمی شود مگر براي کسی که براي تحصیل آن کار
کرده باشد.
به راستی می گویم به شما که درخت کامل نمی شود مگر به میوه اي نیکو، همچنین دین کامل نمی شود مگر به ترك
محرّمات.
به راستی می گویم به شما که زراعت بعمل نمی آید مگر به آب و خاك، همچنین ایمان صلاحیّت نمی یابد مگر به علم و
عمل.
به راستی می گویم به شما که چنانچه آب آتش را خاموش می کند، همچنین حلم آتش غضب را فرو می نشاند.
به راستی می گویم به شما که جمع نمی شود آب و آتش در یک ظرف، همچنین جمع نمی شود دانائی و عجز در میان یک
دل.
به راستی می گویم به شما که باران از غیر ابر نمی باشد، همچنین عملی که باعث خشنودي پروردگار شود از غیر دل پاك
صادر نمی شود.
به راستی می گویم به شما چنانچه آفتاب باعث روشنی هر چیز می شود، همچنین حکمت باعث روشنی دل می شود، و تقوا
سر حکمت است، و حق و راستی درگاه هر خیر است، و رحمت خدا درگاه هر حقّ است، و کلید رحمت خدا دعا و تضرع و
عمل است، چگونه گشوده می شود دري بغیر از کلید؟!
به راستی می گویم به شما که مرد دانا نمی کارد مگر درختی که خواهد و پسندد و سوار نمی شود مگر بر اسبی که آن را
پسندد، همچنین مؤمن دانا نمی کند مگر عملی که پروردگار او پسندد.
به راستی می گویم به شما که صیقل زدن به اصلاح می آورد شمشیر را و جلا می دهد آن را، همچنین کلام حکمت دل را
صیقل می زند و جلا می دهد؛ و سخن حکمت دل دانا را زنده می کند چنانچه آب
زمین مرده را زنده می کند، و حکمت در دل دانا مانند نور است در
ص: 1175
تاریکی که با آن نور راه می رود در میان مردم.
به راستی می گویم به شما که سنگها را از سر کوهها نقل کردن آسانتر است از آنکه سخن حقّی را به کسی بگوئی که
نفهمد، و سعی کردن در علم آن مانند خیسانیدن سنگ است در میان آب که نرم شود و مثل آن است که کسی طعام براي
اهل قبرستان ببرد که بخورند.
پس خوشا حال کسی که زیادتی کلام خود را که فایده در آن نباشد و ترسد که موجب غضب خدا گردد، حبس کند و
نگوید، و سخنی را که نفهمد نگوید به کسی، و آرزوي حال کسی در گفتار نیک نکند تا کردار نیک او را نداند.
خوشا حال کسی که یاد گیرد از علما آنچه را نداند و تعلیم نماید جاهلان را از آنچه داند.
خوشا حال کسی که تعظیم نماید علما را براي علم ایشان و ترك کند منازعه ایشان را، و حقیر شمارد جاهلان را به سبب
نادانی ایشان، و جاهلان را نراند از درگاه خود و لیکن ایشان را نزدیک خود گرداند و علم خود را به ایشان تعلیم کند.
به راستی می گویم به شما اي گروه حواریان! بدرستی که امروز شما در میان مردم به منزله زندگانید در میان مردگان، پس
بمیرید به مرگی که زندگان را می باشد به سبب متابعت شهوتها و دوري از حق تعالی.
فرمود که: حق تعالی می فرماید که بنده مؤمن من محزون می شود از اینکه دنیا را از او بگردانم و آن محبوبترین احوال است
نزد من، و به سبب
آن بنده از همه احوال به من نزدیکتر است و شاد می شود از آنکه دنیا را بر او گشادگی دهم، و من این حال را دشمن می
.«1» دارم و صاحب این حال از من بسیار دور است
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت عیسی علیه السّلام در میان بنی اسرائیل خطبه خواند و
فرمود: اي بنی اسرائیل! سخن حکمت را بر جاهلان مگوئید که بر حکمت ظلم کرده خواهید بود، از آنها که اهل حکمت و
قابل فهمیدن آن هستند منع
ص: 1176
.«1» مکنید که ستم بر آنها کرده خواهید بود، یاري مکنید ظالم را بر ظلمش که فضل شما باطل شود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: حواریان به حضرت عیسی علیه السّلام گفتند که: اي تعلیم کننده خیر! به ما تعلیم کن که کدام
چیز است که از همه چیز شدیدتر است.
فرمود که: شدیدتر و سخت ترین چیزها غضب خدا است.
گفتند: به چه چیز می توان از غضب خدا احتراز کرد؟
فرمود: به اینکه غضب نکنید بر مردم.
گفتند: ابتداي غضب چیست و از چه چیز بهم می رسد؟
.«2» فرمود که: از تکبر و تجبر و حقیر شمردن مردم
و در حدیث موثق از آن حضرت منقول است که حضرت عیسی علیه السّلام به اصحاب خود می گفت که: اي فرزندان آدم!
بگریزید از دنیا بسوي خدا و بیرون کنید دلهاي خود را از دنیا که دنیا براي شما شایسته نیست و شما براي دنیا شایسته نیستید،
و شما در دنیا باقی نمی مانید و دنیا براي شما باقی نمی ماند، و دنیا فریب دهنده و به دردآورنده است، و فریب خورده کسی
است که فریب
دنیا را بخورد و زیانکار کسی است که بسوي دنیا مطمئن گردد، و هالک کسی است که دنیا را دوست دارد و خواهش آن
داشته باشد، پس توبه کنید بسوي آفریدگار خود و بپرهیزید از عذاب پروردگار خود و بترسید از روزي که جزا نمی دهد
پدري از فرزندش و هیچ فرزندي جزا دهنده نیست از پدرش، کجایند پدران شما؟! کجایند مادران شما؟! کجایند برادران
شما؟! کجایند خواهران شما؟! کجایند فرزندان شما؟ خواندند ایشان را بسوي آخرت پس اجابت کردند و رفتند و ایشان را به
خاك سپردند و همسایه مردگان شدند و به میان هالکان رفتند و از دنیا بیرون رفتند و از دوستان خود جدا شدند و محتاج
شدند به آنچه پیش فرستاده اند به آخرت و مستغنی
ص: 1177
شدند از آنچه در دنیا گذاشته اند، چند پند دهند و زجر دهند شما را و شما در فراموشی و غفلت و لهو و لعب باشید؟! مثل
شما در دنیا مثل حیواناتی است که همّت آنها مصروف است بر شکمها و فرجهاي خود، آیا شرم نمی کنید از خداوندي که
شما را آفریده است و حال آنکه ترسانیده است عاصیان خود را به آتش جهنم و شما طاقت عذاب جهنم را ندارید؟! و وعده
بهشت و مجاورت خود در فردوس اعلا فرموده است اطاعت کنندگان خود را پس رغبت نمائید در آنچه خدا وعده فرموده
است شما را و خود را اهل آن رحمت گردانید، و انصاف از خود بدهید و جور بر دیگران مکنید و با ضعیفان خود مهربانی
کنید و محتاجان را دستگیري کنید و توبه کنید بسوي خدا از گناهان، توبه اي نصوح که
دیگر به گناه عود نکنید، بندگان نیکو کار باشید نه پادشاهان جبار، و مباشید از ظالمان و طاغیان و فرعونها که تمرّد کردند بر
پروردگار که قهر کرد ایشان را به مرگ یعنی جبار جباران و پروردگار آسمانها و زمینها و خداوند گذشتگان و آیندگان و
پادشاه روز جزا که عقابش شدید است و عذابش دردناك است و از عذاب او نجات نمی یابد ستمکاري و از تحت قدرت او
هیچ چیز بدر نمی رود، از علم او هیچ چیز غایب نمی شود، بر او هیچ امري پنهان نمی ماند، علمش همه چیز را احصا کرده
است و هر کس را در منزل خود جا داده است: یا بهشت یا دوزخ.
اي فرزند آدم ناتوان! به کجا می گریزي از کسی که در تاریکی شب و روشنی روز تو را می طلبد و می یابد و در هر حال که
.«1» باشی در تحت قدرت اوئی؟ هر که پند داد حجت را تمام کرد، هر که پندپذیر شد رستگار شد
منقول است که: در انجیل نوشته است که حضرت عیسی علیه السّلام فرمود که: شنیدید آنچه با گذشتگان گفتند که: زنا
مکنید، و من می گویم که هر که نظر کند بسوي زنی و خواهش او در دلش بهم رسد، به دل با او زنا کرده است، اگر دیده
راستت با تو خیانت کند و متوجه حرام شود آن را بکن و بینداز زیرا که اگر یک عضوت هلاك شود بهتر است از آنکه جمیع
ص: 1178
بدنت به جهنم رود.
به راستی می گویم به شما که اهتمام مکنید که چه می خورید و چه می آشامید و بر بدنهاي خود چه می پوشانید، آیا نفس
بهتر از
خوردن نیست؟! و بدن بهتر از لباس نیست؟! پس بدن و جان خود را از عذاب نجات دهید، نظر کنید به مرغان هوا که زراعت
نمی کنند و درو نمی کنند و غم روزي نمی خورند پس پروردگار رفیع الشأن شما آنها را روزي می دهد، آیا شما بهتر از آنها
نیستید؟ کی از شما می تواند که یک ذراع بر قامت خود بیفزاید؟ پس چرا غم پوشش خود می خورید؟ هر که قامت شما را
.«1» مقدّر کرده است لباس شما را نیز مقدّر کرده است
به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت مسیح علیه السّلام می گفت: هر که غم او بسیار است بدن
او بیمار است، و هر که خلقش بد است نفس او پیوسته از او در عذاب و آزار است، و هر که سخنش بسیار است خطا و لغزش
او بیشمار است، و هر که دروغ بسیار می گوید حسن و جمالش بر طرف می شود، و هر که منازعه با مردم بسیار می کند
.«2» مروت و مردي از او زایل می شود و بی قدر می نماید
و در حدیث معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که در انجیل نوشته شده است که: طلب مکنید علم
آنچه را نمی دانید تا عمل نکنید به آنچه می دانید، زیرا که علمی که صاحبش به آن عمل نکند صاحبش را از خدا دورتر می
.«3» کند
فرمود که: حضرت عیسی علیه السّلام روزي با حواریان گفت که: نیست دنیا مگر پلی، پس بگذرید از آن و عمارت مکنید در
.«4» آن
به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که حضرت عیسی علیه السّلام گفت که:
زر درد دین
است و عالم طبیب دین است، پس هرگاه ببینید که طبیب دین درد را بسوي
ص: 1179
.«1» خود می کشد پس او را بر خود متّهم دارید، بدانید که هرگاه او غم خود ندارد خیرخواه دیگران نخواهد بود
در حدیث معتبر دیگر فرمود که حضرت عیسی علیه السّلام گفت: خوشا حال کسی که خاموشی او تفکر باشد و نظر کردن او
.«2» عبرت باشد، ملازم خانه خود باشد و بر گناه خود بسیار بگرید و مردم از ضرر دست و زبان او سالم باشند
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که خدا وحی نمود که: اي عیسی! به من بده از دیده خود آب دیده،
و از دل خود خشوع، و سرمه اندوه به دیده کش در هنگامی که اهل باطل خندان باشند، و بایست بر قبرهاي مردگان و به آواز
بلند ایشان را ندا کن شاید پند از ایشان بگیري و بگو که: من به شما ملحق خواهم شد با دیگران که به شما ملحق خواهند شد
.«3»
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: حضرت عیسی علیه السّلام اصحاب خود را موعظه نمود که: عمل می کنید از براي دنیا و
حال آنکه روزي می یابید در آن بی عمل، و عمل نمی کنید براي آخرت و حال آنکه در آنجا روزي نخواهید یافت بدون
عمل.
واي بر شما اي علماي بد! مزد می گیرید و کار نمی کنید؟! بزودي صاحب عمل طلب خواهد کرد از شما عمل خود را و
بزودي از دنیا به قبر تاریک خواهید رفت، چگونه از اهل علم باشد کسی که بازگشت او بسوي آخرت باشد و او به دنیا رو
آورده باشد
!؟«4» و آنچه او را ضرر می رساند بیشتر خواهد از آنچه او را نفع می بخشد
و در روایت دیگر منقول است که روزي از حضرت عیسی علیه السّلام پرسیدند که: چه حال داري اي روح اللّه؟
گفت: صبح کرده ام و پروردگار من بر من مشرف و مطّلع است، و آتش جهنم در پیش
ص: 1180
روي من است و مرگ در طلب من است، و آنچه آرزو دارم قادر بر آن نیستم و آنچه را نمی خواهم از خود دفع نمی توانم
!؟«1» کرد، پس کدام فقیر از من فقیرتر و بیچاره تر است
به سند معتبر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که حق تعالی وحی نمود بسوي حضرت عیسی علیه
السّلام که: اي عیسی! سعی کن در بندگی من و ترك مکن عبادت مرا، زیرا که تو را بی پدر آفریدم که آیتی باشی براي
عالمیان، خبر ده بنی اسرائیل را که ایمان آورند به من و به رسول من پیغمبر امّی که نسل او از زن مبارکی خواهد بود که با
مادر تو باشد در بهشت، طوبی براي کسی است که سخن او را بشنود و زمان او را دریابد.
حضرت عیسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! طوبی چیست؟
فرمود که: درختی است در بهشت که در زیر آن درخت چشمه اي هست که هر که از آن چشمه یک شربت بخورد هرگز
تشنه نمی شود.
حضرت عیسی علیه السّلام گفت: پروردگارا! یک شربت از آن چشمه به من بده.
فرمود: اي عیسی! حرام است بر پیغمبران آشامیدن از آن چشمه تا آن پیغمبر بیاشامد، و حرام است بر امّتها داخل شدن آن
بهشت تا امّت آن پیغمبر داخل
.«2» شوند
و در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت عیسی علیه السّلام از جبرئیل علیه السّلام پرسید که:
قیامت کی برپا خواهد شد؟
پس جبرئیل از دهشت یاد روز قیامت لرزید و بیهوش شد، و چون به هوش بازآمد گفت: اي روح اللّه! من نیز مثل تو نمی دانم
.«3» علم قیامت را، بغیر از خدا کسی نمی داند و قیامت به ناگاه و بی خبر خواهد آمد
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که عیسی علیه السّلام گفت: من بیماران را دوا کردم و شفا یافتند به قدرت خدا و کور و پیس
را معالجه کردم به اذن خدا و مرده را زنده کردم به اذن خدا و احمق را معالجه کردم و نتوانستم او را به اصلاح آورم.
ص: 1181
گفتند: یا روح اللّه! احمق کیست؟
فرمود: آن کسی است که خوش می آید او را رأي او و اعمال او و خود را صاحب فضل و احسان می داند بر همه کس و هیچ
کس را صاحب احسان نمی داند بر خود، و حقّ خود را بر همه کس لازم می داند و حقّ کسی را بر خود لازم نمی داند، این
.«1» است آن احمقی که چاره اي در مداواي درد او نتوانستم کرد
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که مسیح علیه السّلام به اصحاب خود گفت که: اگر شما دوستان و برادران منید پس بر خود
قرار دهید دشمنی و کینه مردم را نسبت به خود و اگر چنین نکنید برادران من نیستید، خوشا حال کسی که به چشم خود ببیند
مشتهیات دنیا را و در دل خود نگذراند معصیت خدا را، و چیزي که از دست
شما بدر رفت و گذشت چه بسیار دور است از شما و آنچه آمدنی است چه بسیار نزدیک است به شما، واي بر آنها که مغرور
شده اند به دنیا در وقتی که نزدیک شود به ایشان آنچه کراهت دارند از آن و جدا شود از ایشان آنچه دوست می دارند و
برسد به ایشان آنچه وعده کرده اند به ایشان، و همین خلقت روز و شب و آمدن و رفتن آنها بس است از براي عبرت، پس
واي بر کسی که همّتش مقصور بر تحصیل دنیا باشد و کردار او گناهان و خطاها باشد، چگونه رسوا خواهد شد نزد پروردگار
خود! سخن بسیار مگویید در غیر یاد خدا، آنها که در غیر ذکر خدا سخن بسیار می گویند دلهاي ایشان سنگین است و نمی
دانند، و نظر مکنید به عیبهاي مردم که گویا خدایان ایشانید و لیکن نظر کنید در خلاصی نفس خود زیرا که بنده هاي
مملوکید، تا چند آب بر کوه جاري شود و نرم نشود و تا چند حکمت را درس گوئید و دلهاي شما نرم نشود؟ مثل شما مثل
.«2» است که گلش خوشایند است هر که می چشد به دور می افکند و اگر بخورد او را می کشد « دفلی »
علفی است که گل خوشرنگی دارد و علفش بسیار تلخ است و از « دفلی » : مؤلف گوید
ص: 1182
زهرهاي کشنده است.
در روایتی منقول است که حق تعالی به حضرت عیسی علیه السّلام وحی نمود که: براي مردم در حلم و بردباري مانند زمینی
باش که در زیر پاي ایشان است، و در سخاوت مانند آب جاري باش، و در رحم و شفقت مانند آفتاب و ماه باش که
.«1» بر نیکو کار و بد کار می تابد
حضرت عیسی علیه السّلام فرمود: خوشا حال کسی که ترك کند شهوت حاضري را براي ثوابی که به او وعده کرده اند و
.«2» ندیده است
و فرمود که: دنیا را خداي خود مگیرید که آن شما را بنده خود گرداند، گنجهاي خود را نزد کسی گذارید که ضایع نمی
کند که او پروردگار شما است، و در دنیا گنج مگذارید که در معرض آفات است.
و فرمود که: من از براي شما دنیا را بدور افکنده ام، پس بعد از من او را بر مدارید و برپا مکنید، بدرستی که از خباثتهاي دنیا
یکی آن است که معصیت خدا در آن کرده می شود، و خباثت دیگرش آن است که به آخرت نمی توان رسید مگر به ترك
کردن آن، پس عبور کنید از دنیا و معمور مگردانید آن را و بدانید که اصل هر گناهی محبت دنیا است و چه بسیار شهوتی که
از عقبش اندوه دور و دراز بوده باشد.
و فرمود که: من دنیا را بر رو افکنده ام از براي شما و بر رویش نشسته اید، پس منازعه نمی کنند با شما در امر دنیا مگر
پادشاهان و زنان، امّا پادشاهان پس با ایشان معارضه مکنید در باب دنیا و به ایشان بگذارید زیرا که ایشان متعرض شما نمی
.«3» شوند مادام که شما ترك کنید دنیاي ایشان را، و امّا زنان پس از شرّ ایشان حذر کنید به روزه و نماز
و منقول است که روزي به آن حضرت علیه السّلام گفتند که: خانه اي از براي خود بساز. فرمود که: کهنه هاي گذشتگان از
.«4» براي ما کافی است
ص: 1183
و منقول است که
به آن حضرت علیه السّلام گفتند که: بیاموز به ما یک عمل را که خدا ما را به سبب آن دوست دارد.
.«1» فرمود که: دنیا را دشمن دارید تا خدا شما را دوست بدارد
و منقول است که حق تعالی وحی نمود بسوي حضرت عیسی علیه السّلام که: هرگاه نعمتی بسوي تو بفرستم استقبال کن آن
.«2» را به شکستگی و فروتنی تا تمام کنم آن نعمت را بر تو
و مروي است که حضرت عیسی علیه السّلام فرمود که: چه نفع رسانیده است به نفس خود کسی که نفس خود را به تمام دنیا
بفروشد و بعد از آن آنچه خریده است میراث از براي دیگري بگذارد و نفس خود را هلاك کند، و لیکن خوشا حال کسی
.«3» که نفس خود را خلاص کند و آن را بر همه دنیا اختیار کند
و در مذمّت مال فرمود که: در آن سه خصلت هست: یا از غیر حلال کسب می کند و معاقب می شود؛ و اگر از حلال کسب
کند و در غیر مصرفش صرف کند باز معاقب می شود؛ و اگر از حلال کسب کند و در مصرفش صرف کند اصلاح آن مال او
.«4» را از عبادت پروردگارش مشغول می کند
و چون می گذشت آن حضرت به خانه اي که صاحبش مرده بود و دیگري در آن خانه نشسته بود می گفت: واي بر صاحبانی
؟«5» که تو را به میراث گرفته اند، چرا عبرت نمی گیرند به احوال آنها که پیشتر در این خانه بوده اند
می فرمود: اي خانه! خراب خواهی شد و ساکنان تو فانی خواهند شد؛ اي نفس! عمل بکن براي خدا تا روزي بیابی؛ و اي
بدن! تعب بکش تا راحت
.«6» بیابی
ص: 1184
و می فرمود: اي فرزند آدم ضعیف! بپرهیز از عذاب پروردگار خود و بینداز طمع خود را، و در دنیا ضعیف باش و از شهوت
خود عفیف باش و عادت ده بدن خود را به صبر و دل خود را به فکر و روزي از براي فرداي خود حبس مکن و حمد خدا را
.«1» بر پریشانی بسیار کن که یکی از اسباب نگاه داشتن تو از گناه آن است که قادر نباشی بر هر چه خواهی
و می فرمود که: اي گروه حواریان! خود را دوست خدا گردانید به دشمنی اهل معاصی و تقرّب جوئید بسوي خدا به دوري از
.«2» ایشان و طلب کنید خشنودي خدا را به خشم ایشان
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: دنیا متمثل شد براي حضرت عیسی به صورت زن کبود چشمی،
و حضرت عیسی علیه السّلام از او پرسید که: چند شوهر کرده اي؟
گفت: بسیار.
پرسید که: همه تو را طلاق گفتند؟
گفت: نه، بلکه همه را کشتم.
.«3» فرمود که: واي بر حال شوهران باقیمانده تو که عبرت نمی گیرند از حال شوهرهاي کشته شده تو
و در حدیث موثق دیگر فرمود که حضرت عیسی علیه السّلام می گفت: هولی را که نمی دانی که کی به تو خواهد رسید چه
!؟«4» مانع است تو را از آنکه مهیّاي آن شوي پیش از آنکه به ناگاه به تو رسد
فرمود: دشوار شده است مؤنت دنیا و مؤنت آخرت، امّا مؤنت دنیا پس دست دراز نمی کنی به چیزي از دنیا مگر آنکه فاجري
سبقت می گیرد و آن را از دست تو می ستاند، امّا
ص: 1185
مؤنت آخرت زیرا که
.«1» یاوري نمی یابی که تو را بر آن اعانت کند
و به سند صحیح از آن حضرت منقول است که حواریان به خدمت عیسی علیه السّلام آمدند و گفتند: اي تعلیم کننده خیر! ما
را ارشاد کن بر راه راست.
فرمود که: موسی کلیم خدا شما را امر می کرد که قسم دروغ به خدا مخورید، من امر می کنم شما را که قسم مخورید به خدا
نه راست و نه دروغ.
گفتند: اي روح اللّه! زیاده کن.
فرمود: موسی پیغمبر خدا شما را امر کرد که زنا مکنید، من امر می کنم شما را که زنا را در خاطر خود مگذرانید چه جاي
آنکه زنا کنید زیرا که در دلی که وسوسه زنا می شود مانند خانه اي است که منقّش به طلا کرده باشند و آتشی در آن خانه
.«2» بر افروزند اگر چه خانه نمی سوزد امّا دود نقشها را ضایع می کند
و به سند معتبر از حارث اعور منقول است که گفت: روزي با حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می رفتم در شهر حیره ناگاه به
دیري رسیدیم که ترسائی در آنجا ناقوس می نواخت، پس حضرت فرمود: اي حارث! آیا می دانی چه می گوید این ناقوس؟
گفتم: خدا و رسول و پسر عمّ رسول بهتر می دانند.
لا اله الّا اللّه حقّا حقّا صدقا صدقا انّ الدّنیا قد غرّتنا و شغلتنا و استهوتنا، یا » : فرمود: مثل می زند براي دنیا و خرابی آن می گوید
بن الدّنیا مهلا مهلا یا بن الدّنیا دقّا دقّا یا بن الدّنیا جمعا جمعا تفنی الدّنیا قرنا قرنا، ما من یوم یمضی عنّا الّا اوهی منّا رکنا، قد
« ضیّعنا دارا تبقی و استوطنّا دارا تفنی لسنا ندري ما فرّطنا فیها الّا لو قد متنا
شهادت می دهم به یگانگی خدا و حال آنکه حقّ است حقّ است راست است » : حاصل مضمون این کلمات آن است که
راست است، بدرستی که دنیا ما را فریب داد و مشغول کرد از آخرت و عقل ما را ضایع کرد و ما را گمراه کرد، اي فرزند
دنیا! پس انداز و به تأخیر انداز کار دنیا را، اي
ص: 1186
فرزند دنیا! هر روز کوبیده می شوي به مصیبتها تا چند یکدیگر را می کوبید براي جمع دنیا؟ و بزودي در هم شکسته خواهی
شد، اي فرزند دنیا! تا چند جمع کنی مال و اسباب دنیا را؟ فانی می کند دنیا هر قرنی را بعد از قرن دیگر، هیچ روز نمی گذرد
از عمر ما مگر آنکه یک رکن از ارکان بدن ما را ضعیف و سست می کند، بتحقیق که ضایع کردیم خانه باقی را و وطن خود
.« گردانیدیم خانه فانی را، نمی دانیم که تقصیر کرده ایم در دنیا مگر بعد از مردن
پس حارث گفت: یا امیر المؤمنین! آیا نصاري می دانند که صدا و نواي ناقوس این معنی دارد؟
فرمود: اگر می دانستند، مسیح را شریک خدا نمی گردانیدند.
حارث گفت: من روز دیگر رفتم به نزد نصرانی که در آن دیر بود و گفتم: بحقّ مسیح که این ناقوس را بنواز به آن نحو که
پیشتر می زدي؛ چون شروع کرد به زدن هر مرتبه که می زد من یک فقره اي از آنچه حضرت فرموده بود می خواندم و بر
نواي آن منطبق می شد تا به آخر رسید، پس آن دیرانی گفت: بحقّ پیغمبر شما سوگند می دهم تو را که بگوئی کی این را به
تو گفت؟
حارث گفت: آن شخصی که دیروز با من همراه
بود او به من تعلیم کرد این را.
پرسید که: میان او و پیغمبر شما خویشی هست؟
حارث گفت: پسر عمّ اوست.
پرسید که: آیا این را از پیغمبر شنیده است؟
گفت: بلی.
پس آن دیرانی مسلمان شد و گفت: و اللّه که من در تورات خوانده ام که آخر پیغمبران پیغمبري خواهد آمد که تفسیر
.«1» صداي ناقوس خواهد کرد
فصل ششم در بیان بالا رفتن عیسی علیه السّلام به آسمان و فرود آمدن آن حضرت در آخر الزمان و احوال حضرت شمعون بن حمون
الصفا است
یادآور وقتی را که » «1» حق تعالی فرموده است: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسی إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا
حق تعالی فرمود: اي عیسی! تو را می گیرم و بلند می کنم بسوي خود- یعنی آسمان- و پاك می گردانم تو را از لوث
که در میان ایشان نباشی و ضرر ایشان به تو نرسد. « کافران
به معنی مرگ است و خدا اول او را میراند و بعد از سه ساعت او را زنده کرده و به آسمان برد؛ « توفّی » : بعضی گفته اند
.«2» بعضی گفته اند که مردن آن حضرت بعد از آمدن به زمین خواهد بود در آخر الزمان
و گردانیده ام آنها را که متابعت تو کردند غالب و مسلط بر آنها » «3» وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ
چنانچه نصاري همیشه غالبند بر یهود و امّت پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلم « که کافر شدند به تو تا روز قیامت
که ایمان به عیسی علیه السّلام دارند همیشه مسلطند بر یهود و پادشاهی از میان یهود بر طرف شده است، و این یکی از
معجزات قرآن
ص: 1188
مجید است که خبر داده است به آینده و موافق خبر واقع شده است.
و در جاي دیگر فرموده است وَ بِکُفْرِهِمْ وَ
علی بن ابراهیم گفته است: ،« و به سبب کفر یهودان و گفتن ایشان بر مریم بهتانی عظیم » «1» قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً
.«2» نسبت زنا به مریم علیها السّلام دادند
شیخ طبرسی روایت کرده است که عیسی علیه السّلام به گروهی از یهودان گذشت گفتند:
ساحر پسر زن ساحر، زناکار پسر زن زناکار آمد، چون عیسی این سخن شنیع را از ایشان شنید گفت: خداوندا! توئی پروردگار
من و تو مرا خلق کردي بی پدر و به این سبب مرا فرزند زنا می گویند، خداوندا! لعنت کن بر هر که مرا و مادر مرا دشنام
.«3» دهد؛ پس در همان ساعت ایشان خوك شدند
و به گفتن ایشان که: ما کشتیم » «4» وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَ ی ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَ لَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ
خلاف است در ،« مسیح را که عیسی پسر مریم است رسول خدا، و نکشتند او را و بر دار نکشیدند و لیکن بر ایشان مشتبه شد
کیفیت اشتباه: از ابن عباس مروي است که چون خدا مسخ کرد آنها را که دشنام دادند عیسی و مادرش را خبر به یهودا پادشاه
یهودان رسید ترسید که عیسی بر او نیز نفرین کند پس جمع کرد یهودان را و اتّفاق کردند بر کشتن آن حضرت، پس حق
تعالی جبرئیل را فرستاد به حمایت آن حضرت، پس جمع شدند یهودان بر دور عیسی و از او سؤالها می کردند، پس عیسی به
ایشان گفت: اي گروه یهود! خدا شما را دشمن می دارد، پس متوجه قتل او شدند پس جبرئیل آن حضرت را بالا برد بسوي
طاقی که در آن خانه بود
و روزنه اي به بیرون داشت و از آن روزنه او را به آسمان بالا برد، پس یهودا شخصی از اصحاب خود را فرستاد که او را
می گفتند که به آن طاق بالا رود و عیسی را بگیرد، چون رفت عیسی « ططیانوس »
ص: 1189
را در آنجا نیافت، حق تعالی شباهت عیسی را بر او انداخت که هر که او را می دید گمان عیسی می کرد، چون بیرون آمد که
.«1» به ایشان بگوید که من عیسی را ندیدم او را گرفتند و کشتند و به دار کشیدند
نزدیک به این مضمون از حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام نیز منقول است.
پس چون طیطانوس را کشتند و در آن روزنه دیگري را نیافتند گفتند: اگر آن که ما کشتیم طیطانوس بود عیسی چه شد؟! و
اگر عیسی بود او چه شد؟! و به این سبب بر ایشان مشتبه ماند.
و روایت دیگر آن است که: چون عیسی از یهود گریخت با هفده نفر از حواریان داخل خانه اي شد، پس یهود آن خانه را
احاطه کردند، چون داخل شدند حق تعالی همه را به صورت عیسی کرد، ایشان گفتند: شما سحر کردید بگوئید که عیسی
کدام یک از شما است اگر نه همه را می کشیم، پس عیسی علیه السّلام به اصحاب خود گفت: کیست از شما که امروز قبول
بود قبول کرد و « سرجس » کند که شبیه به من شود و کشته شود و داخل بهشت شود، پس شخصی از میان ایشان که نامش
بیرون آمد و گفت: منم عیسی، پس او را گرفتند و کشتند و به دار کشیدند، خدا عیسی را در همان روز به آسمان برد.
بعضی
گفته اند که: چون عیسی علیه السّلام را به آسمان بردند و یهود بر او دست نیافتند شخصی را گرفتند بر جاي بلندي به دار
کشیدند و بر مردم تلبیس کردند که عیسی است و کسی را نگذاشتند که به نزدیک او برود، به این سبب بر مردم مشتبه شد
.«2»
وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً. بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً
و آنها که اختلاف کردند در امر عیسی البته در شکّند از او و نیست ایشان را به احوال او هیچ گونه علم مگر پیروي » «3»
گمان، و
ص: 1190
نکشتند او را به یقین بلکه بالا برد خدا او را بسوي آسمان خود، و خدا عزیز و قادر است بر هر چه خواهد و آنچه می کند
.« موافق حکمت و مصلحت است
و به سند حسن از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: عیسی علیه السّلام وعده کرد اصحاب خود را در شبی
که خدا او را به آسمان برد و همه در وقت شام نزد آن حضرت جمع شدند و ایشان دوازده نفر بودند، پس ایشان را داخل
خانه کرد و چشمه اي در گوشه آن خانه بود و در آن چشمه غسل کرد و بسوي ایشان بیرون آمد و آب از سرش می ریخت و
می گفت: خدا وحی کرده است به من که مرا در این ساعت به آسمان برد و از لوث یهود پاك گرداند، که در میان شما قبول
می کند که شبح و مثال من بر او افتد و به شباهت من او
را بکشند و بر دار کشند و در قیامت با من باشد در درجه من در بهشت؟
پس جوانی در میان ایشان گفت: من می کنم اي روح اللّه.
عیسی علیه السّلام فرمود: خواهی کرد. پس عیسی علیه السّلام فرمود: یکی از شما کافر خواهد شد به من پیش از صبح دوازده
مرتبه.
پس یکی از ایشان گفت که: آن من نیستم.
عیسی فرمود: اگر تو این را در نفس خود می یابی، تو آن خواهی بود.
پس حضرت عیسی علیه السّلام گفت که: بعد از من سه فرقه خواهید شد، دو فرقه بر خدا افترا خواهند کرد و به جهنم خواهند
رفت، و یک فرقه که تابع شمعون وصیّ من خواهند شد بر خدا افترا نخواهند کرد و داخل بهشت خواهند شد.
پس حق تعالی حضرت عیسی علیه السّلام را از گوشه خانه به آسمان برد و ایشان می دیدند، پس یهود به طلب حضرت عیسی
علیه السّلام آمدند و گرفتند آن کسی را که حضرت عیسی فرموده بود که کافر خواهد شد، و آن جوانی را که شباهت
حضرت عیسی را قبول کرده بود او را کشتند و بر دار کشیدند، و دیگري تا صبح دوازده مرتبه کافر شد چنانچه حضرت عیسی
.«1» فرموده بود
ص: 1191
ابن بابویه به سند معتبر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم روایت کرده است که: جبرئیل نامه اي براي آن حضرت
آورد که خبر پادشاهان زمین در آن نامه بود و در آنجا نوشته بود که:
چون اشج بن اشجان پادشاه شد دویست و شصت و شش سال پادشاهی کرد، در سال پنجاه و یک از پادشاهی او حضرت
عیسی مبعوث شد
به پیغمبري و حق تعالی نور و علم و حکمت و جمیع علوم پیغمبران پیش از او را به او کرامت فرمود و زاید بر آنها انجیل را به
او داد و او را بسوي بیت المقدس فرستاد و بر بنی اسرائیل مبعوث گردانید که ایشان را بخواند به کتاب خدا و حکمت و بسوي
ایمان به خدا و رسول، پس اکثر ایشان طغیان کردند و کافر شدند، پس چون ایمان نیاوردند دعا کرد پروردگار خود را و
نفرین کرد بر ایشان تا مسخ شدند بعضی از ایشان به صورت شیاطین از براي آنکه آیتی از براي ایشان بنماید و ایشان عبرت
بگیرند، پس باز طغیان ایشان زیاده شد پس سی و سه سال در بیت المقدس ایشان را دعوت کرد و رغبت فرمود ایشان را به
ثوابهاي خدا تا آنکه او را طلب کردند، پس بعضی دعوي کردند که ما او را عذاب کردیم و زنده در زمین دفن کردیم، و
بعضی گفتند او را کشتیم و بر دار کشیدیم، و دروغ می گفتند، خدا ایشان را بر او مسلط نگردانید و بر ایشان مشتبه شد و
قدرت نیافتند بر تعذیب و دفن او و نه بر کشتن و دار کشیدن او و لیکن چنانچه خدا در قرآن فرموده است او را به آسمان برد
بعد از آنکه قبض روح او نمود، و چون خواست که او را به آسمان برد وحی کرد بسوي او که بسپارد نور و حکمت و علم و
کتاب خدا را به شمعون پسر حمون که او را صفا می گفتند و خلیفه خود گردانید او را بر مؤمنان، پس شمعون
پیوسته قیام به امر خدا می نمود و هدایت می کرد به گفته هاي حضرت عیسی قوم خود را از بنی اسرائیل و جهاد می کرد با
کافران، پس هر که اطاعت او نمود و ایمان آورد به او و به آنچه از جانب خدا به او رسیده بود مؤمن و هر که انکار و نافرمانی
او کرد کافر بود، تا آنکه خدا شمعون را به رحمت خود برد و بعد از او براي بندگان خود پیغمبري فرستاد از صالحان که او
یحیی پسر زکریا علیه السّلام بود، و چون شمعون از دنیا رفت اردشیر پسر اشکاس پادشاه شد، و چهارده سال و ده ماه پادشاهی
کرد، مدت هشت سال که از پادشاهی او گذشت یهود یحیی بن زکریا علیه السّلام را شهید کردند، چون نزدیک به شهادت
ص: 1192
یحیی علیه السّلام رسید خدا وحی کرد که وصیت و امامت را در فرزندان شمعون قرار دهد و امر کند حواریان و اصحاب
.«1» حضرت عیسی را که با او باشند و اطاعت او نمایند، و او چنین کرد
و به سندهاي معتبر از حضرت امام حسن علیه السّلام منقول است که: حضرت عیسی در شب بیست و یکم ماه رمضان به
.«2» آسمان رفت
و به سندهاي معتبر از حضرت امام صادق و امام محمد باقر علیهما السّلام منقول است که: در شبی که حضرت عیسی را به
آسمان بردند هر سنگی را که از روي زمین برمی داشتند تا صبح از زیر آن خون تازه می جوشید، چنانچه در شهادت امیر
.«3» المؤمنین و امام حسین علیهما السّلام چنین شد
و در حدیث معتبر دیگر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه
و آله و سلم منقول است که: چون یهودان جمع شدند که عیسی علیه السّلام را بکشند جبرئیل آمد آن حضرت را به بال خود
اللّهمّ انّی ادعوك باسمک الواحد الاعزّ و ادعوك » فرو گرفت، و چون عیسی نظر به بالا کرد دید بر بال جبرئیل نوشته است
اللّهمّ باسمک الصّمد و ادعوك اللّهمّ باسمک العظیم الوتر و ادعوك اللّهمّ باسمک الکبیر المتعال الّذي ثبّت ارکانک کلّها ان
پس چون عیسی این دعا را خواند حق تعالی وحی فرمود به جبرئیل که: او را بلند کن ،« تکشف عنّی ما اصبحت و امسیت فیه
به جانب محلّ کرامت من و به آسمان بالا بر.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: اي فرزندان عبد المطلب! سؤال کنید از پروردگار خود به این کلمات
که سوگند می خورم بحقّ آن خداوندي که جان من در دست قدرت اوست هر بنده اي که به این کلمات دعا کند به
اخلاص، عرش بلرزد از دعاي او و حق تعالی به ملائکه وحی فرماید که: گواه باشید دعاي او را مستجاب کردم و حاجتهاي او
ص: 1193
.«1» را در دنیا و آخرت به او دادم به سبب این کلمات
و به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: چون عیسی علیه السّلام را به آسمان بردند پیراهنی از پشم
پوشیده بود که مریم علیها السّلام رشته و بافته و دوخته بود، چون به آسمان رسید از حق تعالی ندا شنید: اي عیسی! بینداز از
.«2» خود زینت دنیا را
و در حدیث موثق از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: مشتبه نشد امر
کشته شدن و مردن احدي از پیغمبران و حجتهاي خدا بر مردم بغیر از عیسی بن مریم علیه السّلام، زیرا که او را زنده از زمین
بالا بردند و روحش را در میان آسمان و زمین قبض کردند، و چون به آسمان رسید حق تعالی روحش را به بدنش برگردانید
و از عیسی علیه السّلام حکایت می نماید: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ «3» چنانچه حق تعالی می فرماید إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ
.«5» پس هر دو آیه دلالت می کند بر وفات آن حضرت علیه السّلام «4» الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: نازل خواهد شد بر حضرت صاحب الامر علیه السّلام وقتی که
.«6» ظاهر شود نه هزار ملک و سیصد و سیزده ملک که با عیسی علیه السّلام بودند در وقتی که خدا او را به آسمان برد
و به اسانید معتبره از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که: در حضرت صاحب الامر علیه السّلام
.«7» سنّت چهار پیغمبر است، یکی سنّت عیسی علیه السّلام که می گویند مرد یا کشته شد و نمرده است و کشته نشده است
و در حدیث معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: چون یهود خواستند عیسی علیه السّلام را بکشند، خدا را
خواند و سوگند داد بحقّ ما اهل بیت، پس خدا او را از کشتن
ص: 1194
.«1» نجات داد و به آسمان برد
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود:
امّت عیسی علیه السّلام بعد از او هفتاد و
.«2» دو فرقه شدند، که یک فرقه نجات یافتند و هفتاد و یک فرقه به جهنم رفتند
و در حدیث معتبر دیگر وارد شده است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام اعلم علماي یهود و اعلم علماي نصاري را طلبید
و فرمود: از شما چیزي سؤال می کنم که بهتر از شما می دانم، پس مپوشانید و آنچه حقّ است بگوئید، پس نزدیک طلبید عالم
نصاري را و فرمود: تو را سوگند می دهم بخدائی که انجیل را بر عیسی علیه السّلام فرستاد و در پاي او برکت قرار داد و کور
و پیس را به دست او شفا می داد و مرده را براي او زنده می کرد و از گل مرغ می ساخت و براي او در آن روح می دمید و
خبر می داد به آنچه می خوردند و ذخیره می کردند که بگوئی بنی اسرائیل بعد از عیسی چند فرقه شدند؟
گفت: نبودند مگر یک فرقه!
فرمود: دروغ گفتی، بحقّ خدائی که بجز او خداوندي نیست سوگند می خورم که هفتاد و دو فرقه شدند و همه در آتشند بجز
«4» .«3» یک فرقه که نجات یافتند چنانچه حق تعالی می فرماید مِنْهُمْ أُمَّهٌ مُقْتَصِدَهٌ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ
ابن بابویه رحمه اللّه روایت کرده است که: حضرت مسیح علیه السّلام چندي غیبت از قوم خود اختیار نمود که در زمین
سیاحت می کرد و می گردید و قوم او و شیعیان او نمی دانستند که در کجا است، پس ظاهر شد و وصی گردانید شمعون بن
حمون را، چون شمعون به رحمت الهی واصل شد و غائب گردیدند حجتهاي بعد از او و طلب کردن جباران ایشان را شدید
شد و بلیّه بر مؤمنان عظیم شد و
دین خدا مندرس شد و حقوق ضایع شد و واجبات و
ص: 1195
سنّتها از میان مردم بر طرف شد و مردم پراکنده شدند در مذهب و هر یک به جانبی رفتند و امر دین بر اکثر مردم مشتبه شد، و
.«1» مدت این غیبت دویست و پنجاه سال شد
و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: مردم بعد از عیسی علیه السّلام دویست و پنجاه سال ماندند که
.«2» حجت و امام ظاهري نداشتند و حجت ایشان غائب بود
در حدیث صحیح دیگر از آن حضرت مروي است که: میان عیسی و محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم پانصد سال فاصله بود
و از این پانصد سال دویست و پنجاه سال بود که پیغمبري و امامی ظاهر نبود.
راوي پرسید: پس چه می کردند؟
فرمود: به دین عیسی متمسک بودند و به آن عمل می کردند آنها که مؤمن بودند.
.«3» و فرمود که: هرگز زمین خالی از پیغمبر یا امام نمی باشد و لیکن گاهی ظاهرند و گاهی مخفی
مؤلف گوید: از طریق خاصه و عامه متواتر است که حضرت عیسی علیه السّلام در زمان مهدي آل محمد صلّی اللّه علیه و آله
و سلم از آسمان به زیر خواهد آمد و در عقب آن حضرت نماز خواهد کرد و از انصار آن حضرت خواهد بود چنانچه بعد از
این مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالی.
و اکثر مفسران گفته اند: «4» حق تعالی می فرماید وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَهِ فَلا تَمْتَرُنَّ بِها
.«5» یعنی بدرستی که فرود آمدن عیسی از آسمان از علامات قیامت است پس شک مکنید در قیامت
و در جاي دیگر فرموده است وَ
و اکثر «6» إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ
ص: 1196
مفسران گفته اند: مراد آن است که نیستند هیچ یک از اهل کتاب- یعنی یهود و نصاري- مگر آنکه ایمان خواهند آورد به
عیسی قبل از مردن او در وقتی که آن حضرت از آسمان فرود آید در زمان مهدي علیه السّلام. بعضی گفته اند: این مخصوص
جمعی است از یهود و نصاري که در آن زمان خواهند بود و ممکن است چنانچه لفظ آیه ظاهرا عام است و مراد همه ایشان
باشند و در رجعت همه برگردند و ببینند که عیسی اقرار به ملّت پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلم می کند و
.«1» متابعت صاحب الامر علیه السّلام می نماید و ایمان آن وقت فایده به حال ایشان نخواهد داد
چنانچه به سند معتبر منقول است که: حجّاج، شهر بن حوشب را طلبید و از تفسیر این آیه از او پرسید و گفت: عاجز شده ام از
تفسیر این آیه، و من مکرر یهودي و نصاري را کشته ام و نظر کرده ام لب خود را حرکت نمی دهد تا می میرد، پس چگونه
ایمان می آورد؟
شهر بن حوشب گفت: اي امیر! معنی این آیه آن نیست که تو فهمیده اي، بلکه مراد آن است که عیسی علیه السّلام قبل از
قیامت از آسمان به دنیا خواهد آمد و هر صاحب ملتی که باشد از یهودان و غیر ایشان به او ایمان خواهند آورد، و پشت سر
مهدي علیه السّلام نماز خواهد کرد.
حجّاج گفت: این تفسیر را از کی شنیدي؟
گفت: از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام.
.«2» گفت: این علم را از چشمه صافی گرفته اي
به سند معتبر
از امام حسن مجتبی علیه السّلام منقول است که: بعد از این هیچ یک از ما اهل بیت نخواهند بود مگر آنکه بیعت ظالمی که
در زمان او باشد در گردن او خواهد بود مگر قائم که امام دوازدهم است و روح اللّه عیسی بن مریم پشت سر او نماز خواهد
.«3» کرد که او با ظالمی بیعت نخواهد نمود
و در حدیث معتبر دیگر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که فرمود: بر مردم زمانی
ص: 1197
خواهد آمد که ندانند خدا چیست و توحید الهی چه معنی دارد تا آنکه دجّال بیرون آید و عیسی علیه السّلام از آسمان فرود
آید و دجّال را بکشد و پشت سر حضرت قائم علیه السّلام نماز بکند، و اگر ما بهتر از پیغمبران نمی بودیم عیسی پشت سر ما
.«1» نماز نمی کرد
و در حدیث معتبر دیگر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که فرمود: مهدي از فرزندان من خواهد بود،
.«2» و چون بیرون آید عیسی از آسمان فرود آید براي نصرت و یاري او و او را پیش دارد و در عقب او نماز بکند
باب بیست و نهم در بیان قصه هاي ارمیا و دانیال و عزیر علیهم السّلام و غرائب قصص بخت نصر است
آیا دیده اید مانند » : که ترجمه لفظیش آن است که «1» حق تعالی می فرماید أَوْ کَالَّذِي مَرَّ عَلی قَرْیَهٍ وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلی عُرُوشِها
بعضی گفته اند او ،«؟ کسی که گذشت بر قریه اي که آن خالی بود و دیوارهایش بر سقفهایش افتاده بود و خراب شده بود
عزیر بود چنانچه از حضرت صادق علیه السّلام منقول است؛ و بعضی گفته اند ارمیا بود چنانچه از حضرت باقر علیه السّلام
منقول است. و آن قریه بعضی گفته اند بیت
المقدس بود که بخت نصر خراب کرده بود؛ و بعضی گفته اند ارض مقدسه بود؛ و بعضی گفته اند آن قریه اي بود که پیش
.«2» مذکور شد و چند هزار کس از آن گریختند از ترس مرگ و همه مردند
گفت: کی یا چگونه خدا زنده خواهد کرد این شهر و اهلش را بعد از خراب شدن و » «3» قالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها
و این را بر وجه انکار نگفت بلکه از براي بیان عظمت و قدرت الهی گفت یا می خواست بداند کیفیت زنده «!؟ مردن ایشان
شدن ایشان را مانند حضرت ابراهیم علیه السّلام به سبب آنکه ظاهر آیه موهم ضعف اعتقاد است.
و این مخالف احادیث بسیار است. ،«4» بعضی از مفسران گفته اند: این عزیر و ارمیا نبود بلکه مرد کافري بود
،« پس خدا میراند او را صد سال پس زنده کرد او را » «5» فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ
ص: 1202
از او پرسیدند: » چون زنده شد گمان کرد که در خواب بوده و بیدار شده است «1» قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ
چند مدت در این مکان مکث کردي؟ گفت: یک روز- و در اول روز خوابیده بود، چون نظر کرد دید هنوز آفتاب غروب
و گوینده سخن با او بعضی گفته اند خدا بود و ندا از آسمان به او ،« نکرده است و آخر روز است گفت:- بلکه بعضی از روز
قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ ،«2» رسید؛ بعضی گفته اند ملکی بود یا پیغمبري بود یا مرد معمّري بود که او را شناخت بعد از زنده شدن
گفت: بلکه صد سال در این مکان مانده اي و مرده اي » «3» عامٍ
پس نظر کن به خوردنی و آشامیدنی خود که هیچ تغییر » «4» فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَ نَّهْ ،« و الحال زنده شده اي
.« نیافته است
و منقول است که: چون به این مکان آمد انگوري و انجیري و آب انگوري همراه داشت و اینها با این لطافت در مدت صد
که چگونه « و نظر کن بسوي درازگوش گوش خود » «6» وَ انْظُرْ إِلی حِمارِكَ ،«5» سال هیچ متغیر نشده بودند به قدرت الهی
و براي این تو را میراندیم در این مدت و زنده نمودیم » «7» پوسیده و استخوانهایش از هم ریخته است، وَ لِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنَّاسِ
و نظر » «8» بر حقیقت زنده شدن ایشان در قیامت، وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً « که آیتی باشی براي مردم
کن بسوي استخوانهاي پوسیده که چگونه اجزایش را بر روي یکدیگر بلند می کنیم و متصل می کنیم و بعد از آن لباس
.« گوشت بر روي استخوانها می کشیم
اکثر گفته اند حق تعالی حمار او را در نظر او زنده کرد تا ببیند خدا چگونه مرده را زنده
ص: 1203
می کند، و بعضی گفته اند اول خدا چشم او را درست کرد و نظر می کرد به استخوانهاي پراکنده شده خود که جمع شدند و
پس چون ظاهر » «2» فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ ،«1» متصل شدند و گوشت و پوست بر روي آنها روئید
شد بر او گفت:
یعنی پیشتر می دانستم، یا اکنون علم من زیاده شد. « می دانم که خدا بر همه چیز قادر و توانا است
و به سندهاي صحیح و حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: چون بنی اسرائیل معصیت بسیار
کردند و تجاوز از امر پروردگار خود نمودند حق تعالی خواست بر ایشان مسلط گرداند کسی را که ایشان را ذلیل گرداند و
بکشد، پس وحی نمود بسوي حضرت ارمیا علیه السّلام که: اي ارمیا! بگو بنی اسرائیل را که چیست آن شهري که آن را
برگزیده ام از میان شهرها و در آن شهر درختهاي نیکو کشته ام و از هر درخت غریب زبونی آن را پاك کرده ام، پس متغیر
شد احوال آن شهر و به عوض درختهاي نیکو درخت خرنوب که زبون ترین درختها است از آن شهر روئید؟
چون ارمیا این سخن را به علماي بنی اسرائیل نقل کرد، گفتند: براي ما معنی این سخن را بیان فرما، پس ارمیا هفت روز روزه
داشت و دعا کرد، خدا به او وحی فرمود: آن شهر بیت المقدس است و آن درختها که در آن رویانیده ام بنی اسرائیلند که در
آن شهر ساکن گردانیده ام، و چون معصیت من کردند و دین مرا تغییر دادند و بدل کردند شکر نعمت مرا به کفران پس
سوگند می خورم بذات مقدس خود که ایشان را امتحان می کنم به فتنه عظیمی که دانایان در آن حیران بمانند، و مسلط
خواهم نمود بر ایشان از بندگان خود کسی را که از همه کس ولادتش بدتر و خوردنش بدتر بوده باشد، پس بر ایشان مسلط
خواهد شد و مردان ایشان را خواهد کشت و حرمت ایشان را اسیر خواهد کرد و بیت المقدس که خانه شرف و عزت ایشان
است و به آن فخر می کنند خراب خواهد کرد و سنگی که به آن فخر
ص: 1204
می کنند بر همه عالم در مزبله ها خواهد افکند
و تا صد سال چنین خواهد بود.
چون ارمیا این خبر را به علماي بنی اسرائیل رسانید گفتند: اي ارمیا! بار دیگر از خدا سؤال کن که فقرا و مساکین و ضعیفان
چه گناه دارند که چنین بلائی را بر ایشان مسلط می گرداند؟ پس ارمیا هفت روز دیگر روزه داشت، خدا وحی نفرمود به او،
پس هفت روز دیگر روزه داشت و بعد از هفت روز لقمه اي از طعام تناول کرد و باز وحی به او نرسید، هفت روز دیگر روزه
داشت پس خدا وحی فرمود به او که: اي ارمیا! دست بردار از این سخن و اگر نه روي تو را به پشت بر می گردانم، آیا می
خواهی شفاعت کنی در امري که مقدّر و حتم کرده ام؟! پس وحی نمود که: بگو به ایشان که گناه شما این است که گناه را
دیدید و انکار نکردید.
پس ارمیا عرض کرد: پروردگارا! به من اعلام فرما کیست آنکه او را مسلط خواهی کرد تا بروم به نزد او و براي خود و اهل
بیت خود امانی از او بگیرم.
حق تعالی فرمود: برو به فلان موضع و خواهی دید پسري که از همه کس مزمن تر و مبتلاتر است، ولادتش از همه کس خبیث
تر است- یعنی ولد الزنا است- و غذایش از همه کس بدتر است.
چون ارمیا به آن موضع آمد دید که پسري در کاروانسرائی زمین گیر شده است و او را در مزبله انداخته اند در میان
کاروانسرا، مادري دارد که او را تربیت می کند و نان خشک را در کاسه ریزه می کند و شیر خوك را بر روي آن می دوشد
و به نزدیک آن پسر می آورد و او می خورد!
ارمیا گفت: آن که خدا فرمود البته این خواهد بود، پس به نزدیک آن پسر رفت و از او پرسید: چه نام داري؟
گفت: بخت نصر.
پس ارمیا دانست که اوست، و او را معالجه کرد تا به اصلاح آمد، پس به او فرمود: مرا می شناسی؟
گفت: نه، این قدر می دانم مرد صالحی هستی.
فرمود: منم ارمیا پیغمبر بنی اسرائیل و خدا مرا خبر داده است که تو بر بنی اسرائیل
ص: 1205
مسلط خواهی شد و مردان ایشان را خواهی کشت و چنین و چنان خواهی کرد.
چون بخت نصر این سخن را شنید به آن حال نخوتی در او بهم رسید! ارمیا علیه السّلام فرمود:
نامه امانی براي من بنویس. پس نامه امان را نوشت و به آن حضرت داد، و می رفت به کوهها و هیزم جمع می کرد و می
آورد و می فروخت در شهر و معاش می کرد؛ پس مردم را به جنگ بنی اسرائیل دعوت کرد و مسکن بنی اسرائیل بیت
المقدس بود، و چون جمعی به او اتفاق کردند با لشکر خود متوجه بیت المقدس شد و مردم بسیار از اطراف و نواحی گرد او
جمع شدند.
چون خبر به ارمیا علیه السّلام رسید که او متوجه بیت المقدس شده بر سر راه او آمد و از بسیاري لشکر او نتوانست خود را به
او برساند، پس نامه را بر سر چوبی کرد و بلند نمود، بخت نصر گفت: تو کیستی؟
فرمود: من ارمیاي پیغمبرم که تو را بشارت دادم که بر بنی اسرائیل مسلط خواهی شد، و این نامه امانی است که براي من
نوشتی.
گفت: تو را امان دادم امّا امان اهل بیت تو موقوف است بر اینکه
تیري می اندازم از اینجا بسوي بیت المقدس، اگر تیر من به بیت المقدس برسد با وجود این راه دور پس ایشان را امان نمی
دهم، و اگر نرسد امان می دهم؛ و چون تیر انداخت باد تیرش را برد تا بند شد در بیت المقدس! گفت: ایشان را امان نمی
دهم.
پس چون بیت المقدس را فتح کرد و داخل شد کوهی از خاك در میان شهر دید و در میان آن کوه خونی دید که می جوشد
و هر چند خاك بر آن می ریزند باز می جوشد و از خاك بیرون می آید! پرسید: این چه خون است؟
گفتند: خون پیغمبري است از پیغمبران خدا که پادشاهان بنی اسرائیل او را کشتند و از روزي که شهید شده است تا امروز این
خون می جوشد و هر چند خاك بر آن می ریزند از خاك بیرون می آید، و آن خون حضرت یحیی بن زکریا علیه السّلام
است و در زمان او پادشاه جباري بود که زنا می کرد با زنان بنی اسرائیل، هرگاه به حضرت یحیی علیه السّلام می گذشت آن
حضرت به او می فرمود: از خدا بترس اي پادشاه که حلال نیست بر تو این کار که می کنی،
ص: 1206
پس یکی از آن زنان که با آنها زنا می کرد در وقتی که آن ملعون مست بود به او گفت: اي پادشاه! یحیی را بکش، پس آن
ملعون امر کرد که بروند و سر یحیی علیه السّلام را بیاورند، چون آن حضرت را شهید کردند و سر مبارکش را در طشتی
گذاشتند و به نزد آن ملعون آوردند آن سر مطهر با او سخن می گفت و می فرمود: از خدا بترس که حلال نیست آنچه
تو می کنی، پس خون جوشید و از طشت بیرون آمد و بر زمین ریخت و می جوشید و ساکن نمی شد تا وقتی که بخت نصر
داخل بیت المقدس شد؛ و میان شهادت آن حضرت و خروج بخت نصر صد سال فاصله بود، پس بخت نصر داخل هر شهر از
شهرهاي بنی اسرائیل که می شد مردان و زنان و اطفال و حیوانات ایشان را می کشت و باز آن خون می جوشید تا آنکه همه
را فانی کرد، پس پرسید: آیا احدي از بنی اسرائیل در این بلاد مانده است؟
گفتند: پیرزالی از ایشان در فلان موضع هست. پس آن زن را طلبید و چون سرش را در میان آن خون برید خون از جوشیدن
ساکن شد، و این زن آخر آنها بود که از بنی اسرائیل کشت، پس رفت بسوي بابل و در آنجا شهري بنا کرد و در آن شهر
اقامت نمود و چاهی کند و دانیال را با شیر ماده اي در آن چاه افکند، پس آن شیر گل آن چاه را می خورد و دانیال شیر آن
را می خورد تا آنکه مدتی بر این حال ماند، پس خدا وحی فرمود بسوي پیغمبري که در بیت المقدس بود که: این خوردنی و
آشامیدنی را براي دانیال ببر و سلام مرا به او برسان.
آن پیغمبر گفت: پروردگارا! در کجا است دانیال؟
وحی به او رسید که: دانیال در چاهی است در فلان موضع از بابل.
پس پیغمبر بر سر آن چاه رفت و گفت: اي دانیال!
فرمود: لبیک، صداي غریبی می شنوم!
گفت: پروردگارت تو را سلام می رساند و این خوردنی و آشامیدنی را براي تو فرستاده است؛ و آنها را به چاه فرو فرستاد.
پس
الحمد للّه الّذي لا ینسی من ذکره، الحمد للّه الّذي لا یخیب من دعاه، الحمد للّه الّذي من توکّل علیه کفاه، » : آن حضرت گفت
الحمد للّه الّذي من وثق به لم یکله الی غیره،
ص: 1207
الحمد للّه الّذي یجزي بالاحسان احسانا، الحمد للّه الّذي یجزي بالصّبر نجاه، الحمد للّه الّذي یکشف ضرّنا عند کربتنا، و الحمد
حمد می کنم خداوندي را » : یعنی « للّه الّذي هو ثقتنا حین تنقطع الحیل منّا، و الحمد للّه الّذي هو رجاؤنا حین ساء ظنّنا باعمالنا
که فراموش نمی کند هر که او را یاد کند، سپاس می کنم خداوندي را که ناامید نمی کند کسی را که او را بخواند، حمد می
کنم خداوندي را که هر که بر او توکل کند کفایت امور او می کند، سپاس می گویم خداوندي را که هر که بر او اعتماد کند
او را به دیگران وانمی گذارد، حمد می کنم خداوندي را که جزا می دهد به نیکی جزاي نیک، سپاس خداوندي را سزاست
که جزا می دهد به صبر کردن، نجات از مخاوف و مهالک دنیا و عقبی، حمد خداوندي را رواست که بر طرف می کند بد
حالی ما را نزد کربت و شدت ما، حمد می کنم خداوندي را که محلّ اعتماد ماست هرگاه گسسته شود چاره ها از ما، حمد
.« می کنم خداوندي را که امیدگاه ماست در هنگامی که بد شود گمان ما به سبب کرده هاي ما
پس بخت نصر در خواب دید که گویا سرش از آهن است و پاهایش از مس است و سینه اش از طلا است! منجّمان را طلبید و
گفت: بگوئید که من چه در خواب دیده ام؟
گفتند: نمی دانیم و لیکن بگو چه دیده اي تا ما براي تو
تعبیر کنیم.
بخت نصر گفت: در این مدت هر سال مبلغی به شما می دهم و شما نمی دانید که من چه در خواب دیده ام؟ و امر کرد همه
را گردن زدند! پس بعضی از ارکان دولت او عرض کردند: آنچه تو می خواهی آن کسی که به چاه افکنده اي می داند، زیرا
از آن وقت که او را به چاه انداخته اي تا حال زنده است و شیر به او ضرر نرسانده است و شیر گل می خورد و او را شیر می
دهد، پس فرستاد و آن حضرت را طلبید و گفت: بگو من چه خواب دیده ام! فرمود: چنین خواب دیده اي.
گفت: راست است، اکنون بگو تعبیرش چیست؟
فرمود که: تعبیر خواب تو آن است که پادشاهی تو به آخر رسیده است و سه روز دیگر کشته خواهی شد و مردي از اهل
فارس تو را می کشد!
گفت: من هفت شهر بر دور یکدیگر ساخته ام و بر هر شهر نگاهبانان بسیار مقرر کرده ام
ص: 1208
و به این نیز راضی نشده ام تا آنکه صورت مرغابی از مس بر در دروازه ها تعبیه نموده ام که هر غریبی داخل می شود فریاد
می کند تا او را بگیرند.
دانیال فرمود: چنین خواهد شد که من گفتم.
بخت نصر لشکر خود را متفرق نمود و حکم کرد هر کسی را که ببینند بکشند هر که باشد، و دانیال در این وقت نزد او نشسته
بود گفت: در این سه روز تو را از خود جدا نمی کنم، پس اگر سه روز گذشت و من کشته نشدم تو را می کشم!
پس پسین روز سوم شد غمی او را عارض شد و بیرون آمد و غلامی داشت از اهل فارس که او را فرزند خود
خوانده بود و نمی دانست از اهل فارس است، چون بیرون آمد آن غلام را دید پس شمشیر خود را به او داد و گفت: هر که را
ببینی بکش اگر چه من باشم، غلام شمشیر را گرفت و ضربتی به او زد و او را به جهنم واصل کرد.
امّا ارمیا علیه السّلام بعد از کشتن بنی اسرائیل از بیت المقدس بیرون آمد و بر حماري سوار شد و انجیر و آب انگور براي
توشه خود برداشت، پس نظر کرد به درندگان صحرا و درندگان دریا و درندگان هوا که بدن کشتگان را می خوردند، پس
ساعتی فکر کرد و گفت: آیا چگونه خدا این مردگان را زنده می کند که درندگان بدن ایشان را خوردند؟ خدا در همان
موضع قبض روحش نمود، بعد از صد سال او را زنده کرد.
چون حق تعالی بر بنی اسرائیل ترحم نمود و بخت نصر را هلاك کرد، بنی اسرائیل را به دنیا برگرداند و آن که صد سال مرده
بود و زنده شد ارمیا علیه السّلام بود.
و عزیر چون بخت نصر پادشاه شد و بر بنی اسرائیل مسلط شد از او گریخت و در میان چشمه آبی رفت و غائب شد در آنجا،
پس خدا اول عضوي که از ارمیا زنده کرد دیده هاي او بود در میان سفیدي چشم او که مانند سفیده تخم روان بود و می دید
چیزها را، پس خدا وحی کرد بسوي او که: چندگاه است در این موضع هستی؟
عرض کرد: یک روز. پس چون دید آفتاب بلند شده است گفت: بعضی از یک روز.
حق تعالی فرمود: بلکه صد سال در اینجا مانده اي، پس نظر کن بسوي انجیر
و آب انگور که در این مدت متغیر نشده اند، و نظر کن به حمار خود که چگونه پوسیده است، و
ص: 1209
نظر کن که چگونه آن را و تو را زنده می کنم.
پس دید که استخوانهاي پوسیده ریزه شده به قدرت الهی به نزدیک یکدیگر می آیند و بر یکدیگر می چسبند و گوشتها که
خاك شده اند یا حیوانات خورده اند جدا می شوند و بر بدن او و حمارش می چسبند تا آنکه خلقت ارمیا و حمار او هر دو
.«1» درست شد و هر دو برخاستند، پس گفت: می دانم خدا بر همه چیز قادر و توانا است
و در روایت معتبر دیگر گذشت که: دو پادشاه کافر تمام روي زمین را متصرف شدند:
.«2» نمرود و بخت نصر
و در حدیث معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است: چون ارمیا علیه السّلام نظر کرد بسوي خرابی بیت
المقدس و حوالی آن و کشتگانی که در آن شهرها افتاده بودند گفت: آیا اینها را کی زنده خواهد کرد بعد از مردن؟! پس
خدا او را صد سال میراند و بعد از آن زنده کرد و می دید که اعضایش چگونه به یکدیگر متصل می شوند و گوشت بر روي
آنها می روید و مفاصل و رگهایش چگونه پیوند می شوند، پس چون درست نشست گفت:
.«3» می دانم که حق تعالی بر همه چیز قادر است
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: هر که براي روزي خود غمگین باشد بر او گناهی نوشته می شود، بدرستی که دانیال علیه
السّلام در زمان پادشاه جبار ستمکاري بود و او را گرفت و در چاهی انداخت و درندگان را با او به آن چاه افکند، پس آن
درندگان
نزدیک او نرفتند و باز او را از آن چاه بیرون نیاورد، پس حق تعالی وحی نمود به پیغمبري از پیغمبران خود که: طعامی براي
دانیال ببر.
گفت: پروردگارا! دانیال در کجا است؟
حق تعالی فرمود: چون از شهر بیرون می روي کفتاري در برابر تو پیدا خواهد شد، از پی بی آن کفتار برو که او تو را می برد
بر سر آن چاه.
ص: 1210
چون آن پیغمبر بر سر چاه آمد و طعام را به چاه فرستاد دانیال علیه السّلام آن دعا را خواند که گذشت.
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: خدا نخواسته است که روزي دهد مؤمنان را مگر از جائی که ایشان گمان نداشته باشند
.«1»
در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: چون هنگام وفات سلیمان علیه السّلام شد وصیت نمود بسوي آصف بن
برخیا و او را خلیفه خود گردانید به امر الهی، پس پیوسته شیعیان به خدمت آصف می آمدند و مسائل دین خود را از او اخذ
می نمودند، پس آصف مدت طولانی از ایشان غائب شد پس ظاهر شد و مدتی در میان قوم خود ماند پس ایشان را وداع
کرد، شیعیان گفتند: دیگر ما تو را در کجا ببینیم؟
گفت: نزد صراط؛ و از ایشان غائب شد، و بلیّه بر بنی اسرائیل شدید شد بعد از غیبت او، و بخت نصر بر ایشان مسلط شد و هر
که را می یافت می کشت و هر که می گریخت از پی او می فرستاد و فرزندان ایشان را اسیر می کرد، چهار کس از فرزندان
یهودا را از میان اسیران براي خود انتخاب کرد که یکی از آنها دانیال علیه السّلام بود و از فرزندان
هارون عزیر علیه السّلام را انتخاب نمود، و ایشان اطفال خردسال بودند و در دست او اسیر ماندند و بنی اسرائیل در عذاب و
شدت بودند و حجت خدا بر بنی اسرائیل که دانیال علیه السّلام بود نود سال در دست بخت نصر اسیر بود، پس چون فضیلت
آن حضرت را دانست و شنید که بنی اسرائیل انتظار بیرون رفتن او می کشند و امید فرج دارند در ظاهر شدن او و بر دست او،
امر کرد او را در چاه عظیم گشاده حبس کردند و شیري در آنجا گذاشتند که او را هلاك کند و امر کرد کسی طعام به او
ندهد، پس شیر نزدیک آن حضرت نرفت و حق تعالی خوردنی و آشامیدنی او را به دست پیغمبري از پیغمبران بنی اسرائیل
براي او فرستاد، پس دانیال روزها روزه می داشت و شب بر آن طعام افطار می کرد و بلیّه و آزار شدید شد بر شیعیان و قوم او
که انتظار فرج و ظهور او می بردند و شک کردند اکثر ایشان در دین به جهت طول مدت غیبت
ص: 1211
آن حضرت.
و چون بلیّه و امتحان دانیال علیه السّلام و قومش به نهایت رسید، بخت نصر در خواب دید که ملائکه فوج فوج از آسمان به
زمین می آمدند و بر سر چاهی می رفتند که دانیال در آنجا محبوس بود و بر او سلام می کردند و او را بشارت به فرج می
دادند، چون صبح شد از عمل خود پشیمان شد و امر کرد آن حضرت را از چاه بیرون آوردند و از او معذرت طلبید از آنچه
نسبت به او کرده بود و امور مملکت
و پادشاهی خود را به او گذاشت، و آن حضرت را فرمانفرماي ملک خود نمود و حکم کردن میان مردم را به او تفویض
فرمود، و هر که از بنی اسرائیل از خوف بخت نصر مخفی شده بود ظاهر شد و گردن امید کشیدند و بسوي دانیال جمع شدند
و یقین کردند به فرج خود، پس اندك زمانی که بر این حال گذشت حضرت دانیال علیه السّلام به رحمت ایزدي واصل شد و
امر نبوت و خلافت بعد از او به حضرت عزیر علیه السّلام منتهی شد و شیعیان بر او گرد آمدند و به او انس گرفتند و مسائل
دین خود را از او فرا می گرفتند، پس حق تعالی صد سال او را از ایشان پنهان کرد پس بار دیگر او را بر ایشان مبعوث
.«1» گردانید و حجتهاي خدا بعد از او غائب شدند و بلیّه بر بنی اسرائیل عظیم شد تا آنکه حضرت یحیی علیه السّلام ظاهر شد
و به سند معتبر منقول است که از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام سؤال کردند: آیا صحیح است که حضرت دانیال علیه
السّلام تعبیر خواب می دانسته است و آن حضرت این علم را به مردم تعلیم نموده است؟
فرمود: بلی، خدا وحی نمود بسوي او و پیغمبر بود و او از آنها بود که خدا این علم را به ایشان تعلیم نموده بود و بسیار راست
گفتار و درست کردار و حکیم و دانا بود و عبادت خدا به محبت ما اهل بیت می کرد، و هیچ پیغمبر و ملکی نبوده است مگر
.«2» آنکه عبادت می کرده است خدا را به محبت ما اهل بیت
حیاه القلوب،
ج 2، ص: 1212
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: پادشاهی در زمان دانیال علیه السّلام بود و به آن حضرت
عرض کرد: می خواهم پسري مثل تو داشته باشم.
فرمود: من چه منزلت در دل تو دارم؟
پادشاه گفت: بزرگترین مرتبه ها و عظیمترین منزلتهاي تو در دل من هست و تو را بسیار دوست دارم.
دانیال گفت: چون اراده مجامعت نمائی با زوجه خود، در فکر من باش و همّت خود را به جانب من مصروف گردان.
.«1» چون چنین کرد فرزندي براي او متولد شد که شبیه ترین خلق خدا به دانیال علیه السّلام بود
و به سند معتبر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم منقول است که: بخت نصر صد و هشتاد و هفت سال پادشاهی
کرد، و چون از سلطنت او چهل و هفت سال گذشت حق تعالی حضرت عزیر علیه السّلام را بسوي اهل شهرها که حق تعالی
اهل آنها را هلاك کرد و بعد از آن زنده کرد مبعوث گردانید، و ایشان از شهرها متفرق بودند و از ترس مرگ گریختند و در
جوار و همسایگی عزیر علیه السّلام قرار گرفتند و مؤمن بودند، و عزیر به نزد ایشان تردد می کرد و سخن ایشان را می شنید و
به سبب ایمان ایشان دوست می داشت ایشان را و برادري کرد با ایشان در ایمان، پس یک روز از ایشان غائب شد و به نزد
ایشان نیامد، روز دیگر که به نزد ایشان آمد دید همه مرده اند! پس اندوهناك شد به مرگ ایشان و گفت: کی خدا زنده
خواهد کرد این جسدهاي مرده را؟ (از روي تعجب این سخن را
گفت چون همه را یکباره مرده دید)، خدا او را در همان ساعت قبض روح کرد و صد سال بر آن حال ماندند، و بعد از صد
سال حق تعالی آن حضرت را با آن جماعت زنده کرد و ایشان یکصد هزار مرد جنگی بودند، و بعد از او بخت نصر بر ایشان
مسلط شد و همه را کشت و یکی از ایشان بیرون نرفت، چون بخت نصر فوت شد بعد از او مهرویه پسرش شانزده سال و بیست
روز سلطنت کرد، چون او پادشاه شد دانیال را گرفت با شیعیان او و شکاف عمیقی در زمین کند و ایشان را در آن
ص: 1213
نقب انداخت و آتش بر روي ایشان افروخت، چون دید آتش ایشان را نمی سوزاند و به نزدیک ایشان نمی آید ایشان را در
آن نقب محبوس نمود و درنده بسیاري در آنجا انداخت و به هر قسم عذابی ایشان را معذّب گردانید تا آنکه حق تعالی ایشان
که حق تعالی در قرآن یاد فرموده است ایشانند. « اصحاب الاخدود » را از دست او نجات داد، و
و « مکیخا » و چون حق تعالی خواست دانیال را به رحمت خود ببرد امر کرد او را که بسپارد نور و حکمت خدا را به فرزندش
.«1» او را خلیفه خود گرداند
به سند حسن بلکه صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: دانیال علیه
السّلام یتیمی بود که مادر و پدر نداشت و پیرزالی از بنی اسرائیل او را تربیت کرد و پادشاهی از پادشاهان بنی اسرائیل که در
آن زمان بود دو قاضی داشت، و آن دو
قاضی دوستی داشتند و مرد صالحی بود، و آن مرد صالح زن بسیار جمیله صالحه عابده اي داشت و آن مرد به نزد پادشاه می
آمد و با او سخن می گفت، پس روزي پادشاه را احتیاج بهم رسید به شخصی که او را براي کاري به جائی بفرستد، پس به
آن دو قاضی گفت: شخصی را اختیار کنید که من براي بعضی از امور خود او را به جائی بفرستم، ایشان شوهر آن زن را نشان
دادند و پادشاه او را براي آن کار فرستاد.
چون آن مرد روانه می شد به آن قاضیان سفارش کرد که: به احوال زن من برسید و از او غافل مباشید، پس آن قاضیان می
آمدند به در خانه دوست خود که خبر از احوال زن او بگیرند، پس عاشق آن زن شدند و او را تکلیف کردند که راضی شود
به زنا، و او ابا کرد، گفتند: اگر راضی نمی شوي ما نزد پادشاه گواهی می دهیم که تو زنا کرده اي تا تو را سنگسار کند!
آن زن صالحه گفت: هر چه خواهید بکنید، من به این عمل راضی نمی شوم!
پس آن دو خائن به نزد پادشاه آمده و گواهی دادند که آن زن عابده زنا کرده است، پس این امر بر پادشاه بسیار عظیم نمود
و غم عظیمی بر او داخل شد چون بسیار به آن زن
ص: 1214
اعتقاد داشت و شهادت قاضیان را نیز رد نمی توانست کرد، پس به ایشان گفت: شهادت شما مقبول است، امّا بعد از سه روز
دیگر او را سنگسار کنید؛ و ندا کرد در آن شهر که: در فلان روز حاضر شوید براي کشتن فلان عابده که او
زنا کرده است و دو قاضی به زناي او گواهی داده اند!
چون مردم در این باب گفتگو بسیار کردند پادشاه به وزیرش گفت: آیا در این باب چاره اي به خاطرت نمی رسد که باعث
نجات عابده گردد؟ گفت: نه.
چون روز سوم شد که روز وعده سنگسار بود وزیر از خانه خود روانه منزل پادشاه شد، ناگاه در اثناي راه رسید به چند طفل
که بازي می کردند و حضرت دانیال در میان ایشان بود و آن حضرت را نمی شناخت، چون وزیر به ایشان رسید دانیال گفت:
اي گروه اطفال! بیائید که من پادشاه شوم و فلان طفل عابده شود و فلان و فلان دو قاضی بشوند، پس خاکی نزد خود جمع
کرد و شمشیري از نی براي خود ساخت و به اطفال دیگر حکم کرد: بگیرید دست یکی از این گواهان را به فلان موضع ببرید
و دست دیگري را بگیرید و به فلان موضع ببرید؛ پس یکی از ایشان را طلبید و گفت: آنچه حقّ است بگو و اگر حق نگوئی
تو را می کشم (و در این احوال وزیر ایستاده بوده و سخن دانیال را می شنید و این اوضاع را می دید) پس آن طفلی که گواه
بود گفت: عابده زنا کرد! گفت: چه وقت زنا کرد؟
گفت: فلان روز! پرسید: با کی زنا کرد؟ گفت: با فلان پسر فلان! پرسید: در کجا زنا کرد؟
گفت: در فلان موضع.
پس دانیال فرمود: ببرید این را به جاي خود و دیگري را بیاورید؛ پس او را به جاي خود بردند و دیگري را آوردند، دانیال
فرمود: به چه چیز شهادت می دهی؟ گفت:
شهادت می دهم که عابده زنا کرده است! پرسید: در چه وقت؟
گفت: در فلان وقت! پرسید: با کی؟ گفت: با فلان پسر فلان! پرسید: در چه موضع؟ گفت: در فلان موضع!
پس هر یک از اینها را مخالف گواه یکدیگر که گفته بود گفت، دانیال فرمود: اللّه اکبر اینها به ناحق گواهی داده بودند، اي
فلان! ندا کن در میان مردم که اینها به ناحق شهادت داده اند پس حاضر شوند مردم تا ایشان را بکشیم.
ص: 1215
چون وزیر این قضیه غریبه را از آن حضرت مشاهده نمود به سرعت تمام به خدمت پادشاه شتافت و آنچه از دانیال علیه السّلام
دیده و شنیده بود عرض کرد، پادشاه فرستاد و آن دو قاضی را طلبید و ایشان را از یکدیگر جدا کرد چنانچه دانیال کرده بود،
و هر یک را تنها طلبید و از خصوصیات زناي عابده سؤال نمود و هر یک خلاف دیگري گفتند! پس پادشاه فرمود ندا کردند
.«1» در میان مردم که: حاضر شوید براي کشتن دو قاضی که ایشان افترا کرده بودند بر عابده، و امر کرد به کشتن ایشان
و به سند حسن بلکه صحیح از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که حق تعالی وحی کرد به داود علیه السّلام که: برو به
نزد بنده من دانیال و بگو به او که: مرا نافرمانی کردي و تو را آمرزیدم و باز نافرمانی کردي آمرزیدم و باز نافرمانی کردي
آمرزیدم، اگر در مرتبه چهارم نافرمانی کنی تو را نخواهم آمرزید.
پس داود علیه السّلام به نزد حضرت دانیال آمد و تبلیغ رسالت الهی کرد، پس دانیال علیه السّلام گفت:
آنچه بر تو بود از تبلیغ رسالت الهی بعمل آوردي.
چون سحر شد حضرت دانیال
علیه السّلام به تضرع و ابتهال دست به درگاه خداوند ذو الجلال برداشت و به زبان عجز و انکسار مناجات کرد که:
پروردگارا! بدرستی که داود پیغمبر تو مرا از تو خبر داد که من تو را نافرمانی کرده ام سه مرتبه و آمرزیده اي مرا و اگر در
مرتبه چهارم نافرمانی کنم مرا نخواهی آمرزید، پس بعزت و جلال تو سوگند می خورم که اگر مرا نگاه نداري و توفیق ندهی
.«2» هرآینه معصیت تو خواهم کرد پس معصیت تو خواهم کرد
مؤلف گوید: ملاقات حضرت داود با دانیال علیهما السّلام بسیار غریب است، و موافق آنچه از احادیث سابقه معلوم شد که
فاصله بسیار در میان زمانهاي ایشان بوده است مگر آنکه دانیال بسیار معمّر شده باشد، و محتمل است که دانیال دیگر بوده
باشد اگر چه بعید است.
ص: 1216
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: گرامی
دارید نان را که عمل کردند در آن آنچه در میان عرش است تا زمین و آنچه در زمین است از مخلوقات خدا تا نان بعمل
آمده است. پس فرمود به جمعی که در دور آن حضرت بودند که: می خواهید حدیثی براي شما نقل کنم؟
گفتند: بلی یا رسول اللّه فداي تو باد پدران و مادران ما.
پس فرمود: پیغمبري بود پیش از شما که او را دانیال می گفتند و یک گرده نان داد به کشتیبانی که او را از نهري بگذراند،
پس کشتیبان گرده نان را انداخت و گفت: من نان تو را چه می کنم، این نان در پیش ما در زیر
دست و پا ریخته است و پا مال می شود.
چون دانیال این عمل را از او دید دست بسوي آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! نان را گرامی دار بتحقیق که دیدي
پروردگارا این مرد با نان چه کرد و در حقّ نان چه گفت.
پس حق تعالی وحی نمود بسوي آسمان که: باران را از ایشان حبس کن، و وحی نمود بسوي زمین که: مانند آجر سخت باش
که گیاه از تو نروید، پس باران از ایشان قطع شد و به مرتبه اي قحط در میان ایشان بهم رسید که یکدیگر را می خوردند،
چون شدت ایشان به نهایت آن مرتبه رسید که خدا می خواست که تأدیب ایشان به آن بنماید روزي یک زنی که فرزندي
داشت به زن دیگر که او نیز فرزندي داشت گفت: بیا امروز من فرزند خود را می کشم که ما و تو بخوریم و فردا تو فرزند
خود را بکش و به من حصّه اي از او بده، گفت:
چنین باشد؛ پس امروز فرزند این زن را خوردند، چون روز دیگر گرسنه شدند آن زن دیگر امتناع کرد از کشتن فرزند خود و
منازعه کردند و به خدمت حضرت دانیال علیه السّلام مرافعه آوردند، دانیال علیه السّلام گفت: کار به اینجا رسیده است که
فرزند خود را می خورید؟
گفتند: بلی اي پیغمبر خدا از این بدتر هم شده است.
پس دست بسوي آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! عود کن بر ما به فضل و رحمت خود و عقاب مکن اطفال و بیچارگان را
به گناه کشتیبان و امثال او که کفران نعمت تو کردند؛ پس خدا امر کرد آسمان را که باران بر زمین ببارد و امر
فرمود زمین را که: براي خلق من برویان آنچه از ایشان فوت شده است از خیر تو در این مدت زیرا که من رحم
ص: 1217
.«1» کردم ایشان را براي طفل خردسال
اعوذ بربّ دانیال و الجبّ » : و در حدیث معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: چون درنده را ببینی بگو
پناه می برم به پروردگار دانیال و چاهی که دانیال در آن افکنده بودند از شرّ هر شیر » : یعنی «2» « من شرّ کلّ اسد مستأسد
.« درنده
و به سند معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام منقول است که: خدا وحی نمود بسوي دانیال علیه السّلام که: دشمن
ترین بندگان من نزد من جاهل نادانی است که سبک شمارد حقّ اهل علم را و ترك نماید پیروي ایشان را، و محبوبترین
بندگان من نزد من پرهیزکاري است که طلب نماید ثواب بزرگ مرا و ملازم علما باشد و از ایشان جدا نشود و تابع بردباران
.«3» باشد و قبول نصیحت نماید از دانایان
و قطب راوندي و ابن بابویه رحمه اللّه علیهما روایت کرده اند به سندهاي خود از وهب بن منبه که: چون بخت نصر پادشاه
شد پیوسته متوقع فساد و فجور بنی اسرائیل بود زیرا می دانست که تا ایشان گناه بسیار نکنند که مستحقّ منع یاري خدا شوند،
او بر ایشان مسلط نمی تواند شد، پس پیوسته جواسیس می فرستاد و از احوال ایشان خبر می گرفت تا آنکه حال بنی اسرائیل
متغیر شد از صلاح به فساد و پیغمبران خود را کشتند، پس بخت نصر با لشکرش بر سر ایشان آمده و ایشان را احاطه کردند
چنانچه حق تعالی می فرماید وَ قَضَیْنا إِلی
وحی کردیم بسوي بنی » : که ترجمه اش این است «4» بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُ  وا کَبِیراً
.« اسرائیل در تورات که البته افساد خواهید کرد در زمین دو مرتبه و سرکشی و طغیان خواهید کرد طغیان بزرگ
فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ
ص: 1218
پس چون رسید وعده عقوبت معصیت اول ایشان برانگیختیم بر شما بنده اي چند از خود را که » «1» وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا
صاحب قوّت و شوکت شدید و عظیم بودند پس گردیدند در میان خانه ها و ایشان را طلب کردند و کشتند و اسیر کردند و
.« وعده عقاب ایشان وعده اي بود کردنی و لازم
.«2» وهب گفت که: مراد از این گروه، بخت نصر و لشکر اویند
و مفسران گفته اند که افساد اول ایشان مخالفت احکام تورات بود و افساد دوم ایشان کشتن شعیا یا ارمیا یا زکریا و یحیی و
قصد کشتن عیسی، و این گروه را بعضی بخت نصر و لشکر او گفته اند و بعضی جالوت و بعضی سخاریب گفته اند که از
.«3» اهل نینوا بود
یعنی: «4» ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً
پس برگردانیدیم از براي شما دولت و غلبه را بر ایشان و اعانت کردیم شما را به مالها و فرزندان و لشکر شما را زیاده »
.« گردانیدیم
مفسران گفته اند که بعد از غارت بخت نصر از جانب لهراسف که پادشاه بابل بود چون گشتاسف پسر لهراسف پادشاه شد
رحم کرد بر بنی اسرائیل و اسیران ایشان را رد کرد و به شام فرستاد و دانیال را بر ایشان پادشاه کرد،
.«5» پس مستولی شدند بنی اسرائیل بر اتباع بخت نصر، و بنابر قول دیگر اشاره است به کشتن داود جالوت را
و وهب روایت کرده است که: چون بخت نصر بنی اسرائیل را محصور کرد و ایشان از مقاومت او عاجز شدند تضرع و توبه و
انابه کردند بسوي پروردگار خود و رو به خیر و خوبی آوردند و سفیهان را منع کردند از معاصی و اظهار معروف کردند و
نهی از منکر نمودند، پس خدا ایشان را غالب گردانید بر بخت نصر بعد از آنکه مغلوب او شده بودند و
ص: 1219
شهرهاي ایشان را فتح کرده بود و برگشتند، و سبب برگشتن او آن بود که تیري بر پیشانی اسب او آمد و اسب او برگشت تا
او را از شهر بیرون برد پس باز بنی اسرائیل متغیر و فاسد شدند و مشغول گناهان شدند و به سبب این باز بخت نصر اراده کرد
« پس چون رسید وعده عقوبت دیگر ایشان » «1» که بر سر ایشان بیاید، چنانچه حق تعالی می فرماید فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَهِ
برانگیختیم ایشان را تا روهاي شما را به حال » «2» لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ لِیُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبِیراً
بد برگردانند و تا داخل مسجد بیت المقدس شوند چنانچه اول مرتبه داخل شدند و تا هلاك کنند ایشان را به قدر مدت
.«3» « بلندي و طغیان ایشان هلاك کردنی
.«4» مفسران گفته اند که: پادشاه بابل بار دیگر به جنگ ایشان آمد
و وهب روایت کرده است که: چون بنی اسرائیل بار دیگر عود به فساد کردند حضرت ارمیا علیه السّلام ایشان را خبر داد که
بخت
نصر مهیّاي جنگ شما است و خدا بر شما غضب کرده است و می فرماید که: اگر توبه کنید به سبب صلاح پدران شما بر شما
رحم خواهم کرد، و می فرماید که: هرگز دیده اید که کسی معصیت من کند و به معصیت من سعادت یابد؟! یا دانسته اید
کسی را که اطاعت من بکند و با طاعت من بدبخت و بدحال شود؟! امّا علما و عبّاد شما پس بندگان مرا خدمتکاران خود
گردانیده اند و میان ایشان بغیر کتاب من حکم می کنند تا آنکه یاد مرا از خاطر ایشان بیرون کرده اند؛ و امّا پادشاهان و امراي
شما پس طاغی شده اند به سبب نعمت من و دنیا ایشان را مغرور کرده است؛ و امّا قاریان تورات و فقیهان شما پس همه منقاد
و مطیع پادشاهان شده اند و بر بدعتها با ایشان بیعت می کنند و در معصیت من اطاعت ایشان می نمایند؛ و امّا فرزندان ایشان
پس فرو می روند در گمراهی و ضلالت با دیگران و با همه این احوال لباس عافیت خود را بر ایشان پوشانیدم، پس
ص: 1220
سوگند می خورم که عزت ایشان را به خواري و ایمنی ایشان را به ترس بدل خواهم کرد و اگر مرا دعا کنند اجابت ایشان
نخواهم کرد و اگر بگریند بر ایشان رحم نخواهم کرد.
چون پیغمبر ایشان این رسالت خدا را به ایشان رسانید تکذیب او کردند و گفتند:
افتراي بزرگی بر خدا بستی که دعوي می کنی خدا مسجدهاي خود را از عبادت خود معطّل خواهد کرد.
پس پیغمبر خود را گرفتند و بند کردند و در زندان افکندند، پس بخت نصر لشکر کشید به بلاد ایشان و محاصره کرد ایشان
را هفت
ماه تا آنکه فضله و بول خود را می خوردند و می آشامیدند، چون بر ایشان مسلط شد به روش جباران کشت و بر دار کشید و
سوزانید و بینی و زبان برید و دندان کند، و زنان را به رسوائی اسیر کرد، پس به بخت نصر گفتند که:
مردي در میان ایشان بود ایشان را خبر می داد از آنچه الحال بر ایشان وارد شد پس او را متهم کردند و به زندان افکندند، پس
بخت نصر امر کرد که حضرت ارمیا علیه السّلام را از زندان بیرون آوردند پرسید که: تو ایشان را حذر می فرمودي از آنچه بر
ایشان واقع شد؟
گفت: بلی، من می دانستم این واقعه را و خدا مرا براي این به رسالت فرستاد بسوي ایشان.
بخت نصر گفت: تو را زدند و تکذیب تو کردند؟!
گفت: بلی.
بخت نصر گفت: بد گروهی اند قومی که پیغمبر خود را بزنند و تکذیب رسالت پروردگار خود بکنند، اگر خواهی با من باش
تا تو را گرامی دارم و اگر خواهی در بلاد خود بمان تا تو را امان دهم.
ارمیا گفت: من پیوسته در امان خدا هستم از روزي که مرا آفریده است و از امان او بیرون نمی روم، اگر بنی اسرائیل نیز از
امان خدا بیرون نمی رفتند از تو نمی ترسیدند.
پس حضرت ارمیا علیه السّلام در جاي خود ماند در زمین ایلیا و آن شهر در آن وقت خراب شده بود و بعضی از آن منهدم
گردیده بود، چون شنیدند بقیه بنی اسرائیل جمع شدند بسوي او و گفتند: شناختیم تو را که پیغمبر مائی پس نصیحت کن ما
را.
ص: 1221
پس امر کرد ایشان را که با او باشند،
گفتند: پناه می بریم به پادشاه مصر و از او امان می طلبیم. پس ارمیا علیه السّلام فرمود: امان خدا بهترین امانها است و از امان
خدا به در مروید و به امان دیگري داخل مشوید.
پس ارمیا علیه السّلام را گذاشتند و بسوي مصر رفتند و از پادشاه مصر امان طلبیدند و ایشان را امان داد، چون بخت نصر این
را شنید فرستاد بسوي پادشاه مصر که ایشان را مقیّد کرده بسوي من بفرست و اگر نفرستی مهیّاي جنگ من باش.
چون ارمیا علیه السّلام این را شنید بر ایشان رحم کرد و بسوي مصر رفت که ایشان را نجات دهد از شرّ بخت نصر، پس چون
داخل مصر شد با بنی اسرائیل گفت: خدا وحی نموده است بسوي من که بخت نصر را غالب خواهد گردانید بر این پادشاه و
علامتش آن است که به من نموده است جاي تخت بخت نصر را که بر آن تخت خواهد نشست بعد از آنکه مصر را فتح کند،
پس چهار سنگ در موضع تخت او دفن کرد، پس بخت نصر لشکر آورد و مصر را مفتوح گردانید و بر ایشان ظفر یافت و
ایشان را اسیر کرد، و چون متوجه قسمت غنیمتها شد خواست که بعضی از اسیران را بکشد و بعضی از آزاد کند، ارمیا علیه
السّلام را در میان ایشان دید پس به آن حضرت گفت: من تو را گرامی داشتم چرا به میان دشمنان من آمده اي؟
فرمود: من آمده بودم که خبر دهم ایشان را که تو غالب خواهی شد و ایشان را از سطوت تو بترسانم، در وقتی که هنوز تو در
بابل بودي جاي تخت
تو را به ایشان نشان دادم و در زیر هر پایه از پایه هاي تخت تو سنگی دفن کردم و ایشان می دیدند.
پس بخت نصر امر نمود که تختش را برداشتند و امر کرد که زمین را کندند، چون سنگها ظاهر شد صدق قول ارمیا علیه
السّلام را دانست به ارمیا گفت: من ایشان را می کشم براي آنکه تکذیب تو کردند و سخن تو را باور نداشتند، پس ایشان را
کشت و به زمین بابل برگشت.
ارمیا مدتی در مصر ماند پس خدا وحی نمود بسوي او که: برگرد به شهر ایلیا، چون نزدیک بیت المقدس رسید خرابی آن
شهر را دید گفت: خدا کی این شهر را آبادان خواهد کرد؟! پس در ناحیه شهر فرود آمد و خوابید، خدا قبض روح او نمود و
مکان او را از خلق مخفی گردانید و صد سال مرده در آن مکان بود و خدا ارمیا را وعده داده بود که بیت
ص: 1222
المقدس را آبادان خواهد کرد، چون هفتاد سال از فوت او گذشت حق تعالی رخصت فرمود در عمارت ایلیا و ملکی را
می گفتند که خدا تو را امر می فرماید که با خزانه و تهیه و « کوشک » فرستاد بسوي پادشاهی از پادشاهان فارس که او را
لشکر خود بروي بسوي زمین ایلیا و او را معمور گردانی، پس آن پادشاه سی هزار کس تعیین نمود و هر یک را هزار نفر
کارکنان داد به آنچه در کار بود ایشان را از زر و آلات عمارت و با ایشان آمد بسوي شهر ایلیا و در عرض سی سال عمارت
ایلیا را تمام کرد، پس خدا ارمیا را زنده
.«1» گردانید چنانچه در قرآن بیان فرموده است
باز روایت کرده اند از وهب بن منبه که: چون بخت نصر اسیران بنی اسرائیل را با خود برد، در میان ایشان حضرت دانیال و
حضرت عزیر علیهما السّلام بودند، چون وارد زمین بابل شد ایشان را خدمتکار خود گردانید، بعد از هفت سال خواب
هولناکی دید که بسیار ترسید، چون بیدار شد خواب را فراموش کرده بود پس قوم خود را جمع کرد و گفت: بگوئید که من
چه خواب دیده ام و سه روز شما را مهلت می دهم، اگر نگوئید بعد از سه روز شما را به دار می آویزم؛ دانیال علیه السّلام در
آن وقت در زندان بود، چون خبر خواب دیدن بخت نصر را شنید به زندانبان گفت که: تو نیکی با من بسیار کرده اي آیا می
توانی به پادشاه برسانی که خواب او را و تعبیرش را می دانم؟
پس زندانبان به نزد بخت نصر آمد و سخن دانیال را نقل کرد، پس بخت نصر دانیال را طلبید (هر که داخل مجلس می شد او
را سجده می کرد) چون دانیال داخل شد سجده نکرد پس بسیار ایستاد و سجده نکرد، بخت نصر به نگهبانان حضرت دانیال
گفت که: او را بگذارید و بیرون روید؛ چون رفتند به او گفت: اي دانیال! چرا مرا سجده نکردي؟
دانیال گفت: من پروردگاري دارم که این علم تعبیر خواب را تعلیم من کرده است بشرط آنکه سجده غیر او نکنم، اگر سجده
غیر او بکنم این علم را از من سلب می کند و تو از من منتفع نخواهی شد، پس به این سبب تو را سجده نکردم.
ص: 1223
بخت نصر گفت: چون وفا
به شرط خداي خود کردي از شرّ من ایمن شدي، اکنون بگو که چه در خواب دیده ام من؟
دانیال علیه السّلام گفت: در خواب دیدي بت عظیمی را که پاهایش در زمین بود و سرش در آسمان، و بالاي بدنش از طلا
بود و میانش از نقره و پائینش از مس و ساقهایش از آهن و پاهایش از سفال، و تو نظر می کردي بسوي آن بت و تعجب می
کردي از نیکی و بزرگی و استحکام و اختلاف اجزاي آن، که ناگاه ملکی از آسمان سنگی بر آن بت انداخت و بر سرش
خورد و آن را خرد کرد به نحوي که همه اجزاي بدنش از طلا و نقره و مس و آهن و سفال به یکدیگر آمیخته شد، و چنان
تخیّل کردي که اگر جن و انس همه جمع شوند نمی توانند که آن اجزا را از هم جدا کنند، و چنان تخیّل می کردي که اگر
اندك بادي بوزد همه را پراکنده می کند، پس دیدي آن سنگی که ملک انداخته بود بزرگ شد به مرتبه اي که تمام زمین را
گرفت، هر چند نظر می کردي بغیر آسمان و آن سنگ دیگر چیزي نمی دیدي.
بخت نصر گفت: راست گفتی خواب من این بود، اکنون بیان کن که تعبیر این خواب چیست؟
حضرت دانیال فرمود: آن بت که دیدي مثال امّتهائی است که در اول و وسط و آخر زمانه خواهند بود: آنچه از آن طلا بود
مثال امّت این زمان است و پادشاهی تو؛ و نقره مثال پادشاهی پسر توست بعد از تو؛ و مس مثال امّت روم است؛ و آهن مثال
امّت فارس و ملوك عجم است؛ و سفال مثال
پادشاهی دو امّت است که دو زن پادشاه ایشان خواهند بود، یکی در جانب شرقی یمن و دیگري در جانب غربی شام خواهند
بود؛ و امّا آن سنگ که از آسمان آمد و بت را خرد کرد پس اشاره است به دینی که در آخر الزمان بر امّت آن زمان نازل
خواهد شد و دینهاي دیگر را درهم خواهد شکست، حق تعالی پیغمبري بی خط و سواد از عرب مبعوث خواهد کرد که ذلیل
گرداند به سبب آن جمیع امّتها و دینها را چنانچه دیدي که آن سنگ بزرگ شد و تمام زمین را گرفت.
پس بخت نصر گفت: هیچ کس بر من حقّ نعمت و احسان مانند تو ندارد، من می خواهم که تو را بر این نعمت جزا دهم، اگر
می خواهی تو را به بلاد خود بر می گردانم و
ص: 1224
آن شهرها را از براي تو آبادان می کنم، و اگر می خواهی با من باش تا تو را گرامی دارم.
پس دانیال علیه السّلام فرمود که: بلاد مرا خدا مقدّر کرده است که خراب باشد، تا وقتی که مقدّر ساخته است که به آبادانی
برگرداند با تو بودن از براي من بهتر است.
پس بخت نصر فرزندان و اهل بیت و خدمتکاران خود را جمع کرد و به ایشان گفت که:
این مرد حکیم دانائی است که خدا به سبب او از من غمی را که شما عاجز بودید از رفع آن برداشت و امور شما و امور خود
را به او گذاشتم. اي فرزندان من! علوم او را اخذ کنید و اطاعت او بکنید، و اگر دو رسول بسوي شما بیاید یکی از جانب من
و دیگري از
جانب او، اول اجابت او بکنید پیش از آنکه اجابت من بکنید. پس هیچ کار بدون مصلحت او نمی کرد.
چون قوم بخت نصر این حال را مشاهده کردند حسد بردند بر دانیال علیه السّلام و بر دور او جمع شدند و گفتند: جمیع زمین
از تو بود و الحال خود را تابع این مرد گردانیده اي؟! دشمنان ما گمان می کنند که تو از حیله عقل عاري شده اي که دست از
پادشاهی خود برداشته اي.
بخت نصر گفت: من استعانت می جویم براي این مرد که از بنی اسرائیل است براي اصلاح امر شما، زیرا که پروردگار او را بر
امور خیر مطّلع می گرداند.
گفتند: ما براي تو خدائی می گیریم که کفایت مهمات تو بکند و از دانیال مستغنی شوي.
بخت نصر گفت: شما اختیار دارید.
پس رفتند بت بزرگی ساختند و روزي را عید کردند و حیوانات بسیار براي قربانی آن بت کشتند و آتش عظیمی افروختند
مانند آتش نمرود و مردم را دعوت کردند به سجده آن بت و هر که سجده نمی کرد او را در آن آتش می انداختند. و با
بود، ایشان « مریوس » و « عیصوا » و « یوحین » و « یوشال » حضرت دانیال چهار نفر از جوانان بنی اسرائیل بودند که نامهاي ایشان
مخلص و موحّد بودند پس ایشان را آوردند که سجده کنند براي بت، آن جوانان گفتند: این خدا نیست این چوب بی شعوري
است که مردم ساخته اند، اگر خواهید سجده می کنیم براي آن خدائی که این بت را آفریده است، پس بستند ایشان را و
ص: 1225
در آتش انداختند.
چون صبح شد بخت نصر بر بالاي قصر برآمد و بر ایشان مشرف شد پس دید ایشان زنده اند و شخصی دیگر
نزد ایشان نشسته است و آتش یخ شده است، پس بسیار ترسید، حضرت دانیال را طلبید و از احوال آنها سؤال کرد از او.
دانیال علیه السّلام گفت: این جوانان بر دین منند و خداي مرا می پرستند، به این سبب خدا ایشان را از شرّ تو امان بخشید و آن
شخص دیگر ملکی است که موکّل است بر تگرگ و سرما، خدا به نصرت ایشان فرستاده است.
پس بخت نصر امر کرد که ایشان را بیرون آوردند و از ایشان پرسید که: امشب را چگونه گذرانیدید؟
گفتند: از روزي که خدا ما را آفریده است تا امروز شبی به خوبی این شب نگذرانیده بودیم.
.«1» پس ایشان را گرامی داشت و به حضرت دانیال ملحق گردانید تا آنکه سی سال دیگر گذشت
پس بخت نصر خواب دیگر دید از خواب اول هولناکتر، باز خواب خود را فراموش کرد، علماي قوم خود را طلبید و گفت:
خوابی دیده ام می ترسم که دلیل باشد بر هلاك من و هلاك شما پس تعبیر آن خواب را بگوئید.
ایشان گفتند: تا دانیال در این ملک است ما نمی توانیم تعبیر خواب تو کرد.
پس ایشان را بیرون کرد و حضرت دانیال را طلبید، پرسید که: من چه خواب دیده ام؟! حضرت دانیال علیه السّلام فرمود که:
در خواب دیدي درخت بسیار سبزي را که شاخه هایش در آسمان بود و بر شاخه هاي آن مرغان آسمان نشسته بودند، و در
سایه آن درخت وحشیان و درندگان زمین بودند و تو در آن درخت می نگریستی، حسن و نیکوئی و طراوت آن تو را خوش
می آمد ناگاه ملکی از آسمان فرود آمد و آهنی مانند تبر در گردن
ص: 1226
خود آویخته
بود و صدا زد به ملک دیگر که بر دري از درهاي آسمان ایستاده بود و گفت:
خدا تو را چگونه امر کرده است که بکنی با این درخت؟ آیا فرموده است که از بیخ بر کنی یا امر کرده است که بعضی را
بگذاري؟ پس آن ملک بالا ندا کرد که حق تعالی می فرماید که: بعضی را بگیر و بعضی را بگذار، پس دیدي که ملک آن
تبر را بر سر آن درخت زد که شکست و پراکنده شد و مرغان که بر آن درخت بودند همه پراکنده شدند و درندگان و
وحشیان که در زیر درخت بودند نیز متفرق شدند و ساق درخت باقی ماند بی شاخ و برگ و خالی از طراوت و حسن.
بخت نصر گفت: خواب من این بود، اکنون بفرما که تعبیر این خواب چیست؟
حضرت دانیال علیه السّلام گفت: تو آن درختی، آنچه بر آن درخت دیدي از مرغان فرزندان و اهل تواند، و آنچه در سایه آن
درخت دیدي از درندگان و وحشیان پس ملازمان و غلامان و رعیت تواند، و تو خدا را به غضب آورده اي به سبب پرستیدن
بت.
پس بخت نصر گفت: چه خواهد کرد پروردگار تو با من؟
گفت: تو را مبتلا خواهد کرد در بدن تو و هفت سال تو را مسخ خواهد کرد، چون هفت سال بگذرد به صورت آدم خواهی
شد چنانچه در اول بودي.
پس بخت نصر هفت روز گریست، چون از گریه فارغ شد بر بام قصر خود رفت و خدا او را به صورت عقاب مسخ کرد و
پرواز کرد، دانیال علیه السّلام امر کرد فرزندان و اهل مملکت او را که امور سلطنت
او را تغییر ندهند تا برگردد بسوي ایشان، و در آخر عمرش به صورت پشه مسخ شد و پرواز می کرد تا به خانه خود آمد، پس
باز خدا او را به صورت انسان کرد، پس به آب غسل کرد و پلاسی چند پوشید و امر کرد مردم را که جمع شدند و گفت: من
و شما عبادت می کردیم بغیر خدا چیزي را که نفع و ضرر به ما نمی توانست رسانید، بدرستی که ظاهر شد بر من از قدرت
خدا در نفس من آنچه دانستم به سبب آن که خدائی نیست بجز خداي بنی اسرائیل، پس هر که متابعت من کند او از من است
و من و او در حق مساوي خواهیم بود، هر که مخالفت من کند به شمشیر خود او را می زنم تا خدا میان من و او حکم کند و
شما را امشب تا صبح مهلت دادم، صبح همه به نزد من بیائید.
ص: 1227
پس برگشت و داخل خانه خود شد و بر فراش خود نشست، در همان ساعت خدا قبض روح او کرد.
.«1» وهب گفت که: من تمام این قصه را از ابن عباس شنیدم
باز قطب راوندي روایت کرده است که: چون بخت نصر فوت شد مردم متابعت پسر او کردند و ظرفها که شیاطین و جنّیان
براي حضرت سلیمان ساخته بودند از مروارید و یاقوت که بیرون آورده بودند از دریاها که کشتی در آنها عبور نمی تواند
کرد، بخت نصر اینها را به غنیمت گرفته بود از بیت المقدس و به زمین بابل آورده بود، در باب آنها مصلحت کرد با حضرت
دانیال علیه السّلام، آن حضرت فرمود:
این ظرفها طاهر و مقدّسند پیغمبر و فرزند پیغمبر ساخته است، اینها را که وسیله عبادت پروردگار او باشد پس اینها را به
گوشت خوك و غیر آن کثیف و نجس مکن که اینها را پروردگاري هست که بزودي به جاي خود برخواهد گردانید، پس
اطاعت حضرت دانیال نکرد و او را دور کرد و آزار کرد.
آن پسر را زن دانائی بود که تربیت یافته دانیال علیه السّلام بود، هر چند او را پند داد که: پدر تو در هر امري که او را عارض
می شد به دانیال استغاثه می کرد، فایده نبخشید و هر امر قبیحی را مرتکب شد تا آنکه زمین از بسیاري گناهان او به درگاه
خدا ناله و استغاثه کرد، پس روزي در عیدگاه خود بود ناگاه دید که از آسمان دستی دراز شد و بر دیوار سه کلمه نوشت،
پس دست و قلم ناپیدا شد، چون حضرت دانیال را طلبید و تفسیر آن کلمات را از او سؤال کرد، فرمود: معنی کلمه اول آن
است که عقل تو را در ترازوي تمییز سنجیدند سبک بود، و معنی کلمه دوم آن است که وعده کردي چون پادشاه شوي نیکی
کنی پس وفا به وعده خود نکردي، و معنی کلمه سوم آن است که خدا پادشاهی عظیم به تو و پدر تو داده بود که به بدیهاي
خود آنها را پراکنده کردي و تا روز قیامت پادشاهی در سلسله تو نخواهد بود.
گفت: بعد از برطرف شدن پادشاهی دیگر چه خواهد بود؟
ص: 1228
فرمود که: به عذاب خدا معذّب خواهی بود. پس خدا پشه اي را فرستاد که به یک سوراخ بینی او رفت
و به مغز سرش رسید و او را آزار می کرد و محبوبترین مردم نزد او کسی بود که گرزي بر سر او بزند، و چهل شب بر این
.«1» حال بود تا به جهنم واصل شد
مؤلف گوید: این قصه ها که به روایت وهب منقول شد از طریق عامه است و محلّ وثوق و مورد اعتماد نیست، و ظاهر
احادیث معتبره آن است که بخت نصر مسلمان نشد، چون ابن بابویه و قطب راوندي نقل کرده بودند ما نیز نقل کردیم و در
توحید مفضّل ایمائی هست به مسخ شدن بخت نصر امّا صریح نیست.
از ابن عباس منقول است که روزي عزیر علیه السّلام مناجات کرد که: پروردگارا! من در همه امور تو و احکام تو نظر کردم و
به عقل خود آثار عدالت را در همه یافتم، یک چیز مانده است که عقل من در آن حیران است و آن امر آن است که غضب
می کنی بر جماعتی و عذاب را بر همه می فرستی و در میان ایشان اطفال بی گناه هستند.
پس خدا امر فرمود او را که به صحرا بیرون رود، چون بیرون رفت و گرمی هوا بر او شدت کرد در سایه درختی قرار گرفت و
خوابید و مورچه اي او را گزید، پس در خشم شد و پا بر زمین مالید و مورچه بسیاري را کشت، پس دانست که این مثلی
است که خدا براي او زد، پس وحی به او رسید که: اي عزیر! چون جماعتی مستحقّ عذاب من می شوند وقتی مقدّر می کنم
نازل شدن عذاب را بر ایشان که اجل اطفال منقضی شده باشد، پس اطفال به اجل خود می میرند و آنها
.«2» به عذاب من هلاك می شوند
و به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی پیغمبري بر بنی اسرائیل مبعوث گردانید که او را
ارمیا می گفتند، پس وحی کرد بسوي او که: بگو بنی اسرائیل را که کدام شهر است که من آن را اختیار کردم و برگزیدم بر
همه شهرها و درختهاي نیکو در آن کاشتم و از هر درخت بیگانه آن را پاك کردم پس فاسد شد و به
ص: 1229
جاي درختان خوش میوه درخت خرنوب در آن شهر روئید؟
چون حضرت ارمیا این را نقل کرد، بنی اسرائیل خندیدند و استهزاء کردند، پس شکایت ایشان را به خدا کرد، حق تعالی
وحی کرد بسوي او که: بگو به ایشان که آن شهر بیت المقدس است و آن درختان بنی اسرائیل اند که دور کرده بودم از
ایشان تسلط هر پادشاه جباري را، پس فاسد شدند و نافرمانی من کردند و مسلط خواهم کرد بر ایشان در میان شهر ایشان
کسی را که خونهاي ایشان را بریزد و مالهاي ایشان را بگیرد و هر چند گریه کنند رحم نکنم بر گریه ایشان، و اگر دعا کنند
دعاي ایشان را مستجاب نگردانم، پس صد سال خراب خواهم کرد شهرهاي ایشان را و بعد از صد سال آبادان خواهم کرد.
چون ارمیا علیه السّلام وحی حق تعالی را به ایشان نقل کرد، علما به جزع آمدند و گفتند: یا رسول اللّه! گناه ما چیست و ما
عملهاي ایشان را نکرده ایم؟! پس بار دیگر در این باب مناجات کن با پروردگار خود؛ پس هفت روز روزه داشت و وحی به
او نرسید، پس
افطار کرد به لقمه اي و هفت روز دیگر روزه گرفت باز وحی به او نرسید، پس به لقمه اي افطار کرد و هفت روز دیگر روزه
داشت، پس روز بیست و یکم حق تعالی به او وحی کرد که:
برگرد از آنچه اراده کرده اي، آیا می خواهی شفاعت کنی در امري که قضاي حتمی من به آن تعلق گرفته است؟! اگر دیگر
در این باب سخن می گوئی رویت را به عقب برمی گردانم.
پس حق تعالی وحی کرد بسوي او که: بگو به ایشان که: گناه شما آن است که گناه را دیدید و انکار نکردید.
پس خدا بخت نصر را بر ایشان مسلط کرد و با ایشان کرد آنچه شنیده اي؛ پس بخت نصر بسوي ارمیا فرستاد که: شنیدم تو از
جانب پروردگار خود ایشان را خبر داده بودي از آنچه من نسبت به ایشان کردم و فایده نبخشیده بود ایشان را، اگر خواهی نزد
من باش با هر که خواهی و اگر خواهی بیرون رو.
گفت: بلکه بیرون می روم. پس آب انگوري و انجیري براي توشه خود برداشت؛ و به روایت دیگر آب انگوري و شیري و
بیرون رفت، چون به قدر آنکه چشم کار کند از شهر دور شد، رو گردانید به جانب شهر و گفت: چگونه خدا اینها را زنده
خواهد کرد بعد از
ص: 1230
مردن؟!
پس خدا او را صد سال میراند و در بامداد مرد و در پسین پیش از غروب آفتاب زنده شد، و اول عضوي که خدا از او زنده
کرد دیده هاي او بود، پس به او گفتند که: چند مدت است که در این مکان مکث کردي؟
گفت: یک روز؛ و چون نظر کرد
دید آفتاب هنوز غروب نکرده است گفت: یا بعضی از روز.
گفتند: بلکه صد سال است که در این مکان مانده اي، پس نظر کن به طعام و شراب خود یعنی انجیر و آب انگور که متغیر
نشده است، و نظر کن به درازگوش گوش خود که چگونه پوسیده است و از هم پاشیده است، پس در نظر او حق تعالی
استخوانهاي بدن او را و حیوان او را به یکدیگر وصل کرد و عروق و گوشت و پوست بر روي استخوانها کشید، و چون
درست ایستاد گفت: می دانم که خدا بر همه چیز قادر است.
نام آن سگ بود و « بخت » و فرمود که: براي این بخت نصر را به این نام مسمّی کردند که به شیر سگ پرورش یافته بود و
هم اسم صاحب آن سگ بود؛ بخت نصر گبري بود ختنه ناکرده و غارت آورد بر شهر بیت المقدس و داخل شد با « نصر »
.«1» ششصد هزار علم و کرد آنچه کرد
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: چهارشنبه آخر ماه بیت المقدس را خراب کردند، و در
.«2» این روز مسجد سلیمان را در اصطخر فارس سوزاندند
و به سندهاي معتبر منقول است که: ابن کوّا به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد که: از تو نقل می کنند که گفته
اي که فرزندي بوده است که از پدرش بزرگتر بوده است و عقل من این را قبول نمی کند.
حضرت فرمود که: چون عزیر از خانه خود بیرون رفت زنش حامله بود و در همان ماه
ص: 1231
زائید و در آن وقت عمر عزیر پنجاه سال بود، خدا او
را قبض روح نمود، چون بعد از صد سال زنده شد خدا او را به همان هیئت که مرده بود زنده گردانید، و چون به خانه خود
.«1» برگشت او پنجاه سال عمر داشت و پسرش صد سال عمر داشت و فرزندان او نیز از عزیر بزرگتر بودند
و به سند معتبر منقول است که: چون هشام بن عبد الملک حضرت امام محمد باقر علیه السّلام را به شام برد، اعلم علماي
نصاري که در شام بود از حضرت سؤالی چند نمود، چون جواب شنید مسلمان شد، از جمله سؤالها آن بود که: مرا خبر ده از
مردي که با زن خود نزدیکی کرد و آن زن به دو پسر حامله شد و هر دو در یک ساعت متولد شدند و در یک ساعت مردند
و در یک قبر مدفون شدند، یکی صد و پنجاه سال عمر داشت و دیگري پنجاه سال.
حضرت فرمود که: این دو برادر عزیر و عزره بودند که در یک ساعت متولد شدند، چون سی سال از عمر ایشان گذشت حق
تعالی عزیر را صد سال میراند و چون عزیر را زنده کرد بیست سال دیگر با عزره زندگانی کرد و هر دو در یک ساعت به
.«2» رحمت ایزدي واصل شدند و مدت زندگانی عزیر پنجاه سال بود و زندگانی عزره صد و پنجاه سال
مؤلف گوید: چون احادیثی که دلالت می کند بر آنکه آن کسی که خدا او را صد سال میراند ارمیا علیه السّلام بود صحیحتر
و بیشتر است، ممکن است احادیثی که دلالت می کند بر آنکه عزیر علیه السّلام بوده است محمول بر تقیه باشد، یا آنکه موافق
طریقه
اهل کتاب جواب ایشان را فرموده باشند که باعث هدایت ایشان گردد و انکار نکنند، و محتمل است که هر دو واقع شده
باشد، و آنچه در آیه کریمه واقع شده است اشاره به قصه ارمیا شده باشد.
و بدان که این قصه نیز دلالت بر حقیقت رجعت می کند موافق آن حدیث متواتر که سابقا مکرر ایراد کردیم که آنچه در بنی
اسرائیل واقع شد در این امّت نیز واقع می شود.
باب سی ام در بیان قصص حضرت یونس بن متی و پدر آن حضرت است
حق تعالی می فرماید فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَهٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِیمانُها إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ
چرا هیچ شهري از شهرها که بر ایشان عذاب فرستادیم ایمان نیاوردند در وقتی که ایمان نفع بخشد به » «1» مَتَّعْناهُمْ إِلی حِینٍ
ایشان- یعنی پیش از دیدن عذاب- مگر قوم یونس که چون ایشان- پیش از نازل شدن عذاب- ایمان آوردند دور کردیم از
.« ایشان عذاب مذلّت و خواري را در زندگانی دنیا و ایشان را برخوردار گردانیدیم به لذّات دنیا تا هنگام اجل ایشان
در جاي دیگر می فرماید وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِ باً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادي فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی
و یادآور صاحب ماهی را- یعنی یونس- در » «2» کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ. فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَ ذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ
وقتی که رفت از میان قوم خود غضبناك بر ایشان، پس گمان کرد که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت- از حضرت امام رضا
بعضی گفته اند: یعنی گمان ؛«3» علیه السّلام منقول است که: یعنی به یقین دانست که ما روزي را بر او تنگ نخواهیم کرد
کرد که براي
او عقوبتی بر ترك اولی که از او صادر شد مقرر نخواهیم کرد، چنانچه از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است
پس ندا کرد در ظلمتها و تاریکیها- حضرت امام رضا علیه السّلام فرمود: یعنی ظلمت شب و ظلمت -«4»
ص: 1236
که خداوندي نیست بجز تو و تنزیه می کنم تو را- از آنچه لایق ذات صفات تو نباشد یا آنکه -«1» دریا و ظلمت شکم ماهی
تو از امري عاجز باشی- و بدرستی که من بودم از ستمکاران بر خود- یا آنکه از میان قوم خود بیرون آمدم و بهتر آن بود که
بیرون نیایم، یا آنکه این سخن را بر سبیل تذلل و شکستگی گفت بی آنکه از او گناهی یا مکروهی صادر شده باشد، و از
حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: چون در شکم ماهی ذکر می کرد خدا را به سبب فراغ خاطري که او را بود که
هرگز خدا را چنین عبادتی نکرده بود گفت:
پس مستجاب کردیم از براي او دعاي او را و او را -«2» من پیشتر از ستمکاران بودم بر خود که تو را چنین عبادتی نمی کردم
چنانچه به سند معتبر از « نجات دادیم از غم و اندوه و چنین نجات می دهیم مؤمنان را از غم هرگاه پناه به این کلمه بیاورند
حضرت صادق علیه السّلام منقول است.
در جاي دیگر فرموده است وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ
إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ ،« بدرستی که یونس از پیغمبران مرسل بود » «3»
فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ ،« در وقتی که گریخت از قوم خود بسوي کشتی پر شده از متاع و مردم » «4»
پس قرعه زد با اهل » «5»
فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِیمٌ ،« کشتی در وقتی که ماهی بر سر راه کشتی آمد پس گردید از مغلوبان و قرعه به اسم او بیرون آمد
فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَ بِّحِینَ. لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ،« پس فرو برد او را ماهی و او ملامت کننده بود نفس خود را » «6»
پس اگر نه این بود که او از تسبیح گویان بود همیشه در شکم ماهی می ماند تا روزي که » «7»
ص: 1237
پس انداختیم او را از شکم ماهی به صحرائی که در آن درختی و » «1» فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَ قِیمٌ ،« زنده شوند مردم در قیامت
و گفته اند: « گیاهی نبود و حال آنکه او بیمار بود
.«2» بدنش مانند بدن اطفال شده بود در هنگامی که از مادر متولد می شوند
وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ ،« و رویانیدیم بر او درختی از کدو که بر او سایه افکند » «3» وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَهً مِنْ یَقْطِینٍ
به « او » یعنی به زمین نینوا که از بلاد موصل است؛ بعضی گفته اند « و فرستادیم او را بسوي صد هزار کس بلکه زیاده » «4»
معنی واو است یعنی صد هزار کس و زیاده؛ بعضی گفته اند مراد آن است که فرستادیم او را بسوي جماعت بسیاري که اگر
کسی می دید ایشان را می گفت صد هزار کسند یا زیاده. و زیادتی را بعضی گفته اند بیست هزار بود؛ و بعضی گفته اند سی
.«5» هزار بود؛ و بعضی گفته اند هفتاد هزار بود
.« پس ایمان آوردند ایشان پس برخوردار گردانیدیم ایشان را تا آخر عمر ایشان » «6» فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلی حِینٍ
و در جاي دیگر فرموده است وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادي وَ
و مباش مانند صاحب ماهی- یعنی یونس- در وقتی که ندا کرد در شکم ماهی و حال آنکه محبوس بود، یا » «7» هُوَ مَکْظُومٌ
اگر نه این بود که تدارك کرد و » «8» لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَهٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ ،« مملو از خشم و اندوه شده بود
فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ ،« دریافت او را نعمتی از پروردگار خود هرآینه می افتاد در بیابان خالی و او محلّ ملامت و مذمّت بود
ص: 1238
.« پس برگزید او را پروردگار او، پس گردانید او را از صالحان و شایستگان » «1» مِنَ الصَّالِحِینَ
و به سند حسن از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی دور نکرد عذاب را از قومی بعد از ظهور آثار آن
مگر از قوم یونس علیه السّلام، و یونس ایشان را می خواند به اسلام و ابا می نمودند ایشان، پس خواست بر ایشان نفرین کند،
می گفتند، و عابد می « روبیل » می گفتند و دیگري عالم که او را « ملیخا » در میان ایشان دو نفر مؤمن بودند یکی عابد که او را
گفت: نفرین کن بر ایشان، و عالم می گفت: نفرین مکن بر ایشان زیرا که خدا دعاي تو را رد نمی کند امّا نمی خواهد که
بندگان خود را هلاك کند. پس آن حضرت سخن عابد را قبول کرد و بر ایشان نفرین نمود، حق تعالی وحی نمود بسوي او
که: عذاب خواهم فرستاد بر ایشان در فلان سال و در فلان ماه و فلان روز.
پس چون وقت آن وعده نزدیک شد یونس علیه السّلام با عابد از میان ایشان بیرون رفتند و عالم در میان ایشان ماند، و چون
روز نزول
عذاب شد عالم به ایشان گفت: فزع و استغاثه کنید بسوي خدا شاید که بر شما رحم فرموده و عذاب را از شما برگرداند.
گفتند: چگونه فزع کنیم؟
گفت: بیرون بروید بسوي بیابان، و فرزندان را از زنان جدا کنید و میان شترها و گاوها و گوسفندان و فرزندان آنها جدائی
بیندازید و گریه کنید و دعا کنید.
پس همه از شهر بیرون رفتند و چنین کردند و ناله و گریه و تضرع بسیار کردند، پس حق تعالی رحم کرد بر ایشان و عذاب را
از ایشان گردانید بعد از آنکه بر ایشان نازل شده بود و نزدیک ایشان رسیده بود و متفرق گردانید به کوهها.
پس یونس آمد که ببیند ایشان چگونه هلاك شده اند، دید که زراعت کنندگان در زمین خود زراعت می کنند، پس از
ایشان پرسید که: چگونه شد احوال قوم یونس؟ ایشان نشناختند او را گفتند: یونس بر ایشان نفرین کرد و دعاي او مستجاب
شد و عذاب بر
ص: 1239
ایشان نازل شد پس ایشان جمع شدند و گریستند و دعا کردند و خدا رحم کرد ایشان را و عذاب را از ایشان برگردانید و بر
کوهها متفرق کرد، اکنون ایشان در طلب یونس اند که به او ایمان بیاورند.
آن حضرت در غضب شد و غضبناك رفت تا به کنار دریا رسید، ناگاه کشتی دید که پربار کرده می خواهند بروند، پس
یونس علیه السّلام سؤال کرد که او را داخل کشتی کنند، چون سوار کشتی شد و به میان دریا رسیدند حق تعالی ماهی عظیمی
فرستاد که راه کشتی را بست! چون آن حضرت آن ماهی را دید ترسید و به عقب کشتی آمد، ماهی
نیز گردید و به جانب عقب کشتی آمد و دهان خود را گشود تا آنکه کار بر اهل کشتی تنگ شد و گفتند:
گناهکاري در میان ما هست می باید دید که آن کیست؟ چون قرعه انداختند به اسم حضرت یونس علیه السّلام بیرون آمد،
پس او را به دهان ماهی انداختند و ماهی به میان آب رفت.
بعضی از علماي یهود از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام سؤال کردند: کدام زندان است که با صاحبش به اطراف زمین
گردید؟
فرمود: آن ماهی است که خدا یونس را در شکم او محبوس گردانید، پس به دریاي قلزم رفت و از آنجا بیرون رفت و داخل
دریاي مصر شد و از آنجا داخل دریاي طبرستان شد پس داخل دجله بغداد شد، پس از آنجا به زیر زمین رفت تا به قارون
رسید و میان آن حضرت و قارون آن سخنان گذشت که در احوال قارون مذکور شد، و حق تعالی امر کرد ملکی را که موکّل
بود به قارون که: در ایّام دنیا عذاب را از او بردار.
پس یونس علیه السّلام ندا کرد در ظلمات دریا: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ پس حق تعالی دعاي او را
مستجاب گردانید و امر کرد ماهی را که او را به ساحل دریا انداخت و پوست و گوشت آن حضرت رفته بود، پس خدا
درخت کدوئی براي او رویانید که بر او سایه افکند که حرارت آفتاب به او ضرر نرساند پس امر فرمود درخت را که از آن
حضرت دور شد، چون آفتاب بر بدنش تابید جزع کرد، حق تعالی وحی نمود به او: اي یونس! رحم نکردي
بر زیاده از صد هزار کس و از الم یک ساعت
ص: 1240
براي خود جزع می کنی؟
عرض کرد: پروردگارا! عفو کن و از خطاي من در گذر، پس خدا صحت بدن او را به او برگردانید و برگشت بسوي قوم
.«1» خود و همه به او ایمان آوردند، و مدت مکث آن حضرت در شکم ماهی نه ساعت بود
به روایت دیگر از امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: مدت مکث آن حضرت در شکم ماهی سه روز بود، و چون ندا
کرد در تاریکی شکم ماهی و تاریکی دریا و تاریکی شب که لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ خدا دعاي او را
مستجاب گردانید و ماهی او را به ساحل گذاشت، و حق تعالی درخت کدو براي او رویانید که آن را می مکید مانند شیر از
پستان، و در سایه آن بسر می برد و موهاي بدنش همه ریخته بود و پوستش نازك شده بود و یونس تسبیح خدا می گفت و
ذکر خدا می کرد در شب و روز، پس چون بدنش قوّت یافت و محکم شد خدا کرمی را فرستاد که ریشه درخت کدو را
خورد و آن درخت خشک شد، پس این حال بر یونس علیه السّلام بسیار گران آمد و محزون شد، پس خدا وحی فرستاد
بسوي او که: اي یونس! چرا اندوهناکی؟
عرض کرد: پروردگارا! این درختی که به من نفع می بخشید مسلط گردانیدي بر آن کرمی را که آن را خشک کرد.
حق تعالی فرمود: اي یونس! آیا اندوهناك می شوي براي درختی که خود نکشته بودي و آب نداده بودي و اعتنائی به شأن
آن نداشتی که
چرا خشک شد و حال آنکه از آن مستغنی شده بودي، و اندوهناك نمی شوي براي زیاده از صد هزار کس از اهل نینوا که
می خواهی عذاب بر ایشان نازل شود؟! بدرستی که اهل نینوا ایمان آوردند و پرهیزکار شدند پس برگرد بسوي ایشان.
پس آن حضرت بسوي قوم خود برگشت، و چون به نزدیک شهر نینوا رسید شرم کرد که داخل شهر شود، پس به شبانی رسید
و فرمود: برو ندا کن اهل نینوا را که اینک یونس
ص: 1241
آمده است.
شبان گفت: دروغ می گوئی، آیا شرمنده نمی شوي که این دعوي می کنی؟ یونس در دریا غرق شد و رفت.
پس یونس علیه السّلام فرمود: این گوسفند تو گواهی می دهد که من یونسم.
چون گوسفند به سخن آمد و شهادت داد که او یونس است! راعی، گوسفند را برداشت و بسوي قوم خود شتافت، و چون در
میان قوم خود ندا کرد: یونس آمده است، خواستند او را بزنند، شبان گفت: من گواهی بر آنکه یونس آمده است.
گفتند: گواه تو کیست؟
گفت: این گوسفند گواهی می دهد که یونس آمده است. پس گوسفند به سخن آمد و شهادت داد که او راست می گوید، و
خدا آن حضرت را بسوي شما برگردانیده است.
پس قوم یونس علیه السّلام به جانب آن حضرت شتافته و او را داخل شهر کردند و به او ایمان آوردند و ایمان ایشان نیکو شد
.«1» و خدا ایشان را زنده داشت تا اجلهاي مقدّر ایشان، و آنها را امان بخشید از عذاب خود
و در حدیث دیگر منقول است که: چون خدا یونس را تکلیف شدیدي نمود که خبر دهد قوم خود را به خلاف آنکه پیشتر
خبر
داده بود و او را به خود گذاشت، او گمان برد به خدا که بر او کار را تنگ نخواهد کرد اگر این رسالت را نرساند.
.«2» فرمود که: جبرئیل استثنا کرد در عذاب قوم یونس و حتم نکرد، و یونس استثنا را نشنیده بود
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: روزي امّ سلمه شنید که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
یعنی: خداوندا! مرا مگذار به نفس خود « اللّهمّ لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا » : سلم می گوید در مناجات با پروردگار خود
یک چشم زدن هرگز.
ص: 1242
پس امّ سلمه عرض کرد: یا رسول اللّه! تو نیز چنین می گوئی؟!
فرمود: چگونه ایمن باشم و حال آنکه حق تعالی یونس بن متّی را یک چشم زدن به خود گذاشت و از او صادر شد آنچه
.«1» صادر شد
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام پرسید: به چه سبب خدا عذاب را از قوم یونس
گردانید و حال آنکه نزدیک سر ایشان رسیده بود و با امّتهاي دیگر این کار را نکرد؟
فرمود: زیرا که در علم الهی بود که از ایشان برطرف خواهد کرد براي توبه ایشان و این امر را به یونس علیه السّلام خبر نداد
.«2» براي آنکه می خواست او را فارغ گرداند براي بندگی خود در شکم ماهی پس مستوجب ثواب و کرامت خدا گردد
و در حدیث موثق از آن حضرت منقول است که: خدا رد نکرد عذاب را از گروهی که بر ایشان نازل شده باشد عذاب مگر
قوم یونس.
پرسیدند: آیا نزدیک سر ایشان رسیده بود؟
فرمود
که: بلی آن قدر نزدیک به ایشان رسیده بود که دست به آن می توانستند رسانید.
پرسیدند: پس چرا خدا نزدیک ایشان عذاب را نگاهداشت و به یک دفعه بر ایشان بی خبر نفرستاد چنانچه بر امّتهاي دیگر
فرستاد؟
فرمود: زیرا که در علم مکنون خدا بود که ایشان توبه خواهند کرد و عذاب را از ایشان بر خواهد گردانید، و این علم را به
.«3» دیگري القا نکرده بود
لبّیک » : گذشت و می گفت « روحا » و در حدیث صحیح دیگر فرمود که: یونس علیه السّلام چون به حج رفت به کوهستان
یعنی: به خدمت تو آمده ام و اجابت دعوت تو کرده ام اي بر طرف کننده غمها و شدّتهاي «4» « کشّاف الکرب العظام لبّیک
بزرگ.
ص: 1243
و در حدیث معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: اول کسی که براي او قرعه زدند، حضرت مریم علیها
السّلام بود، و بعد از او براي حضرت یونس علیه السّلام قرعه زدند در وقتی که با آن جماعت به کشتی سوار شد و کشتی در
میان دریا ایستاد، سه مرتبه قرعه زدند هر سه مرتبه به اسم آن حضرت بیرون آمد! پس چون یونس به جانب سینه کشتی رفت
.«1» دید ماهی عظیمی دهان گشوده است، پس خود را به دهان ماهی انداخت
و به سند معتبر از ابن ابی یعفور منقول است که: روزي حضرت صادق علیه السّلام دست بسوي آسمان بلند کرده بود و می
یعنی: پروردگارا! مرا به خودم مگذار یک چشم زدن « ربّ لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا لا اقلّ من ذلک و لا اکثر » : فرمود
هرگز، نه کمتر از چشم زدن و نه بیشتر.
و چون این را گفت آب دیده اش از طرف ریش مبارکش ریخت پس رو گردانید بسوي من و فرمود: اي پسر یعفور! خدا
یونس را کمتر از یک چشم زدن به خود گذاشت و از او آن ترك اولی به ظهور آمد که اگر بر آن حال می مرد موجب
.«2» نقص عظیم بود در مرتبه او
و ابن بابویه رحمه اللّه روایت کرده است که: یونس علیه السّلام را براي آن یونس گفتند که چون بر قومش غضب کرد از
.«3» میان ایشان بیرون رفت به پروردگار خود انس گرفت، چون بسوي قوم برگشت مونس ایشان گردید
و به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: حق تعالی عرض کرد ولایت مرا بر اهل آسمانها و زمین
پس قبول کرد هر که قبول کرد و انکار کرد هر که انکار کرد، و چنانچه باید قبول نکرد یونس تا آنکه خدا او را در شکم
.«4» ماهی حبس کرد تا قبول کرد چنانچه شرط قبول بود
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: حضرت یونس علیه السّلام چون از
ص: 1244
قومش معصیت بسیار دید و نصایح او فایده نبخشید غضبناك از میان ایشان بیرون آمد و به کنار دریا رسید و با جماعتی به
کشتی سوار شد، پس ماهی بر سر راه کشتی آمد که ایشان را غرق کند، آن حضرت گفت: این ماهی مرا می خواهد، مرا به
دریا افکنید؛ اهل کشتی مضایقه می کردند که: تو بهترین مائی چگونه تو را خواهد؟! تا آنکه به قرعه قرار دادند و سه مرتبه
قرعه افکندند و هر سه مرتبه به
اسم یونس علیه السّلام بیرون آمد، پس آن حضرت را به دریا افکندند و ماهی فرو برد آن حضرت را، پس حق تعالی وحی
فرمود به ماهی که: من یونس را روزي تو نگردانیده ام، استخوان او را مشکن و گوشت او را مخور، پس آن حضرت را به
دریاها گردانید، و یونس علیه السّلام ندا کرد خدا را در تاریکی ها لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ، چون ماهی
رسید به دریائی که قارون در آن دریا بود، قارون صدائی شنید که پیشتر نشنیده بود، پرسید از ملکی که موکّل بود به او: این
صداي کیست؟
آن ملک گفت: صداي یونس است که در شکم ماهی ذکر خدا می کند.
قارون گفت: آیا رخصت می دهی که من با او سخن بگویم؟
ملک گفت: آري.
قارون پرسید: اي یونس! هارون چه شد؟
گفت: مرد.
پس قارون گریست و پرسید: موسی چه شد؟
فرمود: او نیز رحلت نمود.
پس قارون گریست. حق تعالی وحی نمود به ملکی که به او موکّل بود که: عذاب او را تخفیف ده براي رقّت او بر خویشان
خود. و به روایت دیگر فرمود: بردار از او عذاب را در بقیه ایّام دنیا براي رقّت او بر خویشان خود.
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم می فرمود: سزاوار نیست کسی بگوید که
من از جهت رفتن به آسمان به خدا نزدیکتر بودم از یونس که به دریا
ص: 1245
زیرا که نسبت خدا به آسمان و دریا یکی است، خدا مرا به آسمان برد که عجائب آسمانها را به من بنماید و یونس ،«1» رفت
را به دریاها گردانید که
غرائب آنها را به او بنماید.
و به سند معتبر منقول است که: حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: دیدم در بعضی از کتابهاي امیر المؤمنین علیه السّلام
که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلم مرا خبر داد از جبرئیل که خدا مبعوث گردانید یونس بن متّی علیه السّلام را بر
قوم او در وقتی که سی سال از عمر او گذشته بود، و مردي بود بسیار تندخو و چندان صبر و حوصله نداشت و مداراي او
نسبت به قومش کم بود و تاب حمل بارهاي گران پیغمبري نداشت و تن در نمی داد به برداشتن بار نبوت و دور می افکند آن
را چنانچه شتر جوان از بار برداشتن امتناع می نماید، پس سی و سه سال در میان قوم خود ماند و ایشان را به ایمان به خدا و
تصدیق به پیغمبري و متابعت خود خواند، پس ایمان نیاوردند به او و متابعت او نکردند از قوم او مگر دو مرد که اسم یکی
و روبیل از خانه آباده علم و پیغمبري و حکمت بود و مصاحبت قدیم با یونس علیه السّلام ،« تنوخا » و اسم دیگري « روبیل »
داشت قبل از آنکه او مبعوث گردد به پیغمبري، و تنوخا مرد ضعیف العقل عابد زاهدي بود که بسیار مبالغه و سعی در بندگی
خدا می کرد و لیکن از علم و حکمت خالی بود؛ و روبیل گوسفند می چرانید و به آن معاش می کرد، تنوخا هیزم بر سر می
گرفت به شهر می آورد و می فروخت و از کسب خود می خورد؛ و منزلت روبیل نزد آن حضرت عظیمتر از منزلت تنوخا بود
به جهت علم و حکمت و صحبت
قدیم او.
پس چون یونس دید که قوم او اجابت او نمی نمایند و ایمان به او نمی آورند دلتنگ شد و در نفس خود کمی صبر و جزع
یافت، پس به پروردگار خود شکایت کرد این حال را و در میان شکایتها عرض کرد: پروردگارا! مرا مبعوث گردانیدي بر قوم
خود در هنگامی که سی ساله بودم و مدت سی و سه سال در میان ایشان ماندم و ایشان را خواندم بسوي ایمان به تو و تصدیق
به رسالات خود و ترسانیدم آنها را از عذاب و غضب تو، پس تکذیب کردند مرا و ایمان به من نیاوردند و انکار کردند
پیغمبري مرا و استخفاف نمودند به
ص: 1246
رسالتهاي من و مرا تهدید و وعید می کنند و می ترسم که مرا بکشند، پس عذاب خود را بر ایشان بفرست که ایشان گروهی
اند که ایمان نمی آورند.
پس حق تعالی وحی فرستاد بسوي او که: در میان ایشان زنان حامله و اطفال نابالغ و مردان پیر و زنان ضعیف و ضعیفان کم
عقل هستند، و منم خداوند حکم کننده عادل و پیشی گرفته است رحمت من بر غضب من و عذاب نمی کنم خردان را به گناه
بزرگان قوم تو، اي یونس! ایشان بندگان من و آفریده ها و خلق کرده هاي منند در شهرهاي من و روزي خواران منند و می
خواهم که تأنّی و رفق و مدارا نمایم با ایشان و انتظار می کشم که شاید توبه کنند، و تو را بر ایشان مبعوث کرده ام که حافظ
و نگهبان ایشان باشی و مهربانی کنی نسبت به ایشان به سبب خویشی که با ایشان داري، و تأنّی و مدارا کنی با ایشان براي
رأفت پیغمبري،
و صبر کنی بر بدیهاي ایشان به سبب بردباري رسالت و از براي ایشان مانند طبیب مداوا کننده دانایی باشی نسبت به بیمار،
پس تو تندي کردي و با دل ایشان به مدارا نساختی و به طریقه پیغمبران و شفقتهاي ایشان با این گروه سلوك نکردي، و
اکنون که صبرت کمی کرده و خلقت تنگ شده است بی تأمل عذاب از براي ایشان می طلبی، بنده من نوح صبرش بیش از تو
بود بر قوم خود و صحبتش با ایشان نیکوتر و تأنّی و صبرش بیشتر بود و عذرش تمامتر بود، پس من غضب کردم از براي او در
وقتی که غضب کرد از براي من و مستجاب کردم دعاي او را در وقتی که مرا خواند.
پس یونس علیه السّلام عرض کرد: پروردگارا! من غضب نکرده ام بر ایشان مگر از براي آنکه مخالفت تو می کنند و نفرین
نکردم بر ایشان مگر وقتی که معصیت تو کردند، پس بعزت تو سوگند می خورم که بر ایشان مهربان نخواهم شد هرگز و
نصیحت مشفقانه ایشان را نخواهم کرد بعد از آنکه ایشان در این مدت کافر شدند به تو و تکذیب من کردند و انکار پیغمبري
من نمودند، پس عذاب خود را بر ایشان بفرست که ایشان هرگز ایمان نمی آورند.
پس حق تعالی فرمود: اي یونس! ایشان بیش از صد هزار کسند از خلق من و آبادان می کنند شهرهاي مرا و بندگان من از
ایشان بهم می رسند و من دوست می دارم که با ایشان
ص: 1247
تأنّی و مدارا کنم براي آنچه پیوسته در علم من بوده است از احوال ایشان و احوال تو و تقدیر و تدبیر من غیر
علم و تقدیر توست، تو پیغمبر مرسلی من پروردگار حکیم و علیمم به احوال ایشان، اي یونس! باطن و مخفی است در علمهاي
غیبی که نزد من هست و کسی منتهاي آن را نمی داند و علم تو نظر به ظاهر احوال ایشان است و از باطن ایشان و آخر کار
ایشان خبري نداري، اي یونس! من دعاي تو را مستجاب کردم در حقّ ایشان و عذاب خواهم فرستاد بر ایشان، و این مستجاب
شدن دعاي تو باعث زیادتی بهره تو نخواهد بود از ثواب من و براي درجه قرب و منزلت تو نیکو نخواهد بود، و عذاب من بر
ایشان نازل خواهد شد در روز چهارشنبه میان ماه شوال بعد از طلوع آفتاب، پس ایشان را اعلام کن که چنین خواهد شد.
پس یونس علیه السّلام بسیار شاد شد و دلگیر نشد و ندانست که عاقبت این چه خواهد بود! پس به نزد تنوخاي عابد آمد و
خبر داد او را که: عذاب خدا بر قوم من در فلان روز نازل خواهد شد، و گفت: بیا تا برویم ایشان را خبر کنیم که در فلان روز
عذاب بر ایشان نازل خواهد شد.
تنوخا گفت: چرا ایشان را خبر می کنی؟ بگذار ایشان را در کفر و معصیت خود تا عذاب بر ایشان بی خبر نازل شود.
فرمود: می رویم به نزد روبیل و با او مشورت می کنیم، زیرا او مرد عالم دانائی است و از خانه آباده پیغمبران است.
چون به نزد روبیل رفتند یونس گفت: اي روبیل! خدا مرا خبر داده است که در چهارشنبه میان ماه شوال عذاب بر قوم من
خواهد فرستاد بعد از طلوع آفتاب، الحال چه مصلحت
می دانی؟ برویم ایشان را خبر کنیم؟
روبیل گفت: در باب عذاب ایشان مراجعت نما بسوي حق تعالی و شفاعت کن براي ایشان مانند شفاعت پیغمبر بردبار و رسول
صاحب کرم بزرگوار و سؤال کن که عذاب را از ایشان بگرداند، زیرا خدا بی نیاز است از عذاب ایشان و دوست می دارد
نرمی و مداراي با بندگان را و این از براي تو نافع تر است و سبب زیادتی قرب و منزلت تو می گردد در درگاه
ص: 1248
او، و شاید قوم تو بعد از آنچه شنیده اي و دیده اي از ایشان از کفر و انکار روزي ایمان بیاورند، پس صبر کن و تأنّی و مدارا
کن.
تنوخا گفت: واي بر تو اي روبیل! این چه مصلحت بود که براي یونس دیده اي که شفاعت ایشان بکند بعد از آنکه کافر
شدند به خدا و انکار پیغمبري او کردند و او را از خانه هاي خود بدر کردند و خواستند او را سنگسار کنند؟
روبیل به تنوخا گفت: ساکت باش که تو مرد عابدي هستی و تو را علمی نیست بر این؛ پس باز متوجه یونس شد و گفت: بگو
اگر خدا عذاب بفرستد بر قوم تو همه را هلاك می کند یا بعضی را؟
یونس فرمود: بلکه همه را هلاك خواهد کرد، من چنین طلبیدم از خدا و هیچ رحم نمی آید مرا بر ایشان که بروم و شفاعت
ایشان بکنم که خدا عذاب را از ایشان بگرداند.
روبیل گفت: اي یونس! شاید وقتی که عذاب بر ایشان نازل شود و ایشان آثار عذاب را مشاهده نمایند توبه کنند بسوي خدا و
استغفار کنند و خدا بر ایشان رحم فرماید زیرا که او ارحم الراحمین
است، و عذاب را از ایشان برگرداند بعد از آنکه خبر داده باشی ایشان را که در فلان روز عذاب بر شما نازل می شود و بعد از
آن تو را دروغگو دانند.
پس تنوخا گفت: واي بر تو اي روبیل! سخن عظیم بدي از تو صادر شد، پیغمبر مرسل تو را خبر می دهد که خدا بسوي او
وحی فرموده است که عذاب بر ایشان نازل می شود و تو این سخن را می گوئی؟ پس ردّ قول خدا کردي و شک کردي در
گفته خدا و رسول او، برو که عمل تو حبط شد.
روبیل گفت: اي تنوخا! رأي تو ضعیف است. پس باز رو کرد به یونس و گفت: هرگاه عذاب بر قوم تو نازل شود و همه
هلاك شوند و شهرهاي ایشان خراب شود آیا نه چنین است که خدا نام تو را از دیوان پیغمبران محو خواهد کرد و رسالت تو
بر طرف خواهد شد و مانند بعضی از ضعیفان مردم خواهی بود و بر دست تو صد هزار کس هلاك شده خواهند بود؟
پس یونس علیه السّلام وصیت و نصیحت روبیل را قبول نفرمود و با تنوخا از شهر دور شدند.
ص: 1249
پس یونس علیه السّلام برگشت و خبر داد قوم خود را که: حق تعالی در روز چهارشنبه میان ماه شوال عذاب بر شما خواهد
فرستاد بعد از طلوع آفتاب، پس رد کردند قول او را و تکذیب او نمودند و او را از شهر بیرون کردند به عنف و اهانت، پس
آن حضرت با تنوخا از شهر دور شدند و منتظر بودند که عذاب بر ایشان نازل شود و روبیل در میان
قوم خود ماند.
چون اول ماه شوال شد روبیل بر کوه بلندي بالا رفت و به آواز بلند قوم خود را ندا کرد و گفت: منم روبیل مشفق و مهربانم بر
شما، اینک ماه شوال داخل شد، یونس پیغمبر شما و رسول پروردگار شما خبر داد شما را که خدا بسوي او وحی کرده است
که عذاب بر شما در چهارشنبه وسط این ماه بعد از طلوع آفتاب نازل خواهد شد و خدا خلاف نمی کند وعده خود را با
رسولان خود، پس فکر کنید که چه خواهید کرد!
پس سخن او ایشان را به ترس آورد و یقین کردند به نزول عذاب و دویدند به جانب روبیل و گفتند: تو چه مصلحت می دانی
براي ما اي روبیل، زیرا که توئی مرد دانا و حکیم و پیوسته تو را چنین می دانستیم که نسبت به ما مشفق و مهربان بودي و
شنیدیم که بسیار شفاعت ما نزد یونس کرده بودي، پس آنچه رأي توست بفرما تا به آن عمل کنیم.
روبیل گفت: رأي من آن است که چون صبح روز چهارشنبه میان ماه که روز وعده نزول عذاب است طالع گردد، زنان و
اطفال شیرخواره را از یکدیگر جدا کنید، زنان را در دامنه کوه بازدارید و اطفال را در میان دره ها و راههاي سیلاب بیندازید،
و اطفال حیوانات را از مادران جدا کنید و اینها همه پیش از طلوع آفتاب باشد، چون ببینید باد زردي از جانب مشرق می آید
خرد و بزرگ همه صدا به گریه و ناله و استغاثه بلند کنید و تضرع کنید بسوي خدا و توبه و استغفار کنید و سرها به جانب
آسمان بلند کنید
و بگوئید: پروردگارا! ستم کردیم بر خود و تکذیب کردیم پیغمبر تو را و توبه می کنیم بسوي تو از گناهان خود، اگر نیامرزي
ما را و رحم نکنی بر ما هرآینه از زیانکاران و معذّب شدگان خواهیم بود، پس قبول کن توبه ما را و رحم کن بر ما اي رحم
کننده ترین رحم کنندگان، و شما را ملال بهم نرسد از گریه و ناله و تضرع تا آفتاب غروب کند یا پیشتر که عذاب از شما بر
طرف شود. پس رأي همه متفق شد بر آنچه روبیل ایشان را به آن امر کرد.
ص: 1250
چون روز موعود شد روبیل از شهر بیرون رفت به موضعی که صداي ایشان را می شنید و عذاب را می دید اگر نازل شود،
چون صبح طالع شد آنچه روبیل فرموده بود بعمل آوردند، و چون آفتاب طلوع کرد باد زرد تیره بسیار تندي که صداي
عظیمی داشت وزید، و چون باد را دیدند همه به یکباره صدا به گریه و ناله و تضرع و استغاثه بلند کردند و توبه و استغفار
کردند، و اطفال براي طلب مادران خود می گریستند و اولاد حیوانات براي طلب شیر مادران ناله می کردند و حیوانات براي
آب و علف فریاد می کردند، یونس و تنوخا صداي ناله و گریه ایشان را می شنیدند و نفرین می کردند که خدا عذاب را بر
ایشان غلیظتر گرداند، و روبیل صداي ایشان را می شنید و عذاب را می دید و دعا می کرد که خدا عذاب را از ایشان
برگرداند.
چون اول وقت ظهر شد درهاي آسمان گشوده شد و غضب پروردگار بر ایشان ساکن شد، و رحم فرمود بر ایشان خداوند
بخشنده مهربان و
دعاي ایشان را مستجاب و توبه ایشان را قبول کرد و گناه ایشان را بخشید، و وحی نمود بسوي اسرافیل که: برو بسوي قوم
یونس که ایشان ناله و تضرع کردند و توبه و استغفار نمودند، من بر ایشان رحم کردم و توبه ایشان را قبول کردم و منم
خداوند بسیار قبول کننده توبه ها و مهربان بر بندگان خود، و زود قبول می نمایم توبه بنده اي را که پشیمان گردد از گناهان
خود، و بنده و رسول من یونس از من سؤال نمود که عذاب بر قوم او بفرستم، و فرستادم، و من سزاوارترم از همه کس به وفا
کردن به وعده خود، و وفا به وعده کردم و عذاب فرستادم و یونس شرط نگرفت از من که ایشان را هلاك کنم بلکه گفت:
عذاب بر ایشان بفرست، پس برو به زمین و عذاب من که بر ایشان نازل گردیده است از ایشان بگردان.
پس اسرافیل عرض کرد: پروردگارا! عذاب تو به دوشهاي ایشان رسیده است و نزدیک است ایشان را هلاك کند، تا من
برسم هلاك شده اند.
حق تعالی فرمود: من ملائکه را امر کرده ام که بازدارند عذاب را بر بالاي سر ایشان و نازل نگردانند بر ایشان تا امر من به آنها
برسد، پس اي اسرافیل! برو و عذاب را از ایشان بگردان بسوي کوهها که در ناحیه مجاري چشمه ها و سیلها است و ذلیل
گردان به این
ص: 1251
عذاب کوههاي بلندي را که سرکشی می کنند بر کوههاي دیگر و آنها را ذلیل و نرم گردان تا آهن شوند.
پس اسرافیل نازل شد و بالش را گشود و عذاب را از ایشان برگردانید و زد
بر کوهها که خدا فرموده بود، و آن کوهها است که در ناحیه موصل است، پس آن کوهها همه آهن شدند تا روز قیامت.
پس چون قوم یونس علیه السّلام دیدند عذاب از ایشان گردید، از سر کوهها به زیر آمده به خانه هاي خود برگشتند و زنان و
فرزندان و اموال خود را برگردانیدند و حمد خدا را بجاي آوردند. چون روز پنجشنبه شد و یونس و تنوخا صداهاي ایشان را
نشنیدند، جزم کردند که عذاب بر ایشان نازل شده است و ایشان را هلاك کرده است، پس آمدند به کنار شهر وقت طلوع
آفتاب که ببینند چه بلا بر ایشان نازل شده است و چگونه هلاك شده اند، دیدند که هیزم کشان و شبانان می آیند و اهل شهر
به حال خود هستند، پس یونس علیه السّلام به تنوخا فرمود: آنچه به من وحی رسیده بود تخلف شده است و قوم، مرا دروغگو
خواهند دانست، دیگر مرا نزد ایشان روئی و عزتی نخواهد بود! پس آن حضرت از همانجا غضبناك گریخت به ناحیه دریا به
نحوي که کسی او را نشناسد و در حذر بود از آنکه احدي از قوم او ببینند او را و او را کذّاب بگویند، و تنوخا به شهر
برگشت پس روبیل به او گفت که: اي تنوخا! کدام رأي صواب تر و به متابعت سزاوارتر بود، رأي من یا رأي تو؟
تنوخا گفت: بلکه رأي تو صواب تر بود، و آنچه تو به آن اشاره کردي رأي علما و حکما بود، و من پیوسته گمان می کردم
که از تو بهترم براي آنکه زهد و عبادت من بیش از تو بود تا آنکه فضل تو
بر من ظاهر شد به سبب زیادتی علم تو، و آنچه خدا به تو عطا فرموده است از حکمت باتقوا بهتر است از زهد و عبادت بدون
علم کامل، پس با یکدیگر مصاحب شدند و در میان قوم خود بودند.
یونس علیه السّلام روز پنجشنبه متوجه ساحل دریا شد، و هفت روز رفت تا به دریا رسید و هفت روز در شکم ماهی بود، چون
از شکم ماهی بیرون آمد هفت روز در بیابان در زیر درخت کدو بود، و هفت روز دیگر برگشت تا به قوم خود رسید و ایشان
به او ایمان آوردند
ص: 1252
.«1» و تصدیق او کردند و متابعت او نمودند
و در حدیث معتبر دیگر از آن حضرت منقول است که: چون قوم یونس علیه السّلام آن حضرت را آزار کردند، بر ایشان
نفرین کرد، پس خدا وعده نمود که عذاب بر ایشان نازل کند، پس روز اول روهاي ایشان زرد شد، روز دوم روهاي ایشان
سیاه شد و عذاب خدا نزدیک سر ایشان رسید که نیزه هاي ایشان به آن می رسید، پس جدا کردند فرزندان را از مادران و
فرزندان حیوانات را از مادران ایشان و پلاس و جامه هاي پشمینه پوشیدند و ریسمانها در گردنهاي خود کردند و خاکستر بر
سرهاي خود ریختند و همه به یک صدا ناله به درگاه پروردگار خود بلند کردند و گفتند: ایمان آوردیم به خداي یونس، پس
خدا عذاب را از ایشان گردانید بسوي کوهها آمد، چون روز دیگر صبح شد یونس را گمان این بود که ایشان هلاك شده
اند، و چون دید ایشان در عافیتند در غضب شد و رو به دریا رفت
و به کشتی سوار شد که دو نفر دیگر در آن کشتی بودند، چون کشتی به میان دریا رسید مضطرب شد، کشتیبان گفت:
گریخته اي می باید در این کشتی باشد.
یونس علیه السّلام فرمود: منم آن گریخته که از آقاي خود گریخته ام؛ برخاست که خود را به دریا اندازد، چون دید ماهی
عظیمی دهان گشوده است ترسید و آن دو مرد دیگر بر او چسبیدند و گفتند: ما دو نفر دیگر هستیم شاید سبب اضطراب
کشتی بودن یکی از ما باشد! پس قرعه افکندند و به اسم یونس بیرون آمد، پس سنّت چنان جاري شد که هرگاه سهام قرعه
سه تا باشد خطا نشود.
پس آن حضرت خود را به دریا افکند و ماهی او را فرو برد و هفت روز او را در دریا گردانید تا آنکه داخل دریاي مسجور
شد که قارون را در آنجا عذاب می کردند، پس قارون صداي ذکر یونس را شنید پرسید از ملکی که او را عذاب می کرد:
این صداي کیست؟
ملک گفت: صداي یونس است که خدا او را در شکم ماهی حبس کرده است.
ص: 1253
پس قارون گفت: رخصت می دهی که با او سخن بگویم؟
ملک او را رخصت داد، قارون پرسید: اي یونس! موسی چه شد؟
فرمود: به عالم بقا رحلت نمود.
پس قارون گریست و پرسید: هارون چه شد؟
فرمود: او نیز رحلت نمود.
پس بسیار گریست و جزع عظیم کرد و پرسید: کلثوم خواهر موسی که نامزد من بود چه شد؟
گفت: او نیز به رحمت الهی واصل شد.
پس گریست و جزع بسیار کرد، حق تعالی وحی نمود به ملکی که به او موکّل بود که:
عذاب را از او بردار در بقیه
.«1» ایّام دنیا براي رقّتی که بر خویشان خود کرد
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: حق تعالی چون یونس علیه السّلام را امر فرمود که خبر دهد
قوم خود را به عذاب الهی و عذاب بر سر ایشان فرود آمد، پس جدائی افکندند میان زنان و فرزندان و حیوانات و اولاد ایشان
و فریاد و ناله و گریه به درگاه خدا بلند کردند، پس خدا عذاب را از ایشان بازگرفت، یونس علیه السّلام غضبناك به جانب
در شکم ماهی ماند و او را به هفت دریا گردانید، و چون از شکم ماهی «2» دریا رفت پس ماهی او را فرو برد، و سه روز
بیرون آمد پوست و مویش ریخته بود پس خدا درخت کدوئی را براي او رویانید که بر او سایه افکند، چون بدنش قوّت یافت
درخت کدو شروع کرد به خشکیدن، پس یونس عرض کرد: پروردگارا! درختی که بر من سایه می کرد خشکید.
حق تعالی وحی نمود به او که: اي یونس! جزع می کنی براي درختی که تو را سایه می کرد و جزع نمی کنی براي زیاده از
.«3» !؟ صد هزار کس که عذاب بر ایشان نازل شود
ص: 1254
مؤلف گوید: جمع کردن میان احادیث مختلفه که در مدت مکث آن حضرت در شکم ماهی واقع شده است، مشکل است،
شاید بعضی موافق روایت عامه بر وجه تقیه وارد شده باشد، و امّا خطاي او پس ترك اولی و مکروهی بود، زیرا چون خدا آن
حضرت را مرخّص نمود که ترك تبلیغ رسالت نسبت به قوم خود بکند و وعده فرمود که عذاب بر ایشان
نازل خواهد شد دیگر بر آن حضرت لازم نبود که به میان قومش بیاید بدون آنکه بار دیگر مأمور شود، و چون اولی نسبت به
او آن بود که با وجود بدیهاي قوم با ایشان در مقام شفقت باشد و از براي ایشان شفاعت کند و منتظر امر الهی باشد در باب
قوم خود، و چون نکرد حق تعالی او را تأدیب نمود و در ضمن تأدیب، مرتبه آن حضرت را عظیم گردانید و عجائب دریاها را
به او نمود و آن را به منزله معراجی براي او گردانید؛ و غضب او بر قوم و بدیهاي ایشان بود نه بر جناب مقدس الهی، و گمانی
که برد که خدا بر او تنگ نخواهد گرفت از حیثیت نهایت وثوق و اعتماد بر لطف پروردگار خود بود؛ و وجوه دیگر در ضمن
روایات و تفسیر آیات مذکور شد.
ابو حمزه ثمالی روایت کرده است: روزي عبد اللّه بن عمر به خدمت امام زین العابدین علیه السّلام آمد و عرض کرد: توئی
که می گوئی یونس علیه السّلام را براي این به شکم ماهی انداختند که ولایت جدّم امیر المؤمنین علیه السّلام را بر او عرض
کردند و توقف کرد در آن؟
حضرت فرمود: بلی من گفته ام، مادرت به عزایت بنشیند!
عبد اللّه گفت: اگر راست می گوئی علامتی بر راستی گفتار خود به من بنما.
پس حضرت فرمود که عصابه اي بر دیده او ببندند و عصابه اي بر دیده من بستند، و بعد از ساعتی فرمود: چشمهاي خود را
بگشائید، چون دیده هاي خود را گشودیم خود را در کنار دریائی دیدیم که موجهایش بلند شده بود، پس عبد اللّه بن عمر
عرض کرد: اي
سیّد من! خون من در گردن توست.
حضرت فرمود: اضطراب مکن که الحال علامت راستگوئی خود را به تو می نمایم؛ فرمود: اي ماهی! ناگاه ماهی سر از دریا
بیرون آورد مانند کوهی عظیم و می گفت: لبیک لبیک اي ولیّ خدا!
ص: 1255
حضرت فرمود: تو کیستی؟
گفت: من ماهی یونسم اي سیّد من.
فرمود که: ما را خبر ده که قصه یونس علیه السّلام چگونه بود؟
ماهی گفت: اي سیّد من! حق تعالی هیچ پیغمبري را مبعوث نگردانیده است از آدم علیه السّلام تا جدّ تو محمد صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم مگر آنکه ولایت شما اهل بیت را بر او عرض کرد، پس هر که قبول کرد سالم ماند و هر که ابا کرد مبتلا گردید،
تا آنکه یونس مبعوث شد پس حق تعالی وحی نمود به او که: اي یونس! قبول کن ولایت امیر المؤمنین علی علیه السّلام و ائمه
راشدین از صلب او را، با سخنان دیگر که به او وحی نمود، پس یونس گفت: چگونه اختیار کنم ولایت کسی را که او را
ندیده ام و نمی شناسم؟ و رفت به کنار دریا، پس خدا وحی نمود به من که:
یونس را فرو بر و استخوان او را سست مکن، پس چهل روز در شکم من ماند و می گردانیدم او را در دریاها و در تاریکی ها
قبول کردم ولایت امیر المؤمنین و ائمه راشدین از فرزندان او «1» ندا می کرد: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ
را؛ پس چون ایمان آورد به ولایت شما امر کرد مرا حق تعالی که او را انداختم در ساحل دریا.
پس حضرت امام زین العابدین علیه السّلام
.«2» فرمود: برگرد اي ماهی بسوي آشیان خود؛ و آب از موج قرار گرفت
مؤلف گوید: ممکن است حق تعالی تکلیف قبول ولایت را نسبت به انبیا علیهم السّلام بر سبیل حتم نفرموده باشد که ترکش
موجب گناه باشد، یا آنکه قبول کرده باشند همه و بعضی از روي اهتمام قبول نکرده باشند، و اللّه یعلم.
و این مخالف ،«3» و شیخ طوسی در مصباح ذکر کرده است: در روز نهم محرم خدا یونس را از شکم ماهی بیرون آورد
بعضی از احادیث سابقه است.
و در حدیث معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: داود پیغمبر علیه السّلام
ص: 1256
مناجات کرد که: پروردگارا! قرین من در بهشت و نظیر من در منزلهاي من در آنجا کی خواهد بود؟
حق تعالی وحی فرمود: متّی پدر یونس قرین و نظیر تو خواهد بود.
داود علیه السّلام رخصت طلبید که به زیارت او برود، چون رخصت یافت با سلیمان پسر خود به دیدن او رفتند، و چون به خانه
خرما ساخته بودند، چون احوال او را پرسیدند گفتند: در بازار است، چون به بازار «1» او رسیدند خانه او را دیدند که از سعف
آمدند و از احوال او پرسیدند گفتند: در بازار هیزم کشان است، چون در آن بازار از محلّ او پرسیدند گفتند:
الحال می آید، پس نشستند به انتظار قدوم او ناگاه دیدند که او پیدا شد و بسته هیزمی بر سر خود گرفته بود، پس مردم
برخاستند و استقبال او کردند، پس هیزم را به زمین نهاد و حمد الهی ادا نمود و گفت: کیست بخرد مال طیّب حلالی را به مال
طیّب حلالی؟ پس یک
کسی قیمتی گفت و دیگري زیاد کرد تا آنکه به یکی از ایشان فروخت؛ پس داود و سلیمان علیهما السّلام پیش آمده و بر او
سلام کردند، جواب سلام گفت و ایشان را تکلیف منزل نمود و به آن زري که داشت از قیمت هیزم گندمی یا جوي خرید و
به خانه آورد و آسیا کرد و خمیر کرد و آتشی افروخت و خمیر را در میان آتش گذاشت و با ایشان نشست و به صحبت
داشتن مشغول شد، چون برخاست دید نان پخته است آن را گرفت در میان ظرف چوبی ریزه کرد و نمکی بر او پاشید و
مطهره اي در پهلوي خود گذاشت و به دو زانو در آمد و لقمه اي برداشت و بسم اللّه گفت و به دهان خود گذاشت، چون
خوب جوید و فرو برد الحمد للّه گفت، پس باز لقمه اي دیگر برداشت و به همین نحو خورد، پس آب را برداشت و بسم اللّه
گفت و تناول نمود، چون بر زمین گذاشت گفت: الحمد للّه، پروردگارا! کیست که به او نعمتی داده باشی مثل آنچه به من
عطا کرده اي؟ چشم و گوش و بدن مرا صحیح گردانیده اي و مرا قوّت بخشیدي تا رفتم بسوي درختی که خود نکشته بودم و
غمی از براي محافظت آن متحمل نشده بودم و آن را روزي من کردي، و فرستادي براي من کسی را که
ص: 1257
آن را از من خرید و به قیمت آن طعامی خریدم که خود زراعت نکرده بودم، و مسخّر گردانیدي براي من آتشی را که با آن
آتش پختم طعام را و چنین کردي که از روي
خواهش آن را خوردم که قوّت بیابم بر بندگی تو، پس تو را است حمد؛ بعد از آن گریست.
.«1» پس داود به سلیمان گفت: اي فرزند! برخیز برویم که هرگز ندیده ایم بنده اي که شکر خدا زیاده از این مرد بکند
باب سی و یکم در بیان قصه اصحاب کهف و اصحاب رقیم است
آیا گمان کردي که اصحاب غار و » «1» حق تعالی می فرماید أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً
.«؟ اصحاب رقیم از آیات قدرت ما در عجب بودند
نام آن وادي است یا آن کوه که غار در آنجا بود، یا نام « رقیم » بعضی گفته اند که: اصحاب رقیم همان اصحاب کهفند، و
شهري که از آنجا بیرون آمدند، یا نام لوحی که قصه ایشان را در آن نقش کرده بودند و بر در غار گذاشته بودند، یا نام سگ
که قصه ایشان مذکور خواهد شد. «2» ایشان؛ و بعضی گفته اند که: اصحاب رقیم گروه دیگرند
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: اصحاب کهف و رقیم گروهی بودند که ناپیدا شدند، پس
.«3» پادشاه آن زمان نام ایشان و پدران و خویشان ایشان را در لوحهاي سرب نقش کرد
در وقتی که پناه بردند جوانان بسوي » «4» إِذْ أَوَي الْفِتْیَهُ إِلَی الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَ داً
غار پس گفتند: اي پروردگار ما! عطا کن ما را از جانب خود رحمتی و مهیّا گردان براي ما امري را که موجب رشد و صلاح
.« ما باشد
و در حدیث معتبر منقول است که حضرت صادق علیه السّلام از شخصی پرسید: فتی کیست؟
ص: 1262
آن شخص گفت: فداي تو شوم ما جوان را فتی
می گوئیم.
فرمود براي آنکه جوانمردي کردند و « فتیه » فرمود: مگر نمی دانید که اصحاب کهف در سنّ کهولت بودند خدا ایشان را
.«1» ایمان آوردند، و هر که به خدا ایمان می آورد و پرهیزکار است او فتی است هر چند پیر باشد
پس زدیم بر گوش ایشان پرده خواب را که از صداها بیدار نشوند در غار » «2» فَ َ ض رَبْنا عَلَی آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً
.« سالی چند شمرده شده
پس ایشان را برانگیختیم از خواب تا بدانیم- به علم بعد از وقوع- که » «3» ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً
.« آنها که نزاع می کنند در مدت مکث ایشان در خواب از اصحاب کهف یا دیگران کدام یک درست تر احصا کرده اند
ما بیان می کنیم براي تو خبر » «4» نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُديً. وَ رَبَطْنا عَلی قُلُوبِهِمْ
ایشان را به راستی، بدرستی که ایشان جوانان- یا جوانمردان- بودند که ایمان آوردند به پروردگار خود و زیاده کردیم ما
.« هدایت ایشان را و محکم گردانیدیم دلهاي ایشان را براي صبر کردن بر شدائدي که در اختیار حق عارض می شود
در وقتی که برخاستند پس گفتند: » «5» إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً
پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است، هرگز نمی خوانیم بغیر از او خدائی را که اگر بخوانیم بخدا سوگند سخنی گفته
.« خواهیم بود بسیار دور از حق
هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ
ص: 1263
این گروه قوم مایند که گرفته اند بغیر از خداوند بر » «1» افْتَري عَلَی اللَّهِ کَذِباً
حق خداها، و چرا نمی آورند بر عبادت آنها حجت و برهانی ظاهر، پس کیست ظالم تر از کسی که افترا بندد بر خدا به
.« دروغ
پس به » «2» وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً
یکدیگر گفتند که: چون کناره کردید از ایشان و از آنچه می پرستند بغیر از خدا پس پناه برید بسوي غار تا پهن کند و
بگشاید براي شما پروردگار شما از رحمت خود و مهیّا کند براي شما از امر شما آنچه منتفع گردید به آن و کار بر شما آسان
.« شود
و می بینی » «3» وَ تَرَي الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُ هُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ
آفتاب را در وقتی که طالع می شود می گردد و میل می کند شعاع آن از ایشان به جانب راست و بر ایشان نمی تابد، و چون
غروب می کند آفتاب از ایشان میل می کند به جانب چپ و بر ایشان نمی تابد و ایشان در محلّ گشادگی از غار و در وسط
.« آنجا گرفته اند
این قصه ایشان- یا آفتاب نتابیدن بر ایشان- » «4» ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیا مُرْشِداً
از آیات و علامات قدرت خدا است، هر که را خدا هدایت کند پس او هدایت یافته است، و هر که را خدا گمراه کند- یعنی
.« منع لطف خود را از او بکند- پس نمی یابی از براي او کسی که یاري و راهنمائی او بکند
وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ
و گمان می کنی ایشان را که بیدارند براي باز بودن چشمهاي ایشان » «5» کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ
ص: 1264
یا گردیدن ایشان از پهلو به پهلو- و حال آنکه ایشان در خوابند و می ،«1» - چنانچه علی بن ابراهیم روایت کرده است
گردانیم ایشان را به جانب راست و چپ- علی بن ابراهیم روایت کرده است که: سالی دو مرتبه حق تعالی ایشان را از پهلو به
و سگ ایشان پهن کرده است دستهاي خود را در -«2» پهلوي دیگر می گرداند براي اینکه زمین، پهلوي ایشان را نخورد
.« پیشگاه غار یا در درگاه غار
اگر مطّلع شوي بر ایشان و نظر کنی بسوي ایشان هرآینه پشت » «3» لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً
براي مهابتی که خدا در ایشان قرار داده « خواهی کرد و خواهی گریخت از ایشان و هرآینه مملو خواهی شد از ترس ایشان
است، یا براي عظمت جثّه و باز بودن دیده هاي ایشان، یا براي وحشت مکان ایشان.
از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: مراد از این خطاب، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیست،
.«4» بلکه خطاب عام است براي بیان حال ایشان و دهشت امر ایشان
و همچنین مبعوث گردانیدیم ایشان را » «5» وَ کَ ذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ
براي آنکه بعضی از بعضی سؤال کنند و بر حال خود مطّلع شوند، گفت گوینده اي از ایشان که: چند گاه در این مکان مکث
.« کرده اید و در خواب بوده اید؟ گفتند: یک روز مانده ایم یا بعضی از روز
قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا
گفتند: » «6» أَحَ دَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَی الْمَ دِینَهِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکی طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَ داً
پروردگار شما داناتر است به آنچه شما مانده اید در این مکان، پس بفرستید یکی از خود را با این دراهمی
ص: 1265
یا حلال تر ،«1» که دارید بسوي شهر پس نظر کند که کی طعامش پاکیزه تر است- چنانچه علی بن ابراهیم روایت کرده است
است- پس بیاورد از براي شما روزي از آن طعام و سعی کند که طعام نیکو بگیرد یا کسی او را نشناسد و کاري نکند که بر
.« احوال شما مطّلع شوند
زیرا که ایشان اگر ظفر بیابند بر شما سنگسار » «2» إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً
.« می کنند شما را یا برمی گردانند شما را در ملت خود، و اگر داخل شوید در ملت ایشان هرگز رستگار نخواهید شد
و همچنین مطّلع گردانیدیم مردم را بر احوال » «3» وَ کَ ذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ لا رَیْبَ فِیها
.« ایشان تا بدانند که وعده خدا و زنده گردانیدن مردگان حقّ است و اینکه قیامت شکی نیست در آن
در وقتی که منازعه می کردند میان خود در امر مردگان که » «4» إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ
آیا مبعوث می شوند در قیامت یا نه- یا آنکه منازعه می کردند در امر اصحاب کهف که چند سال در خواب بودند، یا بعد از
خواب رفتن ایشان نزاع کردند آیا مردند یا به خواب رفتند، آیا شهري نزد ایشان بسازیم یا مسجدي بنا کنیم چنانچه حق تعالی
فرموده است که:-
.« پس گفتند: بنا کنید بر ایشان بنائی، پروردگار ایشان داناتر است به احوال ایشان
گفتند آنان که غالب گردیدند بر امر ایشان: البته اخذ می کنیم و می » «5» قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً
.« سازیم بر ایشان مسجدي که در آن نماز کنند مردم
سَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَهٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ
ص: 1266
«1» سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَ داً
بزودي خواهند گفت جمعی که: اصحاب کهف سه مرد چهارم ایشان سگ ایشان بود، و خواهند گفت: پنج مرد بودند ششم »
ایشان سگ ایشان بود، می اندازند به گمان خود سخن را بسوي امري که غایب است از ایشان و علمی به آن ندارند، و
خواهند گفت که: هفت نفر بودند و هشتم ایشان سگ ایشان بود، بگو: پروردگار من داناتر است به عدد ایشان، نمی داند عدد
ایشان را مگر اندکی از مردم، پس مجادله مکن با مردم در باب ایشان مگر مجادله ظاهري که آنچه وحی به تو رسیده است به
یعنی یهود و نصاري. « ایشان بگوئی و استفتا و سؤال مکن در باب احوال اصحاب کهف از احدي از ایشان
و» «2» و باز فرموده است وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً. قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
ماندند در غار خود سیصد سال و زیاد کردند نه سال را- یعنی سیصد و نه سال ماندند- بگو: خدا داناتر است به آنچه ماندند،
و او را است علم آنچه پنهان است در آسمانها
.« و زمین
لهذا بعد از آن ،«3» علی بن ابراهیم گفته است: عدد ایشان که حق تعالی در اینجا فرموده است، از اهل کتاب نقل کرده است
فرمود: بگو که خدا داناتر است.
و روایت کرده است: ایشان جوانان بودند که در میان زمان حضرت عیسی و مبعوث شدن حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله
دو لوح بود از مس که در آنها نقش کرده بودند احوال آن جوانان و مسلمان شدن ایشان را و اراده « رقیم » و سلّم بودند، و
.«4» کردن دقیانوس کشتن ایشان را و رفتن ایشان به غار و سایر احوال ایشان
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: سبب نزول سوره کهف آن
ص: 1267
بود که کفّار قریش نضر بن الحارث و عقبه بن ابی معیط و عاص بن وایل را فرستادند بسوي علماي یهود که در نجران بودند
که از ایشان یاد گیرند مسأله اي چند که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلم سؤال کنند؛ ایشان گفتند: سؤال کنید از او
سه مسأله، اگر جواب شما گفت در این سه مسأله به نحوي که ما می دانیم پس او راستگو است، و از یک مسأله از او سؤال
کنید اگر دعوي کند من آن را می دانم، پس او دروغگو است.
گفتند: آن مسأله ها کدامند؟
گفتند: سؤال کنید از جوانانی که در زمان پیش بودند و بیرون رفتند و غایب شدند و به خواب رفتند، چه مدت در خواب
ماندند تا بیدار شدند؟ و عدد ایشان چند بود؟ و با ایشان غیر ایشان چه چیز بود؟ و قصه ایشان چگونه بود؟؛ و سؤال کنید
از موسی وقتی که خدا او را امر کرد که از پی عالم برود و از او یاد گیرد، عالم کی بود؟ و چگونه از پی او رفت؟ و قصه او
چون بود؟؛ و سؤال کنید از او قصه شخصی که به مشرق و مغرب آفتاب گردید تا به سدّ یأجوج و مأجوج رسید کیست؟ و
چگونه بوده است قصه او؟ و اخبار این سه مسأله را چنانچه خود می دانستند به ایشان گفتند و گفتند که: اگر جواب شما
بگوید به نحوي که ما گفتیم او صادق است در دعوي پیغمبري و اگر به خلاف این خبر دهد به شما پس تصدیق او مکنید.
گفتند: مسأله چهارم کدام است؟
گفتند: بپرسید قیامت کی برپا می شود؟ اگر دعوي نماید که می دانم پس او کاذب است، زیرا که وقت قائم شدن قیامت را
بغیر از خدا کسی نمی داند.
پس ایشان برگشتند به مکه و نزد ابو طالب علیه السّلام جمع شدند و گفتند: اي ابو طالب! پسر برادر تو دعوي می کند که خبر
آسمان به او می رسد، ما از چند مسأله سؤال می کنیم از او اگر جواب ما گفت ما می دانیم که او راست می گوید و اگر
جواب نگفت می دانیم دروغ می گوید.
پس ابو طالب فرمود: سؤال نمائید از او از هر چه خواهید. پس از آن سه مسأله پرسیدند، حضرت رسول فرمود: فردا جواب می
نگفت، به « ان شاء اللّه » گویم شما را؛ و
ص: 1268
این سبب چهل روز وحی از آن حضرت حبس شد تا آنکه بسیار مغموم شد آن حضرت و شک کردند آنهائی که ایمان
آورده بودند، و کفّار قریش شادي نمودند و استهزا کردند به
آن حضرت، و ابو طالب بسیار محزون شد.
بعد از چهل روز جبرئیل علیه السّلام سوره کهف را آورد، پس حضرت فرمود: اي جبرئیل! دیر آمدي به نزد من.
جبرئیل گفت: ما قدرت نداریم که بی رخصت خدا نازل شویم، پس آیات قصه اصحاب کهف را بر آن حضرت خواند و
قصه ایشان را مفصل براي آن حضرت بیان کرد.
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: اصحاب کهف و رقیم در زمان پادشاه جبار ظالمی بودند که اهل مملکت خود را
دعوت می کرد به عبادت بتها، هر که اجابت او نمی کرد او را می کشت، این جماعت مؤمن بودند و عبادت خدا می کردند،
و پادشاه بر در شهر جماعتی از نگهبانان را موکّل کرده بود که نگذارند کسی را که از شهر بیرون رود تا سجده بت نکند،
پس این جماعت به بهانه شکار بیرون رفتند از شهر، زیرا که در اثناي راه به شبانی رسیدند و او را دعوت به اسلام و رفاقت
خود کردند، و او اجابت ایشان نکرد و سگ آن شبان اجابت ایشان کرد و از پی ایشان روان شد.
پس حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود که: داخل بهشت نمی شود از حیوانات مگر حمار بلعم باعورا و گرگ
یوسف و سگ اصحاب کهف؛ پس اصحاب کهف به بهانه شکار از شهر بیرون رفتند و از دین آن پادشاه گریختند، پس چون
شام شد داخل غار شدند و سگ با ایشان همراه بود، پس خدا خواب را بر ایشان غالب گردانید و در خواب ماندند تا خدا آن
پادشاه و اهل مملکت او را هلاك کرد و آن زمان گذشت و زمان دیگر آمد و گروه
دیگر بهم رسیدند، پس ایشان بیدار شدند و به یکدیگر نظر کردند و گفتند: آیا چه مقدار خواب کرده ایم؟! پس نظر کردند
دیدند که آفتاب بلند شده است گفتند: یک روز یا بعضی از روز خوابیده ایم، پس به یکی از خود گفتند که: این زر را بگیر
و داخل شهر شو به لباسی و هیئتی که تو را نشناسند و از براي ما طعامی بگیر که اگر ما را بشناسند، یا می کشند یا به دین خود
برمی گردانند.
ص: 1269
پس چون آن مرد داخل شهر شد اوضاع شهر را به خلاف آنچه پیشتر دیده بود مشاهده کرد و جماعتی را در آن شهر دید که
هرگز ندیده بود و نمی شناخت و ایشان لغت او را نمی دانستند و او لغت ایشان را نمی دانست، پس از او پرسیدند که: تو
کیستی و از کجا آمده اي؟!
پس احوال خود را به ایشان نقل کرد، پادشاه آن شهر با اصحابش همراه او آمدند تا در غار و نظر در غار می کردند پس
بعضی از ایشان گفتند: اینها که در غارند سه نفرند و چهارم سگ ایشان است؛ و بعضی گفتند: پنج نفرند ششم سگ ایشان
است؛ و بعضی گفتند: هفت نفرند و هشتم ایشان سگ ایشان است؛ و حق تعالی ایشان را محجوب گردانیده بود به حجابی از
رعب و خوف که هیچ کس جرأت نمی کرد که داخل شود و به نزدیک ایشان برود مگر رفیق ایشان، چون رفیق ایشان به نزد
آنها رفت ایشان بسیار خائف شده بودند به گمان آنکه این جماعت که بر در غار آمدند اصحاب دقیانوسند، پس رفیق ایشان
خبر داد که: ما مدت مدیدي
در خواب بوده ایم و قرنها از زمان دقیانوس گذشته است و ما آیتی گردیده ایم از براي مردم که تعجب می کنند از حال ما.
پس گریستند و از خدا سؤال کردند که باز ایشان را به خواب برگرداند، پس آن پادشاه گفت: سزاوار آن است که در غار
مسجدي بنا کنیم و به زیارت این مکان بیائیم که ایشان گروهی بودند مؤمنان.
پس در هر سالی دو مرتبه ایشان را خدا از پهلو به پهلوي دیگر می گرداند، شش ماه بر پهلوي راست می خوابند و شش ماه بر
.«1» پهلوي چپ، و سگ با ایشان است و دستهاي خود را پهن کرده است در پیشگاه غار
و در چند حدیث معتبر دیگر از آن حضرت علیه السّلام منقول است که با اصحاب خود فرمود که: اگر قوم شما تکلیف کنند
شما را آنچه قوم اصحاب کهف تکلیف کردند ایشان را بکنید.
پرسیدند که: چه تکلیف کردند قوم ایشان، ایشان را؟
ص: 1270
فرمود که: تکلیف نمودند که شرك به خدا بیاورند، پس از روي تقیه اظهار شرك کردند و ایمان را در دلهاي خود پنهان
کردند تا آنکه فرج به ایشان رسید. و فرمود که:
.«1» ایشان تکذیب پادشاه کردند و خدا ثواب داد ایشان را، و تصدیق او کردند از روي تقیه و خدا ثواب داد ایشان را
.«2» فرمود که: ایشان صرّافان بودند
و در چند حدیث دیگر فرمود که: ایشان صرّافان طلا و نقره نبودند بلکه صرّاف سخن بودند که عیار سخن حق و باطل را می
دانستند. و فرمود که: بی وعده هر یک به تنهائی گریخته و از شهر بیرون رفتند و در صحرا یکدیگر را ملاقات کردند و هر
یک از دیگران عهدها و پیمانها گرفتند، پس بعد از سوگندها و عهدها آنچه در دل داشتند به یکدیگر اظهار کردند پس
.«3» معلوم شد که همه مؤمن بوده اند و همه براي یک مطلب بیرون آمده اند
فرمود که: ایشان ایمان را پنهان کردند و کفر را براي تقیه اظهار کردند پس ثواب آنها بر اظهار کفر زیاده بود از ثواب ایشان
.«4» بر پنهان کردن ایمان
و در چند حدیث معتبر دیگر فرمود که: تقیه هیچ کس به تقیه اصحاب کهف نمی رسد، بدرستی که ایشان زنار می بستند و به
.«5» عیدگاه مشرکان حاضر می شدند، پس خدا ثواب ایشان را مضاعف گردانید
و ابن بابویه و قطب راوندي رحمه اللّه علیهما به سند خود از ابن عباس روایت کرده اند که: در زمان خلافت عمر گروهی از
علماي یهود به نزد عمر آمدند و پرسیدند که: بگو قفلهاي آسمانها چیست و کیست کسی که قوم خود را ترسانید نه از جن
بود و نه از انس؟
پرسیدند: کدامند آن پنج جانور که بر روي زمین راه رفتند و در رحم خلق نشده اند؟ و چه
ص: 1271
می گویند درّاج و خروس و اسب و درازگوش گوش و وزغ و هوجه در وقت فریاد کردن؟
پس عمر عاجز شد و سر به زیر افکند پس رو به جانب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آورد و گفت: اي ابو الحسن! گمان
ندارم که بغیر از تو کسی جواب اینها را داند.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام متوجه علماي یهود شد و فرمود که: من جواب این مسأله ها را می گویم به شرط آنکه
اگر موافق تورات جواب بگویم در دین ما در آئید.
گفتند: بلی، قبول کردیم.
پس
فرمود که: امّا قفلهاي آسمانها شرك به خداست که مرد یا زنی که مشرك باشد عمل او بسوي آسمان بالا نمی رود.
گفتند: کلید آنها چیست؟
است. « لا اله الا اله و محمد رسول اللّه » فرمود: گواهی
گفتند: کدام قبري است که با صاحبش راه رفت؟
فرمود: ماهی بود در وقتی که یونس را فرو برد و به دریاهاي هفت گانه او را گردانید.
گفتند: کیست آن که قوم خود را انذار کرد نه از جن بود و نه از انس؟
فرمود: آن مورچه سلیمان بود که به موران گفت: اي گروه موران! داخل خانه خود شوید که پامال نکند شما را سلیمان و
لشکرهاي او.
گفتند: خبر ده ما را از پنج چیز که بر زمین راه رفتند و در رحم خلق نشده بودند؟
فرمود که: آدم و حوّا و ناقه صالح و گوسفند ابراهیم و عصاي موسی علیهم السّلام هستند.
اذکروا اللّه یا » : و خروس می گوید ؛« الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوي » : پرسیدند از صداي آن حیوانات، فرمود: دراج می گوید
یعنی: « اللّهم انصر عبادك المؤمنین علی عبادك الکافرین » : و اسب می گوید ؛« خدا را یاد کنید اي غافلان » : یعنی « غافلین
وزغ می ؛«1» حمار لعنت می کند بر عشّاران و تمغاچیان ؛« خداوندا! یاري ده بندگان مؤمن خود را بر بندگان کافر خود »
« سبحان ربّی المعبود المسبّح فی لجج البحار » : گوید
ص: 1272
و هوجه می گوید: ؛« تنزیه می کنم پروردگار خود را که مستحقّ پرستیدن است و تنزیه می کنند او را در میان دریاها » : یعنی
یعنی: « اللهمّ العن مبغضی محمّد و آل محمّد »
.« خداوندا! لعنت کن دشمنان محمد و آل محمد را »
و آن علما سه نفر بودند، پس دو نفر برجستند و شهادت گفتند و مسلمان شدند و عالم سوم ایشان ایستاد
و گفت: یا علی! آنچه در دل رفیقان من افتاد از نور اسلام در دل من نیز افتاده است و لیکن یک مسئله دیگر مانده است که
چون از آن مسأله نیز جواب بگوئی مسلمان می شوم.
حضرت فرمود: بپرس.
گفت: مرا خبر ده از حال جماعتی که در زمان پیش بودند و سیصد و نه سال مردند پس خدا ایشان را زنده کرد، قصه ایشان
چگونه بوده است؟
پس حضرت شروع کرد به خواندن سوره کهف.
آن عالم گفت: قرآن شما را من بسیار شنیده ام، اگر عالمی خبر ده ما را به تفصیل قصه این جماعت و نامهاي ایشان و عدد
ایشان و نام سگ ایشان و نام غار ایشان و نام پادشاه ایشان و نام شهر ایشان.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: لا حول و لا قوه الا باللّه العلیّ العظیم، خبر داد مرا محمد صلّی اللّه علیه و آله و
می گفتند و پادشاه صالحی داشتند، چون پادشاه ایشان مرد در میان ایشان «1» « اقسوس » سلّم که در زمین روم شهري بود آن را
می گفتند شنید که در میان ایشان اختلاف بهم « دقیانوس » اختلاف بهم رسید، پس چون پادشاهی از پادشاهان فارس که او را
رسیده است با صد هزار کس آمد داخل شهر اقسوس شد و آن را پایتخت خود گردانید، و در آن شهر قصري بنا کرد که یک
فرسخ در یک فرسخ وسعت آن بود و در آن قصر مجلسی از براي خود ساخت که وسعتش هزار ذراع در هزار ذراع بود از
آبگینه صاف، و در آن مجلس چهار هزار ستون از طلا برپا کرده بودند و هزار قندیل از طلا
، حیاه القلوب، ج 2
ص: 1273
آویخته بود به زنجیرهاي نقره که به خوشبوترین روغنها می افروختند آنها را، و در جانب شرقی آن مجلس هشتاد روزنه مقرر
کرده بود، و چون آفتاب طالع می شد بر مجلس او می تابید تا وقت غروب، و تختی ساخته بود از طلا که پایه هاي آن از نقره
بود و به انواع جواهر مرصّع کرده بودند و فرشهاي عالی بر روي آن افکنده بودند، و از جانب راست تخت او هشتاد کرسی می
گذاشتند که از طلا ساخته بودند و به زبرجد سبز مرصّع کرده بودند، و امراي عسکر و سلاطین دولت او بر آن کرسیها می
نشستند، و از جانب چپ تخت نیز هشتاد کرسی می گذاشتند که از نقره ساخته بودند و مرصّع به یاقوت سرخ کرده بودند و
پادشاهان روم بر آنها می نشستند؛ پس بر تخت بالا رفت و تاج خود را بر سر گذاشت.
پس در این وقت آن یهودي برجست و گفت: بگو تاج او را از چه چیز ساخته بودند؟
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که: تاج او از طلاي مشبّک بود و هفت رکن داشت، بر هر رکنی مروارید سفیدي
نصب کرده بودند که در شبهاي تار مانند چراغ روشنائی می داد، و پنجاه غلام از فرزندان پادشاهان گرفته بود و قباهاي دیباي
سرخ و زیر جامه هاي حریر بر ایشان می پوشانید و تاج بر سر ایشان می گذاشت و دست برنجنها و خلخالها در دستها و پاهاي
ایشان می کرد و عمودهاي طلا به دست ایشان داده بود و بر بالاي سر او می ایستادند، و شش غلام از ایشان را وزیر خود
کرده بود: سه نفر را در جانب راست خود بازمی داشت و سه نفر را در
جانب چپ.
یهودي پرسید که: نام آن غلامان چه بود؟
بود، و آنان که در جانب « منشلینا » و « مکسلمینا » و « تملیخا » فرمود: آن سه غلام که در جانب راست می ایستادند نامهاي ایشان
نام داشتند، و در جمیع امور خود با ایشان مشورت می کرد، هر روز «1» « شاذریوس » و « دیرنوس » و « مرنوس » چپ می ایستادند
در صحن خانه خود می نشست و امرا در جانب راست و سلاطین در جانب چپ او می نشستند، و سه غلام داخل می شدند در
دست یکی جامی بود از طلا که
ص: 1274
پر بود از مشک سائیده، و در دست دیگري جامی بود از نقره که مملو بود از گلاب، و در دست سوم مرغ سفیدي بود که
منقار سرخی داشت، پس چون پادشاه نظرش بر آن مرغ می افتاد صدا می کرد پس آن مرغ پرواز می کرد و در جام گلاب
غوطه می خورد و در جام مشک می غلطید تا تمام مشک را به بال و پر خود برمی داشت، پس صداي دیگر می کرد که آن
مرغ پرواز می کرد بر بالاي تاج او می نشست و آنچه بر پروبال او بود همه را بر سر او می افشاند، و چون پادشاه این احوال را
مشاهده کرد طغیان و تکبر او زیاده شد و دعوي خدائی کرد، سرکرده هاي قوم خود را طلبید که او را سجده کنند و اقرار
کنند به پروردگاري او، پس هر که اطاعت او می کرد به او عطاها می کرد و خلعتها می بخشید، و هر که اطاعت او نمی کرد
او را می کشت تا آنکه همه اطاعت او کردند، و در هر سال عیدي مقرر کرده بود پس در عیدي از اعیاد خود بر تخت نشسته
بود
امرا و سلاطین از جانب راست و چپ او نشسته بودند که ناگاه یکی از سلاطین آمد او را خبر داد که لشکر فارس متوجه
جنگ او شده اند و نزدیک او رسیده اند، پس از استماع این خبر غمگین و مضطرب شد به حدّي که تاج از سرش افتاد.
پس تملیخا که در حداثت سن بود نظر کرد بسوي او و در خاطر خود گفت که: اگر این خدا می بود چنانچه دعوي می کند
غمگین نمی شد و نمی ترسید و بول و غایط از او جدا نمی شد و به خواب نمی رفت، اینها صفات خدا نیست.
آن شش جوان هر روز در خانه یکی از ایشان جمع می شدند، و آن روز نوبت تملیخا بود، پس طعام نیکوئی از براي ایشان
مهیّا کرد، چون جمع شدند گفت: اي برادران! در دلم فکري افتاده است که مرا از خوردن و آشامیدن و خواب کردن بازداشته
است.
گفتند: آن فکر چیست اي تملیخا؟
گفت: بسیار فکر کردم در این آسمان و گفتم: کی سقفش را چنین بلند کرده است بی ستونی که در زیر آن باشد یا علاقه اي
که بر بالاي آن باشد؟! و کی آفتاب و ماه را دو آیت روشنی بخش در آن قرار داده است؟! و کی زینت داده است آن را به
ستاره ها؟! پس بسیار فکر کردم در زمین و گفتم: کی آن را پهن کرده است بر روي آب موّاج و حبس کرده
ص: 1275
است آن را به کوهها که نگردد و مردم را غرق نکند؟! و بسیار فکر کردم در خود که کی مرا آفریده در شکم مادر و مرا غذا
داد و تربیت نمود؟! پس باید که همه اینها
را آفریننده و تدبیرکننده بوده باشد بغیر دقیانوس، و نیست او مگر پادشاه پادشاهان و جبار زمین و آسمان.
پس آن جوانان دیگر بر پاي تملیخا افتادند و بوسیدند و گفتند: به سبب تو خدا ما را هدایت نمود از گمراهی، پس بگو که ما
را چه باید کرد؟
پس برجست تملیخا و خرماي یکی از باغهاي خود را به سه هزار درهم فروخت و در میان آستین خود بست و بر اسبان خود
سوار شدند و از شهر بیرون رفتند، چون سه میل راه رفتند تملیخا به ایشان گفت که: اي برادران! وقت آن است که فقر و
مشقّت را براي آخرت اختیار نمائید و از پادشاهی دنیا بگذرید، پس از اسبها فرود آئید و به پاهاي خود راه روید شاید خدا از
براي شما از این بلیّه که مبتلا شده اید نجاتی و از این شدت فرجی کرامت فرماید، پس فرود آمدند از اسبان و هفت فرسخ
پیاده رفتند و از پاهاي نازك ایشان خون روان شد، پس شبانی از برابر ایشان پیدا شد گفتند: اي راعی! آیا شربتی از شیر یا
آب به ما می دهی؟
راعی گفت: آنچه خواهید نزد من هست، ولی من روهاي شما را روهاي پادشاهان می بینم و گمان می برم که گریخته اید از
پادشاه.
گفتند: اي راعی! حلال نیست ما را دروغ گفتن، آیا راستگوئی ما را از دست تو نجات خواهد داد؟ پس قصه خود را به او نقل
کردند، چون راعی قصه ایشان را شنید بر پاهاي ایشان افتاد و بوسید و گفت: در دل من نیز افتاده است آنچه در دل شما افتاده
است و لیکن مرا مهلت دهید تا گوسفندان
خود را به صاحبانش پس دهم و به شما ملحق شوم، پس ایشان توقف نمودند تا گوسفندان را به صاحبانش پس داد و به
سرعت مراجعت نمود و سگش از پی او می دوید و به ایشان ملحق شد.
پس یهودي برجست و گفت: یا علی! نام آن سگ چه بود و چه رنگ داشت؟
بود، چون آن جوانان سگ را دیدند « قطمیر » فرمود: رنگش سیاه و سفید بود و نامش
ص: 1276
گفتند: می ترسیم که این سگ به فریاد خود ما را رسوا کند، پس سنگ بر آن می زدند که برگردد و بر نمی گشت تا آنکه
به قدرت الهی به سخن آمد و گفت: بگذارید مرا که شما را از دشمن شما حراست کنم، پس آن راعی ایشان را به کوهی بالا
می گفتند، در پیش آن غار چشمه هاي آب و درختان میوه « وصید » برد و در غاري که در آن کوه بود پنهان شدند، آن غار را
دار بود پس از آن میوه ها و آب تناول کردند، و چون شب در آمد در آن غار خوابیدند پس حق تعالی وحی نمود به ملک
الموت که قبض روح ایشان بکند و به هر شخصی دو ملک موکّل گردانید که ایشان را از پهلو به پهلو بگردانند- به روایتی
و وحی نمود بسوي خزینه داران آفتاب چنان کنند که از وقت طلوع -«1» سالی یک مرتبه و به روایت دیگر سالی دو مرتبه
آفتاب تا غروب آن شعاع آفتاب بر ایشان نتابد.
پس چون دقیانوس از عیدگاه خود برگشت از احوال آن جوانان سؤال کرد، گفتند:
ایشان گریخته اند؛ با هشتاد هزار نفر سوار شد و از پی ایشان آمد تا در
غار، چون دید که ایشان با آن حال ژولیده و پاي رنج دیده در خوابند گفت: اگر من می خواستم که ایشان را عقاب کنم
زیاده از آنچه خود با خود کرده اند نمی توانستم کرد، پس بنّایان را طلبید و در غار را به آهک و سنگ برآورد و به اصحاب
خود گفت: بگوئید به ایشان که بگویند به خداي ایشان که در آسمان است ایشان را نجات دهد و از این غار بیرون آورد.
پس سیصد و نه سال در آنجا ماندند، چون حق تعالی خواست که ایشان را زنده گرداند امر فرمود اسرافیل را که روح در
ایشان دمید و بیدار شدند، چون آفتاب طالع شد گفتند:
امشب از عبادت پروردگار خود غافل شدیم، چون بیرون آمدند دیدند که چشمه هاي آب خشکیده است و درختان خشک
شده اند پس یکی از ایشان گفت: امور ما بسیار عجیب است چگونه چشمه هاي آب با آن وفور و درختان با آن کثرت در
یک شب خشکیدند؟! پس گرسنه شدند و گفتند: یکی از خود را بفرستیم به شهر که طعام نیکوئی براي ما بیاورد و چنان
نکند که کسی بر احوال ما مطّلع شود، پس تملیخا گفت: من می روم، و جامه هاي
ص: 1277
کهنه راعی را در بر کرد و به جانب شهر روانه شد پس به موضعی چند رسید و وضعی چند دید که هرگز ندیده بود، چون به
پس نظر « لا اله الا اللّه عیسی رسول اللّه » دروازه شهر رسید دید که علم سبزي برپا کرده اند و بر آن علم نقش کرده اند که
بسوي آن علم می کرد و دست بر دیده هاي خود می کشید و می گفت: گویا در خواب می بینم
این اوضاع را، پس داخل شهر شد و به بازار آمد و به نزد مرد خبّازي آمد و پرسید که: این شهر چه نام دارد؟
گفت: اقسوس.
پرسید که: پادشاه شما چه نام دارد؟
گفت: عبد الرحمن.
پس زري بیرون آورد و به خبّاز داد و گفت: نان بده.
خبّاز چون زر را گرفت تعجب کرد از سنگینی آن زر و بزرگی آن.
پس یهودي برجست و گفت: یا علی! بگو که وزن هر درهمی چه مقدار بود؟
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که: وزن هر درهم ده درهم و دو ثلث درهم بود.
پس خبّاز گفت: مگر گنجی یافته اي؟! تملیخا گفت: این قیمت خرمائی است که سه روز قبل از این در این شهر فروختم و از
شهر بیرون رفتم، و مردم دقیانوس را می پرستیدند.
پس خبّاز دست تملیخا را گرفت و به نزد پادشاه برد، پادشاه پرسید: این جوان را براي چه آورده اي؟
خبّاز گفت: این مرد گنجی یافته است.
پادشاه گفت: مترس که پیغمبر ما عیسی علیه السّلام امر کرده است که از گنج زیاده از خمس نگیریم، پس خمس آن را به ما
بده و به سلامت برو.
تملیخا گفت: اي پادشاه! نظر کن در امر من، من گنجی نیافته ام من مردي بودم از اهل این شهر.
پادشاه گفت: تو از اهل این شهري؟
گفت: بلی.
ص: 1278
پرسید: کسی را در این شهر می شناسی؟
گفت: بلی.
پرسید: چه نام داري؟
گفت: نام من تملیخا است.
پادشاه گفت: این نامها نام اهل زمان ما نیست، آیا در این شهر خانه اي داري؟
گفت: بلی اي پادشاه، سوار شو تا من خانه خود را به تو بنمایم.
پس پادشاه سوار شد با جماعت بسیار با او آمدند تا به در خانه اي
که رفیع ترین خانه هاي آن شهر بود پس تملیخا گفت: این خانه من است. چون در زدند مرد پیري بیرون آمد که ابروهایش
بر روي دیده هایش افتاده بود از پیري، و از ایشان پرسید: از براي چه به در خانه من آمده اید؟
پادشاه گفت: این جوان آمده است و چیزهاي عجیب می گوید، دعوي می کند این خانه از اوست!
پیرمرد پرسید: تو کیستی؟
گفت: منم تملیخا پسر قسطیکین.
آن مرد پیر بر قدمهاي او افتاد و بوسید و گفت: این جدّ من است بخداي کعبه، پس گفت: اي پادشاه! ایشان شش نفر بودند
که از دقیانوس گریختند!
پس پادشاه از اسب فرود آمد و تملیخا را بر دوش خود سوار کرد و مردم دستها و پاهاي او را می بوسیدند، پس گفت: اي
تملیخا! رفیقان تو چه شدند؟
گفت: در غارند.
در آن وقت در آن شهر پادشاه مسلمانی و پادشاه یهودي بود، پس همه سوار شدند با اصحاب خود و متوجه غار شدند، چون
نزدیک آن رسیدند تملیخا گفت: شما در اینجا باشید تا من جلوتر بروم، می ترسم چون ایشان صداي سم ستوران را بشنوند
بترسند و توهّم کنند که دقیانوس به طلب ایشان آمده است. چون تملیخا داخل غار شد رفیقان بر او جستند و او را در بر گرفته
و گفتند: الحمد للّه که خدا تو را از شرّ دقیانوس نجات داد.
ص: 1279
تملیخا گفت: بگذارید حکایت دقیانوس را، چقدر مدت در اینجا خوابیده اید شما؟
گفتند: یک روز یا بعضی از روز.
تملیخا گفت: بلکه سیصد و نه سال در خواب بوده اید! دقیانوس مرده و قرنها از مرگ او گذشته است و پیغمبري خدا فرستاده
است که عیسی نام دارد و او
را مسیح می گویند پسر مریم است، خدا او را به آسمان برده است اینک پادشاه و مردم شهر آمده اند که شما را ببینند.
گفتند: اي تملیخا! می خواهی که خدا ما را فتنه گرداند براي عالمیان؟
تملیخا گفت: چه می خواهید؟
گفتند: بیا دعا کنیم که باز خدا جان ما را بستاند، پس دستها به دعا برداشتند، حق تعالی امر نمود به قبض روح ایشان، پس آن
دو پادشاه آمدند و هفت روز بر دور آن غار گشتند و درش را نیافتند، پس پادشاه مسلمان گفت: اینها بر دین ما مردند من
مسجدي بر در این غار بنا می کنم، پادشاه یهودي گفت: بلکه بر دین ما مردند من بر در این غار کنیسه اي بنا می کنم، پس با
یکدیگر در این باب قتال کردند و پادشاه مسلمان غالب شد و مسجدي در آنجا بنا کرد.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اي یهودي! این موافق است با آنچه در تورات شما است؟
یهودي عرض کرد: یک حرف زیاد و کم نکردي و من شهادت می دهم به وحدانیّت خدا و رسالت محمد صلّی اللّه علیه و
.«1» آله و سلّم
به سندهاي معتبر منقول است از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام و عامه نیز به سندهاي بسیار روایت کرده اند خصوصا
ثعلبی در تفسیر خود که: شبی حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چون از نماز عشا فارغ شد متوجه قبرستان بقیع شد،
پس ابو بکر و عمر و عثمان و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را طلبید و فرمود: بروید بسوي اصحاب کهف و از جانب من
سلام به ایشان
ص: 1280
برسانید، اي ابو بکر! تو اول سلام
کن که سنّ تو بیشتر است، پس تو اي عمر، بعد تو اي عثمان، اگر جواب گفتند یکی از شما را سلام مرا برسانید، و اگر جواب
ایشان نگفتند پس تو پیش رو اي علی و سلام کن بر ایشان؛ پس باد را امر فرمود ایشان را برداشت و بلند کرد در هوا و بر در
-«1» غار اصحاب کهف بر زمین گذاشت- به روایت دیگر ایشان را بر بساطی نشانید و باد را امر فرمود ایشان را به غار رسانید
پس ابو بکر جلو رفت و سلام کرد جواب نشنید، پس دور شد پس عمر جلو رفت و سلام کرد باز جواب نشنید، همچنین
عثمان سلام کرد جواب نشنید، پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام پیش رفت و فرمود: السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
اي اهل کهف که ایمان آوردید به پروردگار خود، خدا هدایت شما را زیاده گردانید و دلهاي شما را براي ایمان محکم نمود،
من رسولم از جانب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوي شما.
پس آواز بلند کردند اصحاب کهف و گفتند: مرحبا به رسول خدا و به فرستاده او و بر تو باد سلام اي وصیّ رسول خدا و
رحمت خدا و برکتهاي او.
فرمود: چگونه دانستید که من وصیّ رسول خدایم؟
گفتند: زیرا که حجاب بر گوشهاي ما زده اند که سخن نگوئیم مگر با پیغمبر یا وصیّ پیغمبر، پس چگونه گذاشتی رسول خدا
را و چگونه است لشکر او و چگونه است حال او؟ و مبالغه کردند و بسیار پرسیدند احوال آن حضرت را و گفتند: خبر ده این
رفیقان خود را که ما سخن
نمی گوئیم مگر با پیغمبري یا وصیّ پیغمبري.
پس حضرت امیر علیه السّلام رو کرد به جانب ایشان و فرمود: شنیدید آنچه گفتند اصحاب کهف؟
گفتند: بلی شنیدیم!
فرمود: گواه باشید.
پس روهاي خود را به جانب مدینه نمودند و باد ایشان را برداشت و در مقابل رسول
ص: 1281
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر زمین گذاشت پس خبر دادند آن حضرت را به آنچه دیده و شنیده بودند، پس حضرت
فرمود به ابو بکر و عمر و عثمان که: دیدید و شنیدید پس گواه باشید، گفتند: بلی، حضرت به خانه خود برگشت و به ایشان
.«1» فرمود: شهادت خود را حفظ نمائید
و به چندین سند از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منقول است که: سه نفر به راهی می رفتند ایشان را باران گرفت
پناه به غاري بردند، ناگاه سنگ عظیمی از کوه به زیر آمد و در غار را بر ایشان بست، یکی از آنها گفت: اي بندگان خدا!
شما را نجات نمی دهد از این بلیّه چیزي بغیر راستی، پس هر یک از شما بهتر کاري که خالص از براي خدا کرده باشید
بگوئید و به آن کار از خدا بخواهید شاید خدا این سنگ را از راه شما دور گرداند.
پس یکی از ایشان گفت: خداوندا! من پدر و مادر پیري داشتم و زنی و فرزندان خرد داشتم و گوسفندان می چرانیدم و شب
از براي ایشان طعامی می آوردم، اول پدر و مادر خود را سیر می کردم و آخر به فرزندان خود می دادم، پس شبی دیر
برگشتم وقتی آمدم که پدر و مادرم به خواب رفته بودند، شیري که آورده بودم
در ظرف تمیزي کردم و بر دست گرفتم نزدیک سر ایشان ایستادم و اطفال من گریه می کردند از شوق طعام، نخواستم که
ایشان را بیدار کنم و به اطفال خود نیز پیشتر از ایشان ندادم، بر این حال ایستادم تا صبح طالع شد. خداوندا! اگر می دانی که
این کار را براي طلب رضاي تو کرده ام پس فرجه اي براي ما بگشا که آسمان نمودار شود.
پس سنگ اندکی دور شد که آسمان را دیدند.
پس دیگري گفت: خداوندا! من دختر عمّی داشتم و او را بسیار دوست می داشتم و عزیزترین مردم بود نزد من پس خواستم
روزي با او زنا کنم، او گفت: تا صد اشرفی براي من نیاوري من راضی نمی شوم، پس من سعی کردم و صد اشرفی براي او
تحصیل کردم و به نزد او رفتم، چون در میان پاهاي او نشستم گفت: از خدا بترس و مهر خدائی را به حرام بر مدار، و من
ترك کردم و برخاستم. خداوندا! اگر می دانی که این کار را براي طلب
ص: 1282
خشنودي تو کرده ام فرجه اي کرامت فرما.
سنگ دورتر شد.
پس آن مرد سوم گفت: خداوندا! اگر می دانی که من مزدوري گرفتم به کیلی از ذرّت، چون از عمل فارغ شد مضایقه کرد و
آن را از من نگرفت و رفت، پس من مزد او را براي او زراعت کردم و تنمیه کردم تا گله شد از گاو- به روایت دیگر مزد او
نیم درهم بود، من از براي او ده هزار درهم کردم- پس چون به نزد من آمد بعد از مدتی همه را به او دادم.
خداوندا! اگر می دانی که این را براي تحصیل خشنودي تو
کرده ام آنچه از این سنگ مانده است از جلو بردار.
پس سنگ دور شد و ایشان از غار بیرون آمدند. پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:
.«1» هر که با خدا راست گوید نجات می یابد
.«2» و بعضی گفته اند: اصحاب رقیم این جماعت بودند
باب سی و دوم در بیان قصه اصحاب اخدود و پیغمبر مجوس است
که گودي « کشته شدند- یا ملعون شدند- اصحاب اخدود » «1» حق تعالی در قرآن مجید می فرماید قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ
در » «3» إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ ،« و آن گود پر بود از آتشی که زبانه می کشید » «2» عظیم در زمین کنده بودند، النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ
و ایشان بر آنچه می کردند بر مؤمنان » «4» وَ هُمْ عَلی ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ ،« وقتی که ایشان بر دور آن آتش نشسته بودند
که نزد پادشاه خود گواهی دهند یا در قیامت گواه خواهند بود و اعضا و جوارح ایشان بر ایشان گواهی « گواهان بودند
و انکار نکردند به ایشان و عیب نکردند چیزي از ایشان را » «5» خواهند داد، وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ
.« مگر آنکه ایمان آورده بودند به خداوند عزیز مستحقّ حمد بر نعمتها
بود، و او آخر پادشاهان « ذو نواس » علی بن ابراهیم روایت کرده است که: کسی که برانگیخت حبشه را براي جنگ اهل یمن
حمیر بود و اختیار دین یهود کرد و جمع شدند با او قبیله حمیر بر یهود شدن و خود را یوسف نام کرد، و مدتی بر این مذهب
ماند پس به او خبر دادند که گروهی در نجران هستند که بر دین نصرانیت مانده اند و آنها بر اصل دین عیسی علیه السّلام
بودند و به حکم انجیل عمل می کردند، و
سر کرده ایشان عبد اللّه بن یا من بود، و
ص: 1286
اهل دین ذو نواس او را تحریص کردند که لشکر ببرد به نجران و ایشان را جبر کند بر داخل شدن در دین یهود. چون وارد
نجران شد جمع کرد آنها را که بر دین نصرانیت بودند و بر ایشان عرض کرد دین یهودیت را و ایشان ابا کردند، چون بسیار
مبالغه کرد و ایشان قبول نکردند نقبها در زمین کند و هیزم بسیار در آنها ریخت و آتش بر آن هیزمها زد، بعضی را در آن
آتش انداخت و بعضی را به شمشیر کشت و بعضی را به عقوبتهاي دیگر معذّب ساخت، پس عدد آنچه از آنها کشت بیست
می گفتند بر اسبی سوار شد و از ایشان گریخت، از پی او تاختند و به او « دوس » هزار نفر بود، مردي از ایشان که او را
.«1» نرسیدند، ذو نواس با لشکرش به صنعا برگشت، و این آیات اشاره است به این قصه
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام عالم نصاري را که در
نجران بود طلبید و قصه اصحاب اخدود را از او پرسید، او نقل کرد، حضرت فرمود: چنان نیست که تو گفتی من تو را خبر می
دهم از قصه ایشان، بدرستی که حق تعالی پیغمبري فرستاد از اهل حبشه بر اهل حبشه، پس تکذیب او کردند و با او جنگ
کردند و اکثر اصحاب او را کشتند و او را با بقیه اصحاب او اسیر کردند و نقبها در زمین کندند و در آنها آتش افروختند و
گفتند به آنها که بر دین آن پیغمبر بودند که: از او جدا شوید و از دین او برگردید و هر که بر نمی گردد او را در این آتش
می اندازیم؛ و جماعت بسیار از دین او برگشتند و گروه بسیار را در آتش انداختند تا آنکه زنی آوردند و طفل یک ماهه اي
در آغوش او بود پس به او گفتند: آیا از دین برمی گردي یا تو را در این آتش می اندازیم؟ پس آن زن خواست که خود را
به آتش اندازد، چون نظرش به پسرش افتاد بر او رحم کرد، حق تعالی آن طفل را به سخن آورد و گفت: اي مادر! مرا و خود
را در آتش انداز و اللّه که این سوختن از براي تحصیل رضاي خدا کم است، پس آن زن خود را با آن طفل به آتش انداخت
.«2»
ص: 1287
به روایت دیگر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: مجوس کتابی داشتند و پادشاهی داشتند، روزي مست
شد و با خواهر و مادر خود زنا کرد، چون هوشیار شد این عمل بر او دشوار نمود و به مردم گفت: این حلال است! و چون
.«1» مردم از قبول این امر امتناع کردند گودالها کند و پر از آتش کرد و مردم را در آنها می انداخت
و میثم تمّار رحمه اللّه از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده است که آن حضرت فرمود: اصحاب اخدود ده نفر بودند و
و غرض آن حضرت گویا آن بود ؛«2» ایشان را در آتش انداختند، بر مثال ایشان ده نفر را در همین بازار کوفه خواهند کشت
که اشاره فرماید به
آنچه ابن زیاد علیه اللعنه بعد از ورود کوفه کرد که جمعی را تکلیف می کرد که بیزاري جویند از امیر المؤمنین علیه السّلام،
هر که قبول نمی کرد او را می کشت و میثم تمّار و رشید هجري رضی اللّه عنهما از آن جمله بودند، چنانچه بعد از این ان شاء
اللّه مذکور خواهد شد.
و به سند معتبر دیگر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام منقول است که: عمر شخصی را سردار کرد و لشکري با او فرستاد
بر سر شهري از شهرهاي شام، چون آن شهر را فتح کردند و اهلش مسلمان شدند براي ایشان مسجدي بنا کردند، چون تمام
کردند مسجد خراب شد، باز ساختند و خراب شد، تا آنکه سه مرتبه چنین شد، پس این خبر را به عمر نوشت؛ عمر اصحاب
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را جمع کرد و هیچ یک از ایشان سبب این را ندانستند، چون به خدمت حضرت
امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد، فرمود: سببش آن است که حق تعالی پیغمبري بر گروهی مبعوث گردانید و ایشان پیغمبر
خود را کشتند و در مکان این مسجد او را دفن کردند، و او هنوز به خون خود آلوده است، بنویس به سردار خود که زمین را
بشکافند، و چون چنین کنند جسد مبارك او را تازه خواهند یافت پس بر او نماز کنند و او را در فلان موضع دفن کنند پس
مسجد را بنا کنند که خراب نخواهد شد.
.«3» پس چون به فرموده آن حضرت عمل کردند و مسجد را ساختند خراب نشد
ص: 1288
در روایت دیگر آن است که حضرت در
جواب فرمود: بنویس به والی خود که جانب راست پی مسجد را بکند پس در آنجا شخصی خواهند یافت که نشسته است و
دست خود را بر بینی و روي خود گذاشته است.
عمر گفت: او کیست؟
فرمود: تو بنویس به او که آنچه من گفتم بکند، بعد از اینکه ظاهر شود آنچه گفتم، خواهم گفت که او کیست ان شاء اللّه
تعالی؛ پس بعد از مدتی نوشته والی عمر رسید که:
آنچه نوشته بودي به همان نحو یافتم و آنچه گفته بودي بعمل آوردم و مسجد را ساختم و خراب نشد.
پس عمر پرسید: یا علی! اکنون بفرما که او کیست؟
.«1» فرمود: او پیغمبر اصحاب اخدود است و قصه او در تفسیر قرآن مجید معروف است
و در حدیث معتبر منقول است که: روزي حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بر منبر رفت و فرمود: بپرسید از من قبل از آنکه
مرا نیابید.
پس اشعث بن قیس منافق برخاست و گفت: یا امیر المؤمنین! چگونه از مجوس جزیه می گیرند و حال آنکه کتابی ندارند و
پیغمبري بر ایشان مبعوث نشده است؟
فرمود: بلکه خدا بر ایشان کتابی فرستاد و رسولی بر ایشان مبعوث گردانید و ایشان پادشاهی داشتند، پس شبی مست شد و
دختر خود را به فراش خود طلبید و با او زنا کرد، چون صبح شد و قوم او شنیدند که او چنین کاري کرده است بر در خانه او
جمع شدند و گفتند: اي پادشاه! دین ما را چرکین و باطل کردي پس بیا تا تو را به صحرا بریم و حد بزنیم!
گفت: شما همه جمع شوید و سخن مرا بشنوید، اگر مرا عذري باشد در آنچه کرده ام قبول
کنید و الّا آنچه خواهید بکنید.
ص: 1289
چون جمع شدند گفت: خدا هیچ خلقی نیافریده است که نزد او گرامی تر باشد از پدر ما آدم و مادر ما حوّا.
گفتند: راست گفتی اي پادشاه.
گفت: آیا آدم دختران خود را به پسران خود تزویج نکرد؟! من نیز به سنّت آدم عمل کردم.
گفتند: راست گفتی و دین حق این است.
پس راضی به این امر شدند و با یکدیگر بیعت کردند که نکاح محارم همه حلال باشد، پس خدا هر علم که در سینه ایشان
.«1» بود محو کرد و کتاب را از میانشان برداشت، پس ایشان کافرند و داخل جهنم خواهند شد بی حساب
می گفتند و کتابی از براي ایشان « جاماسب » و در احادیث معتبره بسیار وارد شده است که: مجوس پیغمبري داشتند که او را
.«2» آورده بود در دوازده هزار پوست گاو، پس پیغمبر خود را کشتند و کتاب خود را سوختند
و در حدیث معتبر منقول است که: زندیقی از حضرت صادق علیه السّلام سؤالی چند کرد و مسلمان شد، پس از جمله
سؤالهاي او آن بود که: آیا مجوس پیغمبري بر ایشان مبعوث شد؟ بدرستی که من می بینم که ایشان کتابهاي محکم و موعظه
هاي بلیغ و امثال شافیه دارند و اقرار به ثواب و عقاب دارند و شریعتی چند دارند که به آنها عمل می کنند.
حضرت فرمود: هیچ امّتی نیست که رسولی بر ایشان مبعوث نشده باشد، حق تعالی پیغمبري فرستاد بر مجوس با کتابی، پس
انکار کردند او را و کتاب او را.
پرسید: پیغمبر ایشان کی بود؟ مردم می گویند: خالد بن سنان بود.
فرمود: خالد عرب بدوي بود و رسول نبود و این سخنی است که
مردم می گویند.
گفت: پس زردشت رسول ایشان بود؟
ص: 1290
فرمود: زردشت امر باطلی چند براي ایشان آورد و دعوي پیغمبري کرد، بعضی به او ایمان آوردند و بعضی انکار او کردند
پس او را از شهر بیرون کردند و درندگان صحرا او را هلاك کردند.
پرسید: مجوس به حق نزدیکتر بودند یا عرب در ایّام کفر و جاهلیت؟
فرمود: عرب در ایّام جاهلیت به دین حنیف ابراهیم نزدیکتر بودند از گبران، زیرا گبران کافر شدند به همه پیغمبران و انکار
جمیع کتابها و معجزات کردند و به هیچ سنن و آداب و آثار پیغمبران عمل نکردند و کیخسرو که پادشاه مجوس بود در زمان
گذشته سیصد پیغمبر را شهید کرد؛ و گبران غسل جنابت نمی کردند و عرب می کردند و غسل جنابت از خالص شرایع حنیفه
ابراهیم است؛ و مجوس ختنه نمی کنند و آن از سنّتهاي پیغمبران است، و اول کسی که ختنه کرد ابراهیم خلیل علیه السّلام
بود؛ و مجوس مرده هاي خود را غسل نمی دهند و کفن نمی کنند و عرب می کردند؛ و مجوس مرده ها را در صحراها و
غارها و دخمه ها می اندازند و کفّار عرب در خاك پنهان می کردند و لحد براي آنها می ساختند و سنّت پیغمبران چنین بود،
و اول کسی که براي او قبر کندند و لحد ساختند آدم علیه السّلام بود؛ و مجوس نکاح مادر و دختر و خواهر را حلال می دانند
و کفّار عرب اینها را حرام می دانستند؛ و مجوس انکار کعبه می کردند و عرب حجّ کعبه می کردند و می گفتند:
خانه پروردگار ماست، و اقرار به تورات و انجیل داشتند و از اهل کتاب مسائل می پرسیدند؛ و عرب در همه اسباب به دین
حق نزدیکتر بودند از گبران.
گفت: ایشان در نکاح خواهر متمسک می شوند به آنکه سنّت آدم است.
فرمود که: در نکاح مادران و دختران به چه چیز متمسک می شوند و حال آنکه اقرار دارند که آدم و نوح و ابراهیم و موسی و
؟«1» عیسی و سایر پیغمبران علیهم السّلام حرام کردند
باب سی و سوم در بیان قصه حضرت جرجیس علیه السّلام است
ابن بابویه و قطب راوندي رحمهما اللّه به سند خود روایت کرده اند از ابن عباس که: حق تعالی حضرت جرجیس علیه السّلام
می گفتند و بت می پرستید، پس به او « داذانه » را پیغمبر گردانید و فرستاد او را بسوي پادشاهی که در شام می بود که او را
گفت: اي پادشاه! قبول کن نصیحت مرا، سزاوار نیست خلق را که عبادت کنند غیر خدا را و رغبت نمایند در حاجات خود
بسوي غیر او، پس پادشاه به آن حضرت گفت: از اهل کدام زمینی؟
فرمود: من از اهل رومم و در فلسطین می باشم. پس امر کرد که آن حضرت را حبس کردند و بدن مبارکش را به شانه هاي
آهنین مجروح کردند تا گوشتهاي او ریخت و سرکه بر بدنش می ریختند و پلاسهاي درشت بر آن بدن مجروح می مالیدند،
پس امر کرد که سیخهاي آهن را سرخ کنند و بدنش را به آنها داغ کنند، چون دید که به اینها کشته نشد امر کرد میخهاي
آهن بر رانها و زانوها و کف پاهاي او کوبیدند، چون دید به اینها نیز کشته نشد امر کرد میخهاي بلند از آهن ساختند و بر
سرش فرو بردند که مغز سرش روان شد، و فرمود سرب را آب کردند و بر بدنش ریختند و ستونی از آهن در زندان بود که
کمتر از
هیجده نفر آن را نقل نمی توانستند نمود حکم کرد که آن را بر روي شکم او بگذارند، چون شب تاریک شد مردم از او
پراکنده شدند، اهل زندان دیدند ملکی به نزد آن حضرت آمد و گفت: اي جرجیس! حق تعالی می فرماید: صبر کن و شاد
باش و مترس که خدا با تو است و تو را از ایشان خلاصی خواهد داد و ایشان تو را چهار مرتبه خواهند کشت و من الم و آزار
را از تو دفع می کنم.
چون صبح شد آن پادشاه گمراه آن مقرّب درگاه اله را طلبید و حکم نمود که تازیانه اي بسیار بر پشت و شکم آن حضرت
زدند و بازگفت که او را به زندان برگردانیدند و به اهل
ص: 1294
مملکت خود فرمانها نوشت که هر ساحر و جادوگري که در مملکت او باشد به نزد او بفرستند، پس فرستادند ساحري را که
از همه ساحران ماهرتر بود و هر جادوئی که توانست کرد و در آن حضرت تأثیر نکرد، پس زهر کشنده اي آورد و به آن
پس هیچ ضرر به آن « بسم اللّه الّذي یضلّ عند صدقه کذب الفجره و سحر السّحره » : حضرت خورانید، پس آن حضرت فرمود
حضرت نرسانید، پس آن ساحر گفت: اگر من این زهر را به جمیع اهل زمین می خورانیدم هرآینه قوتهاي ایشان را می کند و
احشاي ایشان را می ریخت و خلقت همه را متغیر می کرد و دیده هاي ایشان را کور می کرد، پس اي جرجیس! توئی نور و
روشنی بخش راه هدایت و چراغ ظلمات اهل ضلالت و توئی حقّ یقین، شهادت می دهم که خداوند تو بر حقّ است و هر چه
غیر
اوست باطل است، به او ایمان آوردم و تصدیق کردم به پیغمبران او و توبه می کنم بسوي او از آنچه مرتکب شدم.
پس پادشاه او را کشت، و باز آن حضرت را به زندان فرستاد و او را به انواع عذاب معذّب گردانید و فرمود او را پاره پاره
کردند و در چاهی افکندند و مجلسی آراست و مشغول شد به شراب و طعام خوردن، پس حق تعالی امر فرمود باد را که ابر
سیاهی برانگیخت و صاعقه هاي عظیم حادث شد، و زمین و کوهها بلرزیدند و مردم همه ترسیدند که هلاك خواهند شد،
خدا میکائیل را امر فرمود بر سر چاه آمد و گفت: برخیز اي جرجیس به قوّت خداوندي که تو را آفریده و مستوي الخلقه
گردانیده است.
پس آن حضرت زنده و صحیح برخاست، و میکائیل او را از چاه بیرون آورد و گفت:
صبر کن و بشارت باد تو را به ثوابهاي الهی.
پس جرجیس علیه السّلام بازرفت به نزد پادشاه و فرمود: حق تعالی مرا بسوي تو فرستاده است که به من حجت بر تو تمام
کند، پس سپهسالار لشکر او گفت: ایمان آوردم به خداي تو که تو را بعد از مردن زنده گردانید و گواهی می دهم که او حقّ
است و هر خدائی غیر او هست همه باطلند، و چهار هزار کس متابعت او کردند و ایمان آوردند و تصدیق آن حضرت
نمودند، پس پادشاه همه را به شمشیر قهر هلاك کرد و امر فرمود لوحی از مس ساختند و آتش بر روي آن افروختند تا سرخ
شد و آن حضرت را به روي آن خوابانیدند و
ص: 1295
سرب گداخته
در گلوي او ریختند و میخهاي آهن بر دیده ها و سر مبارکش دوختند پس میخها را کشیدند و سرب گداخته به جاي آنها
ریختند، پس چون دید که به اینها کشته نشد امر کرد آتش بر آن حضرت افروختند تا سوخت و خاکستر شد و امر کرد تا
خاکسترش را به باد دادند.
پس خدا امر فرمود حضرت میکائیل علیه السّلام را که حضرت جرجیس علیه السّلام را ندا کرد و زنده شد و ایستاد به امر خدا
و رفت به نزد پادشاه در وقتی که در مجلس عام نشسته بود و باز تبلیغ رسالت الهی به او نمود، پس شخصی از اصحاب آن
گمراه برخاست و گفت: در زیر ما چهارده منبر هست و در پیش ما خوانی هست و چوبهاي اینها از درختهاي متفرّقند که
بعضی میوه دهنده و بعضی غیر میوه، اگر سؤال کنی از پروردگار خود که هر یک از اینها را درختی گرداند و پوست و برگ
بهم رسانند و میوه بدهند من تصدیق تو می کنم.
پس آن حضرت به دو زانو درآمد و دعا کرد، در همان ساعت همه درخت شدند و برگ و میوه بهم رسانیدند، پس پادشاه
امر کرد آن حضرت را در میان دو چوب گذاشتند و آن چوبها را با آن حضرت با ارّه به دونیم کردند پس دیگ بزرگی
حاضر کردند، زفت و گوگرد و سرب در آن دیگ ریختند و جسد شریف آن حضرت را در آن دیگ گذاشتند و آتش
افروختند در زیر آن دیگ تا جسد آن حضرت با آنها بهم آمیخته شد، پس زمین تاریک شد، و حق تعالی حضرت اسرافیل را
فرستاد نعره اي بر ایشان زد که همه به رو در افتادند و دیگ را سرنگون کرده گفت: برخیز اي جرجیس به اذن خدا، پس به
قدرت حق تعالی آن حضرت صحیح و سالم ایستاد و رفت به نزد آن پادشاه ملعون گمراه باز تبلیغ رسالت نمود.
چون مردم او را دیدند تعجب کردند، پس زنی آمد و به آن حضرت عرض کرد: اي بنده شایسته خدا! ما گاوي داشتیم که به
شیر آن تعیّش می کردیم و مرده است و می خواهیم که آن را زنده گردانی.
آن حضرت فرمود: این عصاي مرا بگیر ببر و بر سر گاو خود بگذار و بگو: جرجیس می گوید برخیز به اذن خدا.
ص: 1296
چون چنین کرد گاو زنده شد، و آن زن ایمان آورد.
پس پادشاه گفت: اگر من این ساحر را بگذارم، قوم مرا هلاك خواهد کرد.
پس همه اجتماع کردند بر قتل آن حضرت، پس امر کرد که آن حضرت را بیرون برند و گردن بزنند، پس چون آن حضرت
را بیرون بردند عرض کرد: خداوندا! اگر بت پرستان را هلاك خواهی کرد از تو سؤال می کنم که مرا و یاد مرا سبب
شکیبائی گردانی براي هر که تقرّب جوید بسوي تو به صبر کردن در نزد هر هولی و بلائی.
.«1» پس باز آن حضرت را گردن زدند و برگشتند، همه به یک دفعه به عذاب الهی هلاك شدند
باب سی و چهارم در بیان قصه حضرت خالد بن سنان علیه السّلام است
به سندهاي معتبر از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام منقول است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلم نشسته بودند ناگاه زنی به خدمت آن حضرت آمد پس آن حضرت او را مرحبا فرمود و
دستش را گرفت و او را بر روي رداي خود در پهلوي خود نشانید و فرمود: این دختر پیغمبري است که قومش او را ضایع
بود، و ایشان را بسوي خدا خواند و به او ایمان نیاوردند و آتشی هر سال در «1» کردند، و او خالد بن سنان نام داشت و عبسی
و هر چیز که نزدیک -«2» میان ایشان بهم می رسید و بعضی از ایشان را می سوخت- و به روایت دیگر هر روز بیرون می آمد
می گفتند، در وقت معینی بیرون می آمد از «3» « نار الحرقین » آن بود از حیوانات ایشان و غیر آن می سوخت و آن آتش را
غاري که نزدیک ایشان بود، پس خالد علیه السّلام به ایشان گفت: اگر من این آتش را از شما برگردانم به من ایمان خواهید
آورد؟
گفتند: بلی.
و چون آتش پیدا شد آن حضرت استقبال آن نمود و آتش را به قوّت تمام برگردانید و از پی بی آن رفت تا داخل آن غار
شد با آتش، و قوم او بر در آن غار نشستند و گمان کردند که آتش او را سوخته است و بیرون نخواهد آمد از غار، پس بعد
از ساعتی بیرون آمد و سخنی می گفت که مضمونش این است که: این است کار من و امر من و آنچه می کنم از جانب خدا
است و به قدرت اوست، بنو عبس (یعنی قبیله او) گمان کردند که من بیرون
ص: 1300
نخواهم آمد اینک بیرون آمدم و از جبین من عرق می ریزد؛ پس گفت: اکنون ایمان می آورید به من؟
گفتند: نه، آتشی بود که بیرون آمد و برگشت.
پس فرمود: من در فلان روز خواهم مرد،
چون بمیرم مرا دفن کنید و بعد از چند روز گله اي از گورخر بر سر قبر من خواهند آمد و در پیش ایشان گورخر دم بریده اي
خواهد بود و بر سر قبر من خواهد ایستاد، در آن وقت قبر مرا بشکافید و مرا بیرون آورید و هر چه خواهید از من بپرسید که
خبر خواهم داد شما را از آنچه بوده و خواهد بود تا روز قیامت.
چون آن حضرت فوت شد و او را دفن کردند و رسید روز وعده اي که او کرده بود و به همان نحو که فرموده بود، گله
وحشیان به همان علامت که فرموده بود ظاهر شدند و بر سر قبر او ایستادند و قوم او آمدند و خواستند که او را از قبر بیرون
آورند پس بعضی گفتند: در حیات او ایمان نیاوردید به او بعد از فوت او چگونه ایمان می آورید؟ اگر او را از قبر بیرون
آورید در میان عرب ننگی خواهد بود براي شما. پس او را به حال خود گذاشتند و برگشتند.
بود « محیاه » و او در میان زمان حضرت عیسی علیه السّلام و حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود، و اسم آن دختر
.«1»
مؤلف گوید: این احادیث معتبرتر است از حدیثی که پیش گذشت که خالد پیغمبر نبود، و ذکرش در دعاي امّ داود نیز مؤید
این احادیث است، و اللّه یعلم.
باب سی و پنجم در بیان احوال پیغمبرانی که تصریح به اسم شریف ایشان نشده است
در حدیث معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که:
پیغمبري از پیغمبران را خدا فرستاد بسوي قوم خود و چهل سال در میان ایشان ماند و
به او ایمان نیاوردند، و ایشان عیدي داشتند در معبد خود، چون در روز عید در معبد خود حاضر شدند آن پیغمبر از پی ایشان
رفت و گفت: ایمان بیاورید به خدا، گفتند:
اگر راست می گوئی که تو پیغمبري، خدا را بخوان براي ما که میوه به ما بدهد به رنگ جامه هاي ما، و جامه ایشان زرد بود،
از آن بهم « زرد آلو » پس آن پیغمبر علیه السّلام چوب خشکی را گرفت در زمین فرو برد و دعا کرد تا آن چوب سبز شد و
رسید و ایشان خوردند، پس هر که نیّت کرد که مسلمان شود هسته اي که از دهان انداخت مغزش شیرین بود، و هر که نیّت
.«1» کرد که مسلمان نشود هسته اي که از دهان انداخت مغزش تلخ بود
و در حدیث معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که: حق تعالی وحی فرمود بسوي پیغمبري از پیغمبران خود که:
چون صبح کنی اول چیزي که در برابر تو بیاید آن را بخور و دوم را پنهان دار و سوم را قبول کن و چهارم را ناامید مکن و از
پنجم بگریز.
چون صبح در آمد و روانه شد، کوه سیاه بزرگی در برابرش پیدا شد، پس ایستاد و با خود گفت: پروردگار من مرا امر کرد
که این را بخورم، و حیران ماند که چگونه این کوه را بخورد؟ پس باز به خاطرش افتاد که پروردگار من مرا امر نمی کند مگر
به چیزي که طاقت آن داشته باشم، پس رو به آن کوه روانه شد، هر چند نزدیکتر می شد آن کوه کوچکتر می شد تا آنکه
چون به نزدیک آن رسید آن را
به قدر لقمه اي یافت و تناول نمود، چندان از
ص: 1304
آن لقمه لذّت یافت که از هیچ طعامی آن قدر لذّت نیافته بود؛ پس چون پاره اي دیگر راه رفت طشتی دید از طلا، پس گفت:
پروردگار من مرا امر کرده است که این را پنهان کنم، پس گودي کند و طشت را در آن افکند و خاك بر روي آن ریخت و
گذشت، چون قدري راه رفت و به عقب نگاه کرد دید آن طشت پیدا شده است گفت: آنچه خدا فرموده بود کردم، از پیدا
شدن بر من حرجی نخواهد بود؛ پس پاره اي دیگر راه رفت تا به مرغی رسید که بازي از عقب آن می آمد و آن می گریخت
تا به آن حضرت رسید و برگرد آن حضرت می گردید، پس گفت: پروردگار من مرا امر کرده است که این را قبول کنم، و
آستین خود را گشود تا آن مرغ داخل آستین او شد؛ بازگفت: شکار مرا گرفتی؟ من چند روز است که از پی بی آن می
گردم، آن حضرت با خود گفت: پروردگار من مرا امر کرده است که این را ناامید نکنم، پس قطعه اي از ران خود برید و
بسوي بازافکند و روانه شد تا آنکه رسید به گوشت میته گندیده که کرم در آن افتاده بود، گفت: پروردگار من مرا امر کرده
است که از این بگریزم، پس از آن گریخت و برگشت.
چون شب شد به خواب رفت، در خواب دید کسی به او گفت: آنچه خدا تو را به آن امر کرده بود بعمل آوردي، آیا می دانی
که آنها چه بود؟
گفت: نه.
آن شخص گفت: امّا آن کوه پس غضب
بود زیرا که بنده در وقت غضب خود را نمی شناسد و قدر خود را نمی داند از بسیاري غضب، چون خود را نگاه دارد و قدر
خود را بشناسد و غضب خود را ساکن گرداند عاقبتش مانند آن لقمه طیّب می شود که خوردي.
و آن طشت، عمل صالح است، چون بنده عمل صالح خود را کتمان کند و از مردم مخفی دارد خدا البته آن را ظاهر می
گرداند که زینت دهد او را در نظر مردم در دنیا به آنچه ذخیره می کند از براي او از ثواب آخرت.
و آن مرغ، صورت شخصی بود که به نزد تو آید که تو را نصیحت کند، باید نصیحت او را قبول کنی.
و آن باز، صورت شخصی است که براي حاجتی به نزد تو آید پس او را ناامید مگردان.
ص: 1305
.«1» و آن گوشت گندیده، صورت غیبت بود، پس از غیبت بگریز
و به سند معتبر از حضرت امام صادق علیه السّلام منقول است که: حق تعالی وحی نمود بسوي پیغمبري از پیغمبران بنی
اسرائیل که: اگر خواهی مرا ملاقات کنی فرداي قیامت در حظیره قدس پس باش در دنیا تنها و غریب و غمگین و اندوهناك و
وحشت نماینده از مردم مانند مرغ تنهائی که چون شب می شود به جاي تنهائی می رود و وحشت می کند از مرغان دیگر و
.«2» انس می گیرد به پروردگار خود
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که: حق تعالی پیغمبري از پیغمبران خود را مبعوث گردانید بسوي قوم خود و وحی نمود بسوي
او که: بگو به قوم خود که هیچ اهل شهر و گروهی نیستند که بر طاعت من باشند و حالتی رو
دهد ایشان را که در نعمت و سرور باشند پس بگردند از آنچه من می خواهم بسوي آنچه نمی خواهم مگر آنکه من نیز می
گردم از آنچه می خواهند بسوي آنچه نمی خواهند، یعنی نعمت ایشان را به بلا مبدّل می گردانم، و هیچ اهل شهري و اهل
خانه اي نیستند که بر معصیت من باشند و به سبب آن معصیت ایشان را بلائی عارض شود پس بگردند از آنچه من نمی
خواهم بسوي آنچه می خواهم مگر آنکه من نیز می گردم از آنچه نمی خواهند بسوي آنچه می خواهند؛ و بگو به ایشان:
سبقت گرفته است رحمت من بر غضب من، پس ناامید مشوید از رحمت من، زیرا که بر من عظیم نمی نماید آمرزیدن
گناهی؛ و بگو به ایشان از روي معانده متعرض غضب من نگردند و استخفاف ننمایند به حقّ دوستان من که مرا عذابی چند
.«3» است در وقت غضب من که هیچ یک از خلق من قدرت بر مقاومت آنها و تاب تحمل آنها را ندارند
و به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که حق تعالی وحی نمود بسوي پیغمبري از پیغمبران که: چون
بندگان اطاعت من کنند خشنود می شوم از ایشان، و چون خشنود شوم از ایشان برکت می فرستم بر ایشان، و برکت و رحمت
مرا نهایت نمی باشد؛ و
ص: 1306
هرگاه معصیت من کنند من به غضب می آیم، و چون به غضب آیم لعنت می کنم بر ایشان، و لعنت من سرایت می کند به
.«1» مرتبه هفتم از فرزندان ایشان
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: شکایت کرد پیغمبري از پیغمبران بسوي خدا از ضعف، پس
وحی رسید به او که:
.«2» گوشت را با ماست بپز و بخور که بدن را محکم می کند
.«3» و پیغمبر دیگر شکایت کرد از ضعف و کمی مجامعت، حق تعالی امر فرمود او را به خوردن هریسه
.«4» و پیغمبر دیگر شکایت نمود از کمی نسل و فرزندان؛ حق تعالی وحی فرمود به او گوشت را با تخم بخور
و در حدیث معتبر دیگر منقول است که: پیغمبري از پیغمبران شکایت نمود بسوي حق تعالی از سنگینی دل و کمی گریه، حق
.«5» تعالی وحی فرمود بسوي او که: عدس بخور، چون بر عدس خوردن مداومت نمود دلش نرم شد و گریه اش بسیار شد
و در حدیث معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: پیغمبري از پیغمبران شکایت نمود بسوي خدا از غم و
.«6» اندوه، حق تعالی امر فرمود او را به خوردن انگور
به سند حسن از امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: جمعی از امّتهاي گذشته از پیغمبر خود سؤال کردند که: دعا
کن حق تعالی مرگ را از ما بردارد، چون دعا کرد دعاي او به اجابت مقرون شد، آن قدر بسیار شدند که خانه ها بر ایشان
تنگ شد و نسل ایشان بسیار شد و به مرتبه اي رسید که مردي که صبح می کرد می بایست طعام دهد پدر و مادر و
ص: 1307
اجداد خود و اجداد اجداد خود را و ایشان را استنجا بکند و به احوال ایشان برسد، پس بازماندند از طلب معیشت و استدعا
کردند از رسول خود که بخواهد از حق تعالی برگرداند آنها را به حالی که قبل از آن حال بودند و آن حضرت دعا کرد و به
حال
.«1» سابق برگشتند
.«2» و در حدیث معتبر دیگر فرمود: حق تعالی بر هیچ امّتی از امّتهاي گذشته عذاب نفرستاده است مگر در چهارشنبه میان ماه
و در حدیث معتبر دیگر فرمود: خدا وحی نمود بسوي بعضی از پیغمبران خود که:
.«3» خلق نیکو گناه را می گدازد چنانچه آفتاب یخ را می گدازد
در روایت موثق دیگر منقول است از آن حضرت که: حق تعالی وحی فرستاد بسوي پیغمبري از پیغمبران که در مملکت پادشاه
جباري بود که: برو به نزد آن جبار و بگو من تو را تسلط نداده ام بر بندگان خود که خونهاي ایشان را بریزي و مالهاي ایشان
را بگیري بلکه تو را مکنت داده ام و بر ایشان قدرت داده ام که صدا و ناله مظلومان را از درگاه من بازداري، زیرا که ترك
.«4» نمی کنم فریادرسی ایشان را هر چند کافر باشند
و به سند معتبر از امام علی نقی علیه السّلام منقول است که: خواب دیدن در اول آفریدن انسان نبود، پس خدا پیغمبري فرستاد
بسوي اهل زمان خود و ایشان را بسوي عبادت و اطاعت خداوند خواند، پس ایشان گفتند: اگر ما چنین کنیم چه فائده براي ما
خواهد بود؟ و اللّه که مال و عشیره تو از ما بیشتر نیست که از تو توقع نفعی یا دفع ضرري داشته باشیم.
آن حضرت فرمود: اگر اطاعت من کنید خدا شما را داخل بهشت می کند و اگر نافرمانی من بکنید خدا شما را داخل جهنم
خواهد کرد.
گفتند: بهشت و جهنم چیست؟
چون براي ایشان وصف کرد گفتند: کی خواهیم رسید به آنها؟
ص: 1308
گفت: بعد از مردن.
گفتند: ما دیده ایم مرده هاي خود را که استخوان شده اند و پوسیده اند.
و
تکذیب او را زیاده کردند و استخفاف به شأن او بیشتر کردند پس خدا خواب دیدن را در ایشان مقرر نمود، پس به نزد آن
پیغمبر آمدند و آنچه در خواب دیده بودند نقل کردند.
پیغمبر فرمود: حق تعالی خواست حجت را بر شما تمام کند که چنانچه در خواب امري چند روح شما را عارض می شود از
راحت و الم، و بدن شما از آنها خبر ندارد و دیگران نیز بر آنها مطّلع نمی شوند، همچنین بعد از مردن روحهاي شما را ثواب و
عقاب می باشد هر چند بدنها بپوسند و از هم بپاشند تا روز قیامت باز بسوي بدنها برگردند و ثواب و عقاب با این بدنها باشد
.«1»
باب